علوم عقلی

علوم عقلی
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

۶ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

۲۴
فروردين

چگونه حضور قلب در عبادات را بدست آوریم ؟

حضرت امام خمینی (ره) در فصل پنجم مقدمه ی کتاب «سرّ الصلواة» پیرامون کیفیّت حصول حضور قلب می فرماید : «پس از آن که مراتب حضور قلب معلوم شد ، بهتر و مهمتر آن است که انسان درصدد معالجه ی نفس بر می آید و همّت بگمارد که اگر دست اش از همه ی مراتب آن کوتاه است لااقل بعض مراتب آن را که با کم تر از آن ، عبادات از درجه ی اعتبار ساقط و مورد قبول درگاه مقدّس نیست ، تحصیل کند . باید دانست که منشأ حضور قلب در عملی از اعمال و علت و سبب و اقبال و توجه نفس ، به آن است که قلب آن عمل را با عظمت تلقّی کند و از مهمّات شمارد . و این با آن که واضح است به ذکر یک مثال واضح تر شود : شما را اگر سلطان با عظمتی در محفل انس خود  یا در مجلس سلام خویش بار دهد و مورد توجه و تلطّف در پیش همگان قرار دهد ، چون این مقام در قلب شما مهّم است و قلب آن را با عظمت و اهمیّت تلقی کرده ، لهذا قلب شما یکسره در آن محضر حاضر می شود و با کمال رغبت و دلچسبی جمیع خصوصیات مجلس و مخاطبات و حرکات و سکنات سلطان را ضبط می کنید ، و دل شما در همه ی احوال ، حاضر محضر است و لحظه ای از آن غفلت نمی کند . و به خلاف آن ، اگر کسی که مورد اهمیّت آن نیست و قلب او را نا چیز می شمارد با شما طرف صحبت شود ، حضور قلب با مکالمه ی با او پیدا نمی کنید و از حالات و احوالات او غافل می شوید ، و از این جا معلوم می شود که سبب عدم حضور قلب ما در عبادات و غفلت از آن چیست .

اگر ما مناجات حقّ تعالی و ولیّ نعم خود را به قدر مکالمه با یک مخلوق عادی ضعیف اهمیّت دهیم ،  هرگز این قدر غفلت و سهو و نسیان نمی کنیم . و پر معلوم است که این سهل انگاری و مسامحه ، ناشی از ضعف ایمان به خدای تعالی و رسول و اخبار اهل بیت عصمت است ، بلکه این مساهله ناشی از سهل انگاری محضر ربوبیّت و مقام مقدّس خود ، به مناجات و حضور خود دعوت فرموده و فتح ابواب مکالمه و مناجات با خود را به روی ما فرموده ، با این وصف ما به قدر مذاکره ی با یک بنده ی ضعیف ، ادب حضور او را نگاه نداریم ، بلکه هر وقت وارد نماز ، که باب الابواب محضر ربوبیّت و حضور در درگاه اوست ، می شویم ، گویی وقت فرصتی به دست آوردیم و مشغول افکار مشتته و خواطر شیطانیه می گردیم ، کأنّه نماز کلید دکان یا چرتکه ی حساب یا اوراق است . این را نباید جز ضعف ایمان به او و ضعف یقین ، چیز دیگر محسوب داشت ،
و انسان اگر عواقب و معایب این سهل انگاری را بداند و به قلب بفهماند ، البته درصدد اصلاح بر می آید و خود را معالجه می کند . انسان اگر امری را با اهمیّت و عظمت تلقّی نکند ، کم کم منجر به ترک آن می شود ؛ و ترک اعمال دینیّه به ترک دین ، انسان را می رساند . ما تفصیل این امر را در شرح اربعین نگاشتیم . چنانچه اگر انسان اهمیّت عبادات و مناسک الهیّه را به قلب بفهماند ، البته از این غفلت و سهل انگاری منصرف می شود و از این خواب سنگین بر می خیزد .

