علوم عقلی

علوم عقلی
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

۸ مطلب در مهر ۱۳۹۲ ثبت شده است

۲۲
مهر

تنزلات حق

یکى: عقل اول و مراتب آن که عقول مجرده باشد.

دوم: نفس ناطقه کلیه و مراتب آن، که نفوس جزئیه است.

سوم: عالم ملک از اجرام سماوى بسیطه تا صور مرکبات و مراتب آن از تمامى معادن ذاتیه و مظاهر هویت حق جل شأنه تا آخر حیوانات.

چهارم: صور انسانى که آخر تنزلات سبحانى است.

 

ممد الهمم در شرح فصوص الحکم/علامه حسن زاده آملی/انتشارات وزارت ارشاد/1378/ص 189

 

 

 

 

 

  • عیسی شیروانی
۲۲
مهر

حضرات کلیه و عوالم اصلیه

اول، هویت غیب مطلق است که آن حضرت و عالم احدیت ذات، بذاته و عالم اعیان ثابته است.

دوم، حضرت و عالم جبروت.

سوم، حضرت لوح محفوظ و نفس ناطقه کلیه و عالم امر و عالم ملکوت.

چهارم، حضرت عالم ملک.

پنجم، عالم انسان کامل.

 

ممد الهمم در شرح فصوص الحکم/علامه حسن زاده آملی/انتشارات وزارت ارشاد/1378/ص 189

 

 

 

 

 

  • عیسی شیروانی
۲۲
مهر

مقامات انبیا و اولیا

1) محدّث کسى است که به او خبر مى‏رسد و الهام مى‏گیرد.

2) نبى کسى است که به او خبر مى‏رسد و الهام مى‏گیرد و مأمور است به رساندن. و ممکن است صاحب کتاب نباشد.

3) رسول خبر مى‏گیرد و باید برساند صاحب کتاب هم هست.

4) اولو العزم: (عزم جزم در امر پا فشارى) تکلیفى سنگین‏تر از رسول دارند که امامند.

5) مقام ختم: که عصاره همه اینهاست.

 

ممد الهمم در شرح فصوص الحکم/علامه حسن زاده آملی/انتشارات وزارت ارشاد/1378/ص 93 پاورقی

 

 

 

 

  • عیسی شیروانی
۰۶
مهر

علت اینکه اطفال بزرگان را تحت تأثیر قرار می دهند .

علت اینکه أرواح اطفال، قواى فعاله‏اند (این است که تأثیر از طرف باطن است و طفل قریب العهد به باطن است) به بیان شیخ، علتش این است که صغیر به سبب تصرف در کبیر فاعل است، نمى‏بینى که طفل به سبب خاصیتى که در اوست در کبیر کارى مى‏کند که او را از ریاستش پایین مى‏آورد که کبیر با او بازى مى‏کند و به زبان او با او حرف مى‏زند و خود را به پایه عقل او پایین مى‏آورد. پس این کبیر در تحت تسخیر طفل است و توجه ندارد که مسخر اوست. سپس، طفل کبیر را مشغول به تربیت و حمایت و تفقد مصالح و انس گرفتن به خودش مى‏کند تا اینکه سینه او تنگى ننماید.

همه این کارها از فعل صغیر به کبیر است و این فعل، یعنى تصرف صغیر در کبیر از جهت قوت مقام و مرتبه صغیر است که حدیث العهد به رب خود است. زیرا به حسب تکوین حدیث است و کبیر، أبعد از تکوین است و هر کس که قریب العهد به خداست تسخیر مى‏کند آن را که أبعد است از جهت طهارت نفس قریب و نسبت او به منبع قوا و قدرتها، از این جهت أرواح مجرده در نفوس ناطقه فعالند و نفوس ناطقه در نفوس منطبعه و نفوس منطبعه در أجسام.

بدین منوال است بلکه ما از فرموده آن جناب چنین استفاده کرده‏ایم‏

 

ممد الهمم در شرح فصوص الحکم/علامه حسن زاده آملی/انتشارات وزارت ارشاد/1378/ص 534

 

 

 

 

