علوم عقلی

علوم عقلی
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۷۹ مطلب با موضوع «عرفان» ثبت شده است

۱۱
آذر

محاسبه و مراقبت اخلاقی ، کم کم نور می آورد و زمینه را برای برنامه ها و مراحل بعدی آماده می کند ؛ لذا آقایان در قدم های اولیه دستور شدید راجع به محاسبه و مراقبه می دهند تا به یک تعبیر نفس با ماوراء طبیعت انس بگیرد و خو کند و از گناهان دور شود و إن شاءالله به کارهای بالاتر تَن دهد .

  • عیسی شیروانی
۰۶
آذر

الهی ، آزمودم تا شکم دایر است ، دل بایر است . «یا من یُحیی الأرض المیة» دلِ دایرم ده !

الهی نامه ص 10

  • عیسی شیروانی
۰۴
آذر

کتابهای اخلاقی ، به خصوص فقه ما برخاسته از متن تکوین نظام هستی است ؛ یعنی به حقیقت کتاب وجودی من و شما آگاه است و خالق و آفریننده این کتاب می داند اگر نفس انسانی به این امور طبیعت مشغول شود و روی آورد ، از ماوراء طبیعت باز می ماند و إلّا سگ تکویناً نجس نیست . خون تکویناً نجس نیست . نطفه تکویناً نجس نیست . اگر شرع اینها را نجس دانسته و فرموده غسل کنید یا اگر به چیز نجسی چون سگ ، خون و امثال اینها دست زدید ، دست تان را بشویید ، از این باب نیست که اینها در نظام هستی نجس آفریده شده باشند . زیرا هیچ موجودی در عالم ، نجس خلق نمی شود . بلکه تمام عالم یکپارچه طُهر مطلق است چون از طاهر مطلق و ازطهور علی الإطلاق ظهور یافته است . صدور این احکام ، برای این است که می دانند اگر نفس به اینها توجه کند ، مثلاً به فلان شیء که فقه اسم اش را در تشریعیات نجس می گذارد توجه داشته باشد ، توجه اش از عالم ماوراء طبیعت منصرف می شود و دیگر قدرت ارتباط با عالم ماوراء طبیعت را نخواهند یافت .

و لذا محرّماتی که در کتب اخلاقی ذکر شده و مشابه آن در رسایل عملیه بیان شده است همه برای این است که وقتی نفس به این گونه امور توجه می کند ، سنخیّت خود را با ماوراء طبیعت از دست می دهد ، در حالی که انسان ، برای ارتقای وجودی آفریده شده است و باید ، هر چه در نشأه ی طبیعت مزاحم اوست از او رفع شود . این رفع مزاحمت ، گاه در تحت دستورات شرعیّه به عنوان واجب و حرام به ما القاء شده و گاه در مثل کسب و معاملات ، تحت عنوان حلال و حرام ، در بخش عبادت به صورت عبادت و غیر عبادات و در کتابهای اخلاقی به صورت گناه و ثواب مطرح شده است .

حضور و مراقبت/داود صمدی آملی/ص 174

 

  • عیسی شیروانی
۰۲
آذر

حضرت آقا در صفحه ی 284 دیوان در ادامه ی بحث چهارم «دفتر دل» می فرمایند :

چو جان انبیاء بی نقش و ساده است                   خدا در وی حقایق را نهاده است

در «مثنوی» خیلی سنگین حرف می زدند . در حدیث داریم که فرمودند : «أکثر أهل الجنة البُه» بیشتر اهل بهشت بُلَها هستند که ما در فارسی از بُلَها تعبیر به أبلهان می کنیم . اما چرا أکثر أهل بهشت أبلهان هستند ؟ مگر نه این است که بهشت مظهر تجلّی اسماء الله است ؟ چرا باید انسان های أبله آنجا باشند ؟ مگر نه اینکه در روایات ما آمده است ، بهشت تجلّیات معصومین ، به خصوص تجلیّات جناب سیدالشهداء است ؟ اینجا باید خیلی حرف پیاده شود .