ای عزیز ! قدری تفکر در حالات خود بکن و مراجعه ای به اخبار اهل بیت علیهم السلام بنما ، و دامن همّت به کمر زن و با تفکّر و تدبّر  به نفس بفهمان که این مناسک ، و خصوصاً نماز و بالاخص فرائض ، مایه ی سعادت و حیات عالم آخرت و سرچشمه ی کمالات و رأس المال زندگانی آن نشأه است .»

 

شرح رساله ی انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه /استاد صمدی آملی/انتشارات روح و ریحان/1389/ ص 199

 

  • عیسی شیروانی
۲۰
فروردين

بحث از اسماء الله در فلسفه و عرفان

... اگر فیلسوف با براهین متعددی چون برهان حرکت ، برهان نظم ، برهان اثر و موثر ، برهان واجب و ممکن و برهان صدیقین در ابتدای فلسفه به اثبات وجود واجب تعالی می پردازد و سپس در الهیّات أخصّ ، مباحث مربوط به اسماء و صفات الهی را مطرح می کند ، اما عارف هرگز در عرفان نظری درصدد اثبات وجود واجب تعالی بر نمی آید ، بلکه به جهت شدت احاطه ی حقیقت وجود بر تمامی اشیاء و سریان حقیقت وجود بر تار و پود موجودات ، اثبات وجود واجب تعالی را محال می داند .

بر این اساس عارف از همان ابتدا در عرفان بحث اسماء الله را مطرح می کند .

 این اختلاف نحوه ی طرح مباحث در فلسفه و عرفان ناشی از اختلاف نگرش فیلسوف و عارف به حقیقت وجود است . فیلسوف مشائی به ظاهر گفتارش ، چون حقیقت وجود واجب تعالی را متباین با وجود ممکنات می داند مجبور است در ابتدای علم اش به اثبات وجود واجب تعالی بپردازد ، اما از آنجا که عارف ، حقیقت وجود را یک حقیقت شخصی صمدی لاینتاهی می داند و وجود را در همه جا یک وجود مشاهده می کند ، نیازی به اثبات وجود واجب تعالی ندارد ، بلکه در منظر و مشهد عارف جمیع آثار وجودیه از آن حقّ سبحانه و تعالی است و در تمامی شوون و احوال موجودات ، صفات جمالی و جلالی را در کار می بیند و بینونت حق تعالی را از خلق ، بینونت وصفی مثل بینونت شیء و فیء می داند نه بینونت عزلی مثل بینونت شیء و شیء .

به تعبیری ، فیلسوف دائماً درصدد یافتن حقیقت وجود است و «کوکو» می کند ؛ اما عارف دائماً در محضر وجود (هو الأوّل و الآخر و الظاهر و الباطن)(حدید/4) است و «هوهو» می گوید . لذا عارف از همان ابتدا غرق در دریای لایتناهی اسماء و صفات الهی می شود و سفر «من الخلق إلی الحقّ» که سفر اول است ندارد ، بلکه در همان آغاز ، سفر دوم را که «من الحقّ إلی الحقّ» است می پیماید و این ادراک و شناخت اسماء الله را در مرتبه ی عرفان نظری  مقدمه ای برای اتصاف به اسماء الله در عرفان عملی قرار می دهد و به وفق اسماء و صفات الهی در نظام هستی کار انجام می دهد .

بنابراین عرفان عملی ، حرف لقلقه ی زبان نیست که کسی تسبیح به دست بگیرد و صرفاً به ذکر اسماء الله مشغول شود . این تبرّک و تشرّف لفظی به اسماء الله ، به عرفان نظری أشبه است تا عرفان عملی ؛ چرا که عرفان عملی تشرّف عینی و اتصاف حقیقی به اسماء و صفات الهی است ، و فاصله ی میان تشرّف عینی و تشرّف لفظی به همان مقدار زیاد است که فاصله ی دارایی با دانائی است . فتدبّر !

 

شرح رساله ی انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه /استاد صمدی آملی/انتشارات روح و ریحان/1389/ ص 189


 

  • عیسی شیروانی
۱۴
فروردين

خلیفه ی مطلق و خلیفه مقیّد

... در نظام هستی ، هم خلیفه ی مطلق وجود دارد و هم خلیفه ی مقیّد .