  • عیسی شیروانی
۰۶
مهر

حال بنا بر مذهب معتزله‏

طایفه معتزله قائل به حالند و حال را نه موجود مى‏دانند و نه معدوم که واسطه بین وجود و عدم است. حضرات فلاسفه طرا و کلا با آنان مخالفند که هر چیز یا موجود است یا معدوم و واسطه معنى ندارد و یکى از علل اختیار قول به حال چنانکه در خاطر دارم این است که در مسأله علم وا ماندند و نتوانستند آن را به مبانى عمیق و دقیق حکمت متعالیه حل کنند. زیرا مى‏گویند خداوند عالم را مطابق علم آفرید و علم را زاید بر ذات و الگوى پیاده کردن عالم قرار دادند و همچنین بسیارى از صفات الهى را زاید بر ذات‏ مى‏دانند بنا بر این اگر این صفات زاید را موجود بدانند موجود یا واجب است و یا ممکن، اگر ممکن باشد مخلوق است و مخلوق مسبوق به علم است و هکذا تسلسل لازم مى‏آید و اگر آن صفات زاید موجود واجب باشند تعدد قدما یعنى واجبهاى بالذات لازم آید و اگر آن صفات زایده معدوم باشند معدوم الگوى خلق عالم قرار نمى‏گیرد. لذا براى خلاصى از اشکال جانبین آنها را واسطه میان وجود و عدم دانستند که نه موجودند و نه معدوم و آن را حال نامیدند (در کتب کلامی از آنان این گونه نقل کرده‏اند).

آخوند ملا صدرا گوید: وجود را از فعلیت مطلقه که واجب الوجود است تا به انزل مراتب آن مراحل بسیار است و نسب و اعتبارات از سلسله انزل وجوداتند که مشابک با عدمند. لذا نباید این گونه عناوین را از جهت ضعف وجودى‏شان واسطه بین وجود و عدم قرار داد. پس حال نداریم. این نهایت، دقتى است که در این مقام باید گفت و نکته‏اى بلند و سزاوار اعتنا و اهتمام است. البته این معنى را در این مقام مرحوم آخوند ملا صدرا در جایى عنوان نفرموده است که حال بدین منوال است بلکه ما از فرموده آن جناب چنین استفاده کرده‏ایم‏

 

ممد الهمم در شرح فصوص الحکم/علامه حسن زاده آملی/انتشارات وزارت ارشاد/1378/ص 470

 

 

 

 

  • عیسی شیروانی
۰۶
مهر

 

انسان برتر است یا ملک‏

در کتب کلامی و شرح جوامع روایى اختلاف است که آیا انسان افضل است یا ملک.

خداوند مى‏فرماید: وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى‏ کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلًا (اسرا: 70). مرحوم خواجه در تجرید مى‏فرماید: «و هو (یعنى نبیّ، انسان) افضل من الملائکة لوجود المضاد» یعنى وجود ضد در انسان، که انسان با خواسته‏هاى نفسانى که ضد و دشمن هم خانه‏اند مى‏جنگد و صاحب نفس مطمئنه مى‏شود. به خلاف ملائکه که ضد ندارند.

پس آن که مجاهد است بر این فضل دارد. فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ عَلَى الْقاعِدِینَ أَجْراً عَظِیماً (نساء: 95) شیخ أکبر گوید: نص الهى‏ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعالِینَ‏ حاکى است که ملائکه عالین یعنى مهیمین بهتر از بنى آدمند.

و در فتوحات گوید:

رسول اللّه (ص) را دیدم و از او سؤال کردم آیا انسان افضل است یا ملائکه.

در جواب فرمود: آیا نشنیدى که خداوند مى‏گوید: «من ذکرنی فی نفسه ذکرته‏ فی نفسی و من ذکرنی فی ملإ ذکرته فی ملإ خیر منهم» پس من از شنیدن این جواب خوشحال شدم و این ملئى که بهتر از بنى آدم است ملائکه عالین‏اند.[1] قیصرى گوید:

این فضل ملک بر انسان به حسب عموم افراد انسان است نه به حسب خصوص، زیرا در میان انسانها کسانى هستند که خلیفة اللّه‏اند و جامع جمیع صفات کمالیه کلمات وجودیه‏اند و هیچ موجودى بجز انسان را چنین مرتبت و منزلت نیست چه نص قرآن است که همه غیر از انسان مقام معلوم دارند، اما انسان را حد وقوف و مقام متعین نیست و این چنین اشخاص منتخب منتجب در میان انسانها افضل از جمیع ما سوى اللّه هستند مطلقا. از آنان که بگذریم دیگران را باید دو دسته کرد عده‏اى در قوس صعودى ترقى و تعالى‏اند که بعضى‏ها هم وزن ملائکه سماوى و ارضى و بعضى برتر از آنها و ملائکه فوق آنها و ما دون ملائکه مهیمین و عالین‏اند و دسته دیگر در قوس نزولى قرار گرفتند که تا ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ‏ قرار مى‏گیرند.[2]

 

ممد الهمم در شرح فصوص الحکم/علامه حسن زاده آملی/انتشارات وزارت ارشاد/1378/ص 367

 

 

 



[1] ( 1) فتوحات مکیه، به نقل شرح فصوص قیصرى، ص 336.

[2] ( 2) شرح فصوص قیصرى، صص 336 و 337.

  • عیسی شیروانی
۰۶
مهر

 

مراحل و عوالم نفس‏

آنها عبارتند از: 1- طبع 2- نفس 3- قلب 4- روح 5- سرّ 6- خفىّ 7- اخفى.