جناب مولوی که در «مثنوی» خیلی سنگین و شریف حرفها را پیاده نموده ، در مثنوی ابلهان را معنی نموده و فرموده مراد از ابله نه آن شخص ساده ای است که هر چه دیگران بگویند گوش می کند . بلکه  مراد از این ابلهان ساذج ها و ساده های خاصّند . یعنی انسان هرچه را که بگوید نمی پذیرند . بلکه وقتی به نزد جناب خاتم الأنبیاء محمد مصطفی صلّی الله علیه و آله و سلّم می رسند ، جان خود را قربانی می کنند و می گویند هر چه تو بفرمایی من می گویم چشم . این افراد وقتی به نزد استاد راه می رسند عرض می کنند ما هیچ نخوانده ایم و هیچ نمی دانیم ، تو بفرما که ما چه کاره ایم . چنین ساده لوح هایی اهل بهشت اند . الف و لام در «الجنة» هم «ال» استغراق است ، و شامل تمامی انحاء جنّات می شود ، زیرا جنّت هم مراتب دارد . بالاترین مرتبه ی جنّت ، جنّت ذات است . آنها در این مراتب می فرمایند ما هیچ نمی دانیم و هیچ نمی فهمیم ؛ چرا که جانشان بی نقش است و خودشان را به حقیقت نظام هستی تحویل داده اند . متأسفانه ما بی نقش نیستیم و رنگ ها داریم و همین نقش و رنگهاست که به حضور و مراقبت مان بسیار ضربه می زند . انسان باید بی رنگ شود و تنها یک رنگ بگیرد که آن «صبغة الله» یعنی رنگ الهی است .

حضور و مراقبت/داود صمدی آملی/ص 86

 

 

  • عیسی شیروانی
۲۹
آبان

گفته شد که شاگردان افلاطون حکمت و نور علم را از متن لوح نفس ناطقه جناب افلاطون می گرفتند :«من غیر توسط العبارات و یتخلّل الإشارات» . حضرت استاد علامه –روحی فداه- وقتی به این قسمت از بحث اسفار رسیدند ، می فرمودند : آنها دائماً در مقام سکوت تام بودند و از سکوت می گرفتند . حتی خداوند هم به حضرت مریم سلام الله علیها فرمودند :«تو هم اگر می خواهی بگیری ، برو سکوت کن.»

البته اشتباه نکنید ! این الآن برای من و شما نیست . الآن باید روش مشائی گری را در پیش بگیریم ؛ باید شبانه روز بخوانیم و بشنویم و بنویسیم ، تا کم کم برایمان جرقه هایی پیش آید . خلط مبحث نشود .

وقتی کتاب «شرح اصول کافی» جناب صدرالمتألهین یا تفاسیر قرآن ایشان را –که حدود هفت جلد آن چاپ شده است- باز می کنید ، پشت سر هم می فرماید : «مکاشفةٌ» . معلوم می شود پی در پی مکاشفاتی پیش آمده است . تمام این موارد بعد از آن بود که سالها درس خواندند و سنگسار شدند و به غربت رفتند ، و در همان غربت چند شاگرد خصوصی تربیت کردند . شاید اگر ملاصدرا سنگسار نمی شد و به کهک قم- که در سی کیلومتری قم است- پناهنده نمی شد اکنون ما اسفار و شرح اصول کافی و کتابهای شریف ایشان را نداشتیم .

«ملا محسن فیض کاشانی» صاحب یک دوره ی تفسیر قرآن به نام «تفسیر صافی» یکی از شاگردان ایشان در همان کهک قم است . اینها محصول آن گوشه گیری در کهک قم بود که هنوز منزل و محل زندگی ایشان در آن سرداب باقی و برقرار است . شما را به خدا ، قم که می روید به کهک هم بروید و ببینید  آنجا چه خبر بوده است !

