علوم عقلی

علوم عقلی
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۳ مطلب با موضوع «منطق» ثبت شده است

۲۱
آذر

حمل بر دو نوع است .

أحدهما أن یتحد الموضوع و المحمول مفهوما- مع اختلافهما بنوع من الاعتبار- کالاختلاف بالإجمال و التفصیل فی قولنا- الإنسان حیوان ناطق- فإن الحد عین المحدود مفهوما- و إنما یختلفان بالإجمال و التفصیل- و الاختلاف بالإبهام و غیره فی قولنا- الإنسان حیوان فإن الجنس هو النوع مبهما- و الاختلاف بالتحصیل و غیره فی قولنا- الإنسان ناطق فإن الفصل هو النوع محصلا- کما مر فی مباحث الماهیة- و کالاختلاف بفرض الشی‏ء مسلوبا عن نفسه- فیغایر نفسه نفسه ثم یحمل علی نفسه- لدفع توهم المغایرة فیقال مثلا- الإنسان إنسان- و لما کان هذا الحمل ربما یعتبر فی الوجود العینی- کان الأصوب أن یعرف باتحاد الموضوع و المحمول ذاتا- و یسمی هذا الحمل حملا أولیا ذاتیا-.
و ثانیهما أن یختلفا مفهوما و یتحدا وجودا- کما فی قولنا زید إنسان-
و قولنا القطن أبیض و قولنا الضاحک متعجب- و یسمی هذا الحمل حملا شائعا صناعیا-.

نهایة الحکمة/علامه ی طباطبائی/انتشارات جامعه ی مدرسین/1422ه ق/ص 184

  • عیسی شیروانی
۰۲
آبان

چهار نوع تقابل به حسب استقراء است نه حصر عقلی

 ... تقابل از انواع غیریت است، غیرهایى که با یکدیگر جمع نمى‏شوند. گفته‏اند که انواع تقابل چهارتاست- که البته این به استقراء است نه حصر عقلى-

مجموعه ی آثار/شهید مطهری/انتشارات صدرا/1379 /ج 7/ص 485

  • عیسی شیروانی
۰۲
آبان

علت نفى هوهویت در فلسفه امروز غرب‏

امروزیها که روى هوهویت انگشت گذاشته‏اند روى همین قسمت که «حمل قطعا صادق است ولى مفید نیست» انگشت گذاشته‏اند و گفته‏اند که چنین حملى صادق نیست. این است که برایشان مسأله‏اى شده است.

حالا ببینیم از کجا به این نتیجه رسیده‏اند؟ چطور شد که اینها یک مرتبه بر ضد اصل هوهویت قیام کردند و به طور کلى بر غلط بودن و منسوخ بودن این اصل که از اصول مسلّم منطق و فلسفه قدیم شناخته شده فتوا دادند و اعلام کردند که معلوم شد اصل هوهویت یکى از دروغهاى بزرگ دنیاست، همین که هر چیزى خودش خودش است.