خلیفه ی مطلق آن کسی است که تمامی اسماء الهیّه را در خود پیاده کرده و متخلّق به تمامی اسماء و صفات الهی است ، و انسان کامل است .

خلیفه ی مقیّد آن کسی که بعضی از اسمای الهیّه را در خود دارا بوده و حقّ متعال را از شوونی محدود وخاصّ نشان می دهد (و إن من شیء إلّا یسبح بحمده)(اسراء/45).

بدین ترتیب همه ی موجودات نظام هستی غیر از انسان کامل ، خلیفه ی مقیّد هستند . فرشتگان خلیفه ی مقیّد هستند ؛ زیرا خداوند را به دو اسم شریف «سبّوح و قدوس» متجلّی می سازند . حیوانات هم مقیّد هستند ؛ زیرا خداوند را به دو اسم شریف «سمیع و بصیر» ظاهر می سازند .     

 

شرح رساله ی انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه /استاد صمدی آملی/انتشارات روح و ریحان/1389/ ص 179

 

  • عیسی شیروانی
۱۳
فروردين

فضل نبوّت و مقام ولایت

... ولایت به حسب رتبت ، أعلی و أرفع از رسالت و نبوّت است ؛ چرا که ولایت ، باطن نبوّت و رسالت است و نیل به این دو مبتنی بر ولایت است ، چه بسا یک بنیّ تشریعی از حیث باطن ، تابع ولیّ قوی تر از خودش از خود باشد که فاقد سمت نبوّت تشریعی است ، و از حیث ظاهر ، آن ولیّ الله تابع این نبیّ تشریعی باشد .

به تعبیر دیگر ، یک ولیّ الهی که از حیث رتبه و شرافت وجودی بالاتر از یک نبیّ تشریعی ، حتی بالاتر از یکی از انبیای الوالعزم بوده باشد ، در باطن پیشوا و امام آن نبیّ خواهد بود ، اگر چه در مرتبه ی ظاهر ، تابع شریعت آن نبیّ بوده باشد ، در باطن ، پیشوا و امام آن نبیّ خواهد بود ، اگر چه در مرتبه ی ظاهر ، تابع شریعت آن نبیّ بوده و از احکام صادره ی او اطاعت می کند که با این لطیفه باید به حلّ مسأله ی همراهی موسی علیه السلام با حضرت خضر پرداخت .

  • عیسی شیروانی
۰۹
فروردين

آیا  قضیه ی «اجتماع نقیضین محال است.» أبده البدیهیات یا أم القضایاست ؟

از  خیلی سالها پیش همیشه با خود اینگونه می اندیشیدم که چگونه می توان پایه ای برای  یقینیات خود داشته باشیم ، در حالی که اولیّات را نمی توان تصدیق کرد ! ، پس برای  یقین به چیزهایی که فرا می گیریم چه باید کرد ؟

اما  دلیل بر یقینی نبودن اولیّات :

همانطور که علمای منطق بیان می کنند ، اولی بودن یک قضیه  به تصورهای سه گانه ی موضوع ، محمول و نسبت بین موضوع ومحمول بر می گردد . حال در  مورد این قضیه که ادعا می شود ابده البدیهیات است باید بگوییم چگونه می توان این  قضیه را تصدیق کرد ؟ چه رسد به اینکه آن را نیز بدیهی ، بلکه ابده البدیهیات بدانیم  ؟ چون موضوع را که که اجتماع نقیضین است چگونه می توانیم ادعا کنیم که می توان آن  را تصور کرد ؟ اگر آن را تصور کنیم که دیگر محال نیست . از آن طرف محال را که محمول  است چگونه می خواهیم تصور کنیم ؟ اگر بتوان آن را تصور کرد که دیگر محال نیست  .