اینها از اولیاء الله بودند . به تعبیر علامه شعرانی(ره) وجود مرحوم صدرالمتألهین در چهارصد سال قبل ، در زمان انیشتین و دکارت و دانشمندان دیگری که فلسفه ی غرب را آوردند که داشتند مردم را به سوی بعضی از چیزها می بردند ، به منزله ی لطفی از جانب خداوند بود . ایشان از جناب صدرالمتألهین تعبیر به «لطف» می کردند ، زیرا برکات فراوانی از همین فرد برای دیگران نازل شد ؛ لذا درباره ی چنین افرادی هم می توان گفت (هو الذّی بعث فی الأمیین صدرالمتألهین یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة) منتهی فرق بین بعثت صدرالمتألهین با بعثت پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم همان فرق بین خود پیغمبر اکرم با صدرالمتألهین است ؛ لذا در مورد این بزرگواران تعبیر به «لطف» می کنند ، نه «بعثت» و هو الطیف الخبیر .

ما ابتدا درس بخوانیم و اشارات بگیریم و بالا برویم تا بعد از چند سال اهل سکوت شویم و از طریق سکوت بالا برویم .

شرح دروس معرفت نفس ج1 ص 86

  • عیسی شیروانی
۲۹
آبان

از جانب دیگر حقّ سبحانه و تعالی نیز عقل را به حرکت واداشته و می فرماید : اگر چه می دانم تو متعبدانه به اوامر و نواهی من گردن می نهی و بدون چون و چرا آن ها را می پذیری اما از تو می خواهم خود به حرکت در آمده و در راه شناخت اسرار و حقایق موجودات عالم گام برداری ، چرا که لذّت تعقّل به مراتب بیش از لذّت تعبّد است . لذا اگر عقل به خود زحمت تحقیق و تفحّص در کلمات نظام هستی را بدهد قادر خواهد بود به سرّ جعل بسیاری از تشریعیات و تکوینیات راه یابد . و اگر در بعضی از موارد نتوانست حکمت اصلی جعل و قرداد آنها را بیابد ، حکم عقل است که آنها را در بقعه ی امکان قرار داده و به تندی آنها را مورد ردّ انکار خویش قرار ندهد . که «عدم الوجدان لا یدّل علی عدم الوجود» چرا که آنچه او با آنها روبروست مجموعه ای از شئونات وجودی آفریدگار هستی است که تبدیل و تحّولی در هیچ یک از أجزاء آنها وارد نیست .

بر این اساس اگرچه عقل به تنهایی نمی تواند به أسرار و رموز جعل یکایک اشیایی نظام هستی آنگونه که هست پی ببرد اما قادر است به حسب ظرفیّت وجودی خود به معرفت و شناخت آنها نائل شود و لذا هرگز پذیرفته نیست که بگوییم چون دین چنین و شریعت اسلام ، به فلان سرزمین نرسیده است پس اهالی آنجا مجازند هر جنایت و هر کار خلافی را مرتکب شده و به هر گونه زشتی و بی بند و باری و خلاف عفّتی دست دراز کنند . زیرا عقل خود حجّتی است باطنی که به صراحت حکم بر حسن و قبح بسیاری از افعال دارد . مثلاً عقل حکم می کند که ساختن بمب اتم چون برای نابودی انسانها کاربرد دارد ، به صلاح جامعه انسانی نیست و آدمی حق انجام این فعل را ندارد ، و لذا روز قیامت مثلاً آن جنایتکار آمریکایی را مواخذه کردند که چرا بمب اتم ساختی ؟ نمی تواند بگوید : اگر حرف دین به من می رسید من این کار را نمی کردم ، زیرا عقل حجّتی است باطنی که خداوند ، آنها را در وجود همه ی انسان ها تعبیه نموده و این حجت خود در بسیاری از موارد چراغ راه آدمی بوده و راه ضلالت و گمراهی را از طریق هدایت به او معرفی می کند  .