عرض کردیم حکما وقتى از هوهویت و انواع آن بحث مى‏کنند [مى‏گویند در هوهویت، وحدت من جهة و کثرت من جهة شرط است‏] نه از باب اینکه حمل شئ بر خودش غلط است، بلکه از باب اینکه حمل شئ بر نفس مفید نیست. آنها درباره حملهاى مفید بحث مى‏کنند، و الّا قدر مسلّم این است که در این منطق و این فلسفه اصل هوهویت اصل معتبرى است و سلب شئ از نفس را امر محالى مى‏دانند. این فکر که امروز پیدا شده و ظاهرا اوّل بار به وسیله هگل مطرح گردیده است، از اینجا ناشى شده که گفته‏اند هوهویت و نیز اصل امتناع جمع نقیضین از اصل ثبات ناشى شده است؛ یعنى فکر کردند که چون قدما در هستى و طبیعت قائل به ثبات بودند، از این جهت از یک طرف قائل به امتناع جمع نقیضین شدند و از طرف دیگر به اصل هوهویت؛ ولى بنا بر اصل حرکت- که هر چیزى در حال حرکت است- لازمه حرکت این است که هر چیزى در هر لحظه هر چه هست در لحظه دیگر غیر خودش است، یعنى خودش خودش نیست، عدم خودش بر خودش صادق است. البته «این لحظه» هم که ما مى‏گوییم به این معنا نیست که در یک لحظه خودش است و در لحظه دیگر چیز دیگر، مثل آناتى که متجاورند و کنار یکدیگر قرار گرفته‏اند، بلکه طبیعت حرکت این است که هر چیزى در همان حال که خودش خودش است خودش خودش نیست (که ما در مقاله «اصل تضاد» گفته‏ایم و تا اندازه‏اى و به یک معنا حرف درستى هم هست). بنابراین مى‏گویند: غلط است گفته شود یک چیز وجود و عدمش با همدیگر جمع نمى‏شوند، یک چیز وجود و عدمش در حرکت با هم جمع مى‏شوند. آنوقت گفته‏اند اگر قائل به اصل ثبات باشیم، قائل به اصل وجود شده‏ایم؛ یعنى وجود مساوى است با ثبات و نقطه مقابل این وجود عدم است. این سخن مسلّما از هگل است. بنا بر اصل ثبات درست است که «الف» یا هست یا نیست؛ ولى بنا بر اصل حرکت، حقیقت حرکت یعنى شدن، و وجود یعنى بودن و نقطه مقابل وجود نبودن است. شدن نه بودن است و نه نبودن و به یک اعتبار هم بودن است و هم نبودن؛ یعنى وقتى بودن و نبودن با یکدیگر ترکیب مى‏شوند شدن به وجود مى‏آید، که این خودش عین جمع نقیضین است. در شدن، بودن و نبودن با یکدیگر جمع شده‏اند. پس این حرف که گفته‏اند جمع میان نقیضین محال است درست نیست. ولى اگر اصل ثبات حاکم مى‏بود، در موجودهایى که ثابت هستند اصل امتناع اجتماع نقیضین درست بود. اصل هوهویت نیز، که شما مى‏گویید هر چیزى خودش خودش است و خودش غیر خودش نیست، بنا بر اصل ثبات است. بنابر اصل ثبات هر چیزى خودش خودش است؛ ولى بنا بر اصل شدن هر چیزى خودش خودش نیست- که اگر خودش باشد ثابت است- و در هر لحظه‏اى خودش نفى مى‏شود و بلکه خودش و نفى خودش با یکدیگر جمع شده‏اند و با یکدیگر هستند؛ پس همیشه یک چیز خودش غیر خودش است، خودش ضد خودش است، خودش نفى خودش است.

بنابراین، اصل هوهویت مثل اصل امتناع جمع نقیضین مبتنى بر یک نوع‏ جهان بینى در میان قدماست که آن جهان بینى مبتنى بر اصل ثبات بوده است. با کشف این حقیقت معلوم شد که تفکر قدیم تفکر متافیزیکى بود و تفکر امروز تفکر دیالکتیکى است و بناى تفکر متافیزیکى اصل ثبات بود و لازمه اصل ثبات امتناع اجتماع نقیضین و اصل هوهویت بود. بعد نظریات جدید علمى مثل نظریه تکامل داروین پیدا شد و ثابت کردند که عالم یکنواخت نیست، عالم مستمرّا در حال تغیّر است و اصل حرکت بر جهان حاکم است نه اصل ثبات. با اثبات حرکت، بودن و نبودن در آن جمع شدند و اجتماع نقیضین درست شد و تفکر به تفکر دیالکتیکى تبدیل شد؛ البته حرکت به همان نحوى که خود اینها تعبیر مى‏کنند و گرنه ما هم قائل به اصل حرکت هستیم، بلکه بنا بر تعبیر دیالکتیکى از حرکت، که حرکت همان جمع میان وجود و عدم است حقیقتا، همان جمع نقیضینى که قدما محال مى‏دانستند. این حرفى است که اینها دارند. به این مطلب باید کاملا توجه کرد.