(1) طبع: عبارت است از قواى طبیعى که مرحله نازله حقیقت انسانى است یعنى قواى نباتى و آثار و افعال آن، چون اکل و شرب و امثال آنها که خلاصه در این مرتبه طبیعت، بدن در مقام حیات نباتى است.

(2) نفس: بالاتر از مرتبه طبع است که عبارت است از قواى حیوانى و إدراکات حس و خیال و وهم، خلاصه مقام و مرتبه حیات حیوانى.

(3) قلب: که توجه به عالم غیب است و لیکن آمیخته است با نظر به عالم شهادت و این مقام به مراتب از مقام نفس عالى‏تر و برتر است.

(4) روح: که آن مرتبه و مقام نفس ناطقه است که از چنگ قواى بدن و آثار طبع و نفس به کلّى مستخلص شده و به روحانیون عالم قدس پیوسته است.

(5) سرّ: در این مقام است که عارف به معرفت حق و جمال الهى آشنا و بینا مى‏شود و سرّ الهى را در همه موجودات مشاهده مى‏کند و به زبان ذات مى‏گوید: «ما رأیت شیئا الّا و رأیت اللّه فیه» و به قول عارف عریان:

به صحرا بنگرم صحرا تُ وینم‏

به دریا بنگرم دریا تُ وینم‏

به هر جا بنگرم کوه و در و دشت‏

نشان از قامت رعنا تُ وینم‏

 

که در این مقام سرّ، این و آن، دریا و صحرا هنوز مشاهدند و گفتار حلاج از شعر فوق‏

ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، ص: 56

مربوط به این مقام است.

(6) خفیّ: که در این مرتبه تنها خدا را مشاهده مى‏کند نه چون مقام سرّ که خدا را در دریا و صحرا مشاهده مى‏کرد.

(7) اخفى: که در این مقام فناى در حق است. منتها التفات به فنا هم در این مقام نیست چنانکه در مقام خفى بود.

 

ممد الهمم در شرح فصوص الحکم/علامه حسن زاده آملی/انتشارات وزارت ارشاد/1378/ص 55

 

 

 

  • عیسی شیروانی
۰۶
مهر

 

صفات جمال و جلال در زبان عارف و ثبوتى و سلبی در زبان فیلسوف‏

حق جلّ و علا جمیل است. مراد از جمیل صفات جمالیه اوست و صفات جمالیه آن چیزهایى است که متعلق به لطف و رحمت است و حق تعالى ذو الجلال است. مراد از جلال آن چیزهایى است که به قهر و عزت و عظمت و ستر متعلق است. جمال و جلال به‏ این معنى از اصطلاحات عرفاست و حکما گاهى از جمال به صفات ثبوتى تعبیر مى‏کنند و از جلال به صفات سلبی.

نه مرکّب بود و جسم نه   مرئى نه محل‏

بى‏شریک است و معانى تو   غنى دان خالق‏

 

یعنى بى‏شریک است و بى‏معانى. معنى و معانى در این شعر از اصطلاحات متکلمین است. یعنى صفات زاید بر ذات. حق تعالى بى‏معنى است، یعنى صفات او زاید بر ذات او نیست بلکه عین ذات اوست. پس حکیم گوید صفات سلبیه، صفات جلالیه حقند یعنى او اجلّ است از اینکه مرکّب باشد و اجلّ است از اینکه جسم باشد و مرئى باشد و هکذا.

امّا عارف گوید که صفات جلالی هم عین ذات خداست که آن ذات بر اثر استیلا و احاطه و قدرت و عظمتش، قهار است، عزیز است، عظیم است و هکذا در دیگر صفات جلالی.

پس جلالی به اصطلاح عارف، نه اینکه اجلّ است از این معانى بلکه به این معنى است که این ذات از شدت عظمت وجودى و اتصاف به جمیع صفات کمالیه ذو الجلال و العظمة است یعنى شکوه و هیبت و سلطنت دارد. خلاصه همین ذات واحد واجب الوجود یعنى این ذات صمد از آن جهت که همه رحمت اوست رحیم است و همه نعمت اوست منعم است و دیگر صفات جمالى. همین ذات از آن رو که محیط است و علت است، و اول و آخر است و ما سوایش اشعه ذات و تجلیات صفات او هستند، قاهر، محیط و جبار است که به لحاظ صفات ثانى‏ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ* (آل عمران: 28) یعنى خدا شما را از خود بر حذر مى‏دارد، و به لحاظ صفات اول‏ أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهِیدٌ (فصلت: 53)

 

ممد الهمم در شرح فصوص الحکم/علامه حسن زاده آملی/انتشارات وزارت ارشاد/1378/ص 48

 

 

 

  • عیسی شیروانی