شرح رساله ی رابطه یعلم و دین ص 382

  • عیسی شیروانی
۲۳
آبان

در حقیقت عقل با این چند مقدمه به تبیّعت شرع در آمده و خود را منقاد می کند که تسلیم اوامر وی باشد :

اول آنکه عقل اذعان دارد همه ی موجودات عالم به هم وابسته اند و همبستگی خاصّی بین تمام کلمات وجودی نظام وجودی نظام هستی بر قرار است .

دوم آنکه ، عقل معترف است اسرار و حقایق موجودات نظام عالم بی نهایت است به طوری که هر چه بیشتر کلمات وجودی عالم را بشکافی حقایق بیشتری را از آن کشف خواهی نمود .

سوم آنکه ، عقل به نحوی واقف است که فقط می تواند به بعضی اسرار و حقایق این موجودات دست یابد .

چهارم آنکه عقل آگاه است به اینکه در نظام بیکران وجود ، حقیقتی است که به تمامی اسرار نظام آفرینش احاطه داشته و فقط اوست که می تواند مقرّر قوانین و مبیّن حدود أشیاء باشد .

پنجم آنکه عقل حکم می کند هر کور عصا کشی را چشم بینایی باید تا او را در مقاطع گوناگون حیات عقلانی یاری دهد . و چون شرع را جامع تر و کامل تر از خود می یابد تسلیم اوامر او شده و انجام فرامین او را از واجبات می شمرد ، و بدین ترتیب است که عقل مقهور و محکوم خالق و آفریننده ی نظام عالم می شود ، وانگهی عقل مخلوق است و دین از خالق اوست و لذا عقل مخلوق در برابر دین خاق خود ، خاضع و منقاد است .

شرح رساله ی رابطه علم و دین ص 381

  • عیسی شیروانی
۲۰
آبان

مثلاً کلمه ی خمر و شراب و می و ساقی به عینه در قرآن و روایات آمده است . به تعبیر شریف حضرت علامه روحی فداه ، آنانکه با الفاظ و اصطلاحات عارفان ‌چون می و شراب و خمر و ساقی در جنگند ، آیاتی چون (و سقیهم ربهم شراباً طهورا) ، (و أنهاراً من خمر لذة للشاربین) را نخوانده اند ، و اسامی فعلیه ای چون اسم شریف ساقی حقّ را ملاقات نکرده اند . و روایاتی که بیانگر ساقی بودن حضرت امیرالمؤمنین در بهشت را ندیده اند . کلمات قرآن یکپارچه رمز است و باید به سرّ آن رسید . عموم مردم چون از حقیقت قرآن فقط از ظاهر آن    بهره مندند ، هرگز نمی توانند صاحب مدارج علمی . معارج قرآنی شوند . فقط کسانی که می توانند به این کمالات راه یابند که به نعمت تعقّل و تفکر در بطون آیات قرآنی متنعّم باشند . اما آن ها که حتی از ظاهر قرآن هم بهره ای ندارند ، أصلاً در محدوده ی انسانیّت که انزل مرتبه آن همان ناس و عموم مردم اند وارد نمی شوند ، و در حقیقت مادون انسانیّت به سر می برند . آن ها هم که از این مقدار فراتر آمده و توفیق عمل به ظواهر آیات قرآن را داشته و در حدّ انجام بعضی مستحبّات و ترک محرمّات و بعضی مکروهات مانده اند ، لایق بهشت و نعمت های موعود آن نمی شوند . که اگر بخواهیم بهشت را هم دارای مراتبی بدانیم این گروه در مرتبه ی انزل بهشت وقف خواهند داشت ، چرا که ایشان اگر چه توفیقات بسیاری در انجام واجبات و ترک محرمّات     داشته اند امام از نعمت تعقّْل و تفکّر در اسرار عبادات که فصل حقیقی انسان است محروم بوده اند . ایشان بدین نقص و کاستی از تمامی مراتب بر شمرده ی توحید ، صاحب توحید عوامّی بوده و همان هایی هستند که حضرت استاد علامه روحی فداه درباره ی شان فرموده است : «الهی همه کوکو گویند و حسن هوهو» .