 حال که ما توان تصور موضوع و محمول را نداریم  چگونه می خواهیم نسبت بین آن دو را تصور و بعد تصدیق به صحت آن کنیم ؟

حال  برای یقینی کردن دانسته های خود چه باید بگوییم ؟

 

  • عیسی شیروانی
۰۹
فروردين

معنای خاتمیّت ولایت

سوالی که در اینجا مطرح می شود این است که اگر به راستی باب ولایت گشوده است و هر کسی را مجال رسیدن به این مقام علیاست ، پس معنای خاتمیّت ولایت که جناب رسول الله صلّی الله علیه و آله بدان مفتخرند به چه معنا می باشد ؟

در جواب این سوال باید بگوییم : آنچه پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله را به مرتبت خاتمیّت ولایت مطلقه ، مزیّن ساخته است مربوط به شرافت و مکانت نفس نفیس حضرت ختمی مرتبت است که مظهر أتّم الهی و قطب عالم امکان و اکمل نوع انسانی است ؛ به تعبیر دیگر ، اگر می گوییم مقام خاتمیّت ولایت مطلقه در میان أنبیاء ، اختصاص به جناب رسول اکرم صلّی الله علیه و آله دارد ، مراد آن نیست که بعد از آن حضرت ولیّ ای نیامد و یا نخواهد آمد ، بلکه مراد آن است که چون آن حضرت حقّ تعالی است ، حیطه ی مقام ولایت او نیز محیط و حاکم بر جمیع ولایت هاست ، آنچنان که فقط او به نحو أتمّ مفتخر به ندای «اُعطیت جوامع الکلم» (من لایحضره الفقیه ج1 ص 240) است ، و در میان کلمات وجودی عالم ، که مقتضای مقام صادر نخستین است ، بهره مند است و بعد از وی هر یک از اولیای محمّدیین ، علی ، فاطمه ، حسن و حسین إلی المهدی الموعود المنتظر علیهم السلام ، به اعتباری صاحب ولایت مطلقه ی خالی از واسطه اند و مقام و مرتبه ی آنان ، مقام (أو أدنی) و مأخذ علم آنان بالوراثه مأخذ علم پیغمبر و مرتبه ی الوهیّت است ، و به لحاظی دارای ولایت خاصّه اند ؛ چون ولایت آنان به حسب سعه ی دایره ، مضاف به ولایت محمّدیّه صلّی الله علیه و آله است و «کانت ولایتهم علی قلب محمّد» . بر خلاف ولایت دیگر أنبیاء علیهم السلام که چون آنان بر خلاف پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و اولیای محمّدیین به مقام أحدیّت نایل نشده اند . لذا ولایت کمّل أنبیاء ولایت قمریّه و ولایت اولیاء و أئمه علیهم السلام ، ولایت شمسیّه است ، و به لحاظی ولایت أئمه چون تابع ولایت محمّدیه است ، ولایت قمریّه و ولایت کمّل از أنبیاء و أولیاء ، ولایت نجمیّه است ؛ زیرا کسب معرفت از مقام أحدیّت یا بلاواسطه و بالإستقلال است یا با واسطه و بالوراثه . بالاستقلال آن اختصاص به مقام ختم أنبیاء صلّی الله علیه و آله داشته و بالوراثه از مختصّات اولیای محمّدیین علیهم السلام است که آن حضرت فرمود : «إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی ، و إنّهما لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض»(مستدرک الوسائل ج7 ص254)

علاوه بر اینکه ، آنچه در کتب عرفانی پیرامون ختم ولایت و خاتم ولایت مطرح شده است ، به لحاظ این نشأة است که با ختم عالم عنصری ، ولایت ختم می شود ، نه اینکه ولایت را ختم بوده باشد . لذا اگر چه نبوّت و رسالت چون از صفات کونیه ای عبداند ، منقطع می شوند ، از انقطاع و زوال آن ها ، انقطاع و زوال ولایت لازم نمی آید . فتدّبر !  

 

شرح رساله ی انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه /استاد صمدی آملی/انتشارات روح و ریحان/1389/ ص 117

 

  • عیسی شیروانی