شرح رساله ی رابطه علم و دین ص 365

 

  • عیسی شیروانی
۲۰
آبان

الهی ، آزمودم تا شکم دایر است ، دل بایر است . «یا مَن یحیی الأرضَ المیتة» دلِ دایرم ده !

الهی نامه ص 10

  • عیسی شیروانی
۱۸
آبان

الهی ، خانه کجا و صاحبخانه کجا ؟ طائف آن کجا و عارف این کجا ؟ آن سفر جسمانی است و این روحانی ، آن برای دولتنمند است و این برای درویش ، آن اهل و عیال را وداع کند و این ماسوا را ، آن ترک مال کند و این ترک جان ، این سفر آن ماه مخصوص است و این را همه ماه ، و آن را یکبار است و این را همه عمر ، آن سفر آفاق کند و این سفر أنفس ، راه آن را پایان است و این را نهایت نبود ، آن می رود که برگردد و این می رود که از او نام و نشانی نباشد ، آن فرش پیماید و این عرش ، آن مُحرم می شود و این مَحرم ، آن لباس احرام می پوشد و این از خود عاری می شود . آن لبیک می گوید و این لبیک می شنود . آن به تا به مسجد الحرام رسد و این از مسجد الأقصی بگذرد ، آن استلام حجر کند و این انشقاق قمر ، آن را کوه صفا است و این را روح صفا ، سعی آن چند مره بین صفا و مروه است و سعی این یک مره در کشور هستی ، آن هروله می کند و این پرواز ، آن مقام ابراهیم طلب کند و این مقام ابراهیم ، آن آب زمزم نوشد و این آب حیات ، آن عرفات بیند و این عرصات ، آن را یک روز وقوف است و این را همه روز ، آن را یک شب مشعر دارد و این همه شب . آن را یک شب جمع است و این را همه شب . آن از عرفات به مشعر گوچ کند و این از دنیا به محشر ، آن درک منی آرزو کند و این ترک تمنی را ، آن بهیمه قربانی قربانی کند و این خویشتن را ، آن رمی جمرات کند و این رجم همزات دیو پلید شیطان مرید ، آن حلق رأس کند و این ترک سر ، آن را (لافسوق و لاجدال فی الحج)(بقره.198) است و این را فی العمر . آن بهشت طلبد و این بهشت آفرین . لاجرم آن حاجی شود و این ناجی  . خُنُک آن که حاجی ناجی است .

مآثر آثار ج 1 ص 361

  • عیسی شیروانی
۱۶
آبان

در تصویر صحیح اتحاد مدرِک و مدرَک آنچه بیش از همه مهم و ضروری می نماید ، فهم معنای معلوم بالذات و معلوم بالعرض و تفاوت میان آن دو است ، چرا که مراد از اتحاد عاقل به معقول ‌اتحاد عاقل با معقول بالذات است و نه معقول بالعرض ، که اشیای خارج از نفس ناطقه ی انسانی ما و بیرون از صقع قوّه ی عاقله می باشد . زیرا هیچ انسان عاقلی نمی گوید که جوهر عقل و عاقل با موجودات خارجی چون فلک و مَلَک و حیوان و جماد و نبات یکی می شوند بلکه از این اتحاد ، ‌اتحاد عاقل به حقیقتی است در صقع نفس ناطقه وجود یافته است و آن عبارت از معقول بالذات است .

  • عیسی شیروانی
۱۵
آبان

عبارتند از : طبع ، نفس ، قلب ، روح ، سرّ ، خفیّ و أخفی

1.مرتبه ای از وجود انسان ، طبع است . چرا انسان این مرتبه را دارد ؟ چون انسان مبدأ برای حرکت و سکون است . از آن جهت که انسان مبدأ حرکت و سکون است –به خلاف سنگ- به آن «طبع» گفته می شود .

2.به اعتبار مبدئیّت انسان نسبت به ادراکات جزئیه ، به آن «نفس» می گویند .

3.خصوصیّت دوّم نفس این است که ادراک کلیّات می کند . هنگامی که نفس ادراک جزئیات کرد ، آماده می شود برای اینکه مدرکات کلیّه در عالم بالا به او افاضه شود . در این مرحله ، نفس انسان را «قلب» می گویند . این بعدی از وجود انسان است که ادراک کلیّات و علوم را تدوین می کند . به همین جهت حیوانات ادراک کلیّات ندارند . اگر داشتند ، آنها نیز علوم مدوّنه و قواعد کلیّه داشتند .

4.مقام چهارم عبارت است از اینکه انسان پس از آنکه ادراک کلیّات و مرتبه سوّم را تمام کرد ، به مرتبه ی روح یعنی ملکه ی بسیطه ای که خلّاقه ی تفاصیل است در وجود انسان ایجاد شود ؛ مثل اینکه ملکه ی فتوا در انسان پیدا شود . انسان می تواند در اثر مزاولت و ممارست ادراک کلیّات ، به جایی برسد که یک ملکه ی خلّاقه ی تفاصیل و معقولات در وجودش ایجاد شود که به إذن الله و به حول الله بتواند معانی مفصّله ای در وجود خود ایجاد کند ؛ چنانکه حضرت عیسی علیه السلام مرده را به إذن الله زنده می کرد . به این جهت مقام «روح» می گویند .

5.مرتبه ی پنجم عبارت است از «سرّ» به اعتبار اتحاد انسان با عقل فعّال . عقل فعّال ، ملکی از ملائکه است . انسان هنگامی که از مادیّات تفوّه پیدا کرد ، تناسبی با عقلیِات و تناسخی با ملکوتیان و جواهر مجرّده پیدا می کند . هیچ وقت انسان آن ملک نمی شود ، اما فانی در او می شود ؛ یعنی ارتباط و تناسب با او و تقّرب به او پیدا می کند . از آن جهت که موجود دانی نسبت به موجود عالی ، چیزی جز رقیقه و عکس او نیست ، چنین تعبیر می کنیم که فانی در عقل فعّال است . به این مرتبه «سرّ» می گویند .0

6.مرتبه ی دیگر مرتبه ی «خفیّ» عبارت است از فناء انسان در مقام واحدیّت که مقام اسماء و صفات باشد .

7.آخرین مرتبه ی فناء در مقام أحدیّت است که مقام ذات باشد . به این مرتبه «أخفی» می گویند .

شرح دروس منظومه ج2 ص 23

  • عیسی شیروانی
۱۵
آبان

 بر همین اساس وقتی سخن از معاد جسمانی به میان می آید و در کتب اعتقادی اصیل خود می خوانیم که نفوس پس از ارتحال در عوالم ما فوق حشر جسمانی دارند باید ببینیم مراد از کلمه جسم و جسمانی کدامیک از معانی و اطلاقات جسم است ، چرا که اگر شخص به اطلاقات و معانی موجود در این کلمه احاطه ی علمی نداشته باشد چه بسا ممکن است جسم را به همان معنای ظاهری آن که در نزد اذهان عموم مردم متداول است دانسته و بدین ترتیب به ده ها اشکال لا ینحل حکمی و فلسفی مبتلا شود .

  • عیسی شیروانی
۱۴
آبان

انسانی که قوّت عقل خود را بر هفت قوای ظاهری و باطنی دیگر خود یعنی پنج حس ظاهری و دو قوه ی باطنی خیال و واهمه حاکم گرداند وجودش بهشتی خواهد شد که از هشت باب ، ملجأ و مأوای دیگران خواهد بود و آنکه در روایات فرموده اند بهشت دارای هشت باب است ، اشاره به همین هشت قوای وجودی ایشان است ، همچنان که اگر قوّت عقل بر قوای دیگر انسان حاکم نشود انسان جهنمیّ خواهد شد که هفت قوای ظاهری او به منزله ی هفت باب جهنمّ خواهند بود که در ترجیع بند حضرت اش فرمود :

تو بهشت و جهنمّ خویشی                    تا چه خواهد که بود اسرارت

  • عیسی شیروانی
۱۰
آبان

انا الحق کشف اسرار است مطلق                    جز از حق کیست تا گوید انا الحق

همه ذرات عالم همچو منصور                       تو خواهی مست گیر و خواه مخمور

در این تسبیح و تهلیل اند دائم                      بدین معنی همی باشند قائم

هر آن کو خالی از خود چون خلا شد            انا الحق اندر او صوت و صدا شد

روا باشد انا الحق از درختی                        چرا نبود روا از نیک بختی

و این همان سخن عطار است آنجا که گوید : «مرا عجب آید از کسی که روا دارد که از درختی انا الله بر آید و درخت در میان نه ، چرا روا نباشد که از حسین انا الحق بر آید و حسین در میان نه ؟ »

تذکره الأولیاء ص 584

 

  • عیسی شیروانی
۰۹
آبان

الهی ، غذا به کردار و گفتار رنگ و بو می دهد ، وای بر آن که دهنش مزبله است !

الهی نامه ص 21

  • عیسی شیروانی
۰۹
آبان

... مگر نه این است که به جناب ابن عربی ، در یک تمثّل انسانی ، «فصوص الحکم» را اعطاء کردند ؟ حال ممکن است عده ای بگویند کتابی چون «فصوص الحکم» چیزی جز بافته های خیالی ابن عربی نیست ، که در جواب ایشان جناب الهی قمشه ای فرموده است : «اگر یافتند که خوب یافتند ؛ و اگر بافتند چه خوب بافتند

حق است به کسانی که درصدد انکار این حقایق اند بگوییم : شما که مدعی بطلان این حقایق هستید و آن ها جز بافته ای نمی دانید ، آیا می توانید کتابی را مثل «فتوحات» ، «فصوص الحکم» ، «مصباح الأنس» ، «تمهید القواعد» ، «أسفار» و «سرح العیون» را به قلم آورید ؟به تعبیر شریف علامه طباطبائی «قدس سرّه الشریف» :

«به راستی اگر اولین و آخرین در مادون مقام عصمت جمع شوند ، آیا می توانند کتابی مثل «فتوحات» و «فصوص الحکم» را بنویسند ؟»

مگر کسی می تواند به فصوص بیست و هفت گانه ی «فصوص الحکم» جناب ابن عربی ، فصّی را به نام «فصّ حکمه عصمتیه فی کلمه الفاطمیه» بیفزاید ؟

شرح رساله ی انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه ص 23

  • عیسی شیروانی
۰۸
آبان

اصطلاح دیگری نیز در مورد علم فکری و علم شهودی وجود دارد و آن اینکه گاهی از علم فکری تعبیر به طریق مشاء و از علم شهودی تعبیر به اشراق می شود . متأسفانه آنچه در کتب فلسفی متعارف حوزوی و دانشگاهی ما معهود و معروف است این است که مشاء و اشراق دو طایفه ی مقابل هم هستند و آراء هر یک متناقض با دیگری است در حالی که چنین حرفی باطل است و نباید این دو طایفه را در مقابل یکدیگر دانست بلکه بهتر آن است که این دو طایفه را در مسیر برای تحصیل علوم و معارف بدانیم .

  • عیسی شیروانی
۰۷
آبان

الهی ، تا به حال می گفتم گذشته ها گذشت . اکنون می بینم که گذشته هایم نگذشت ، بلکه همه در من جمع است . آه ، آه، از یوم جمع !

الهی نامه ص 56

  • عیسی شیروانی
۰۷
آبان

حرکت حق به جانب حق و به تعبیر دیگر طلب حق هر خلق را به دو گونه ی قرب نافله و قرب فریضه می باشد ، در قرب فریضه ، حق خود را تنزل نمی دهد بلکه از همان افق اعلی ، ندای «تعالوا» سر می دهد و به همگان خطاب می کند که بالا بیایید اما در قرب نافله ، چون حق ، خلق را عاجز از بالا رفتن می بیند خود تنزل می کند تا خلق به فیض وجودی وی مستفیض شوند .

  • عیسی شیروانی