مجموعه ی آثار/شهید مطهری/انتشارات صدرا/1379 /ج 7/ص 465

  • عیسی شیروانی
۰۲
آبان

آیا ملاک صحت حمل مفید بودن است ؟

... هوهویّت یعنى هوهو، و این همان حمل است. یک مسأله در کتب حکماى خودمان مطرح است که آیا در حمل، کثرت من وجه و وحدت من وجه ضرورت دارد؟ آیا هوهویت قائم به دو چیز است: کثرت و وحدت؟ که اگر وحدت محض باشد هوهویت نیست؟ و کثرت محض هم باشد هوهویت نیست؟ باید وحدت من جهة و کثرت من جهة باشد؟

وقتى ما مى‏گوییم: «الانسان ضاحک» اینجا کثرتى هست چون «انسان» از جهت معنى و مفهوم غیر از «ضاحک» است و ضاحک نیز از نظر معنى و مفهوم غیر از انسان است، ولى وجودا با یکدیگر یکى هستند. اگر مى‏گوییم «الانسان حیوان ناطق» با اینکه «انسان» و «حیوان ناطق» از نظر معنى و مفهوم یکى هستند ولى در اجمال و تفصیل فرق دارند؛ انسان همان حیوان ناطق است ولى بالاجمال، و حیوان ناطق همان انسان است بالتفصیل. پس باز هم یک غیریتى در اینجا حکمفرماست، نوعى اختلاف میان موضوع و محمول وجود دارد.

حال اگر در جایى موضوع و محمول هیچ گونه اختلافى با هم نداشته باشند، نه اختلاف اجمالى و تفصیلى و نه اختلاف مفهومى- که بگوییم مفهوما مغایرند و در مصداق واحد- آیا اینجا دیگر حمل غلط است؟ مثل اینکه بگوییم «الانسان انسان»، آیا این حمل غلط است یا مفید نیست؟ البته دومى درست است. حکما نمى‏خواهند

                       

بگویند در مثل «الانسان انسان» حمل غلط است، یعنى حمل شئ بر نفس دروغ است پس نقیضش درست است و «الانسان لیس بانسان» صادق است و حال آنکه «الانسان لیس بانسان» کاذب است. پس امثال شیخ که تصریح مى‏کنند در هوهویت و حمل وحدت من جهة و کثرت من جهة شرط است و بعد دیگران مثل حاجى سبزوارى هم به آن تصریح مى‏کنند- اگر چه عبارتشان تا اندازه‏اى موهم است- مقصودشان این نیست که شرط صحت حمل و صحت هوهویت کثرت من جهة و وحدت من جهة مى‏باشد، بلکه مقصودشان شرط مفید بودن است، زیرا اگر هیچ گونه کثرتى در کار نباشد، براى ذهن انسان امرى بدیهى است و حملش هیچ گونه [نتیجه‏] جدیدى نمى‏آورد. مثلًا در «الانسان انسان» اگر ذهن بخواهد کار کند و به یک نتیجه جدید برسد، به هیچ نتیجه جدیدى نمى‏رسد. پس ما باید در باب هوهویت قبول کنیم که اظهر مصادیق هوهویت حمل شئ بر نفس مى‏باشد.

مجموعه ی آثار/شهید مطهری/انتشارات صدرا/1379 /ج 7/ص 464

 

 

 

  • عیسی شیروانی
۱۷
مهر

آیا قضایای هو هو صادق اند ؟

... هوهویّت یعنى هوهو، و این همان حمل است. یک مسأله در کتب حکماى خودمان مطرح است که آیا در حمل، کثرت من وجه و وحدت من وجه ضرورت دارد؟ آیا هوهویت قائم به دو چیز است: کثرت و وحدت؟ که اگر وحدت محض باشد هوهویت نیست؟ و کثرت محض هم باشد هوهویت نیست؟ باید وحدت من جهة و کثرت من جهة باشد؟

وقتى ما مى‏گوییم: «الانسان ضاحک» اینجا کثرتى هست چون «انسان» از جهت معنى و مفهوم غیر از «ضاحک» است و ضاحک نیز از نظر معنى و مفهوم غیر از انسان است، ولى وجودا با یکدیگر یکى هستند. اگر مى‏گوییم «الانسان حیوان ناطق» با اینکه «انسان» و «حیوان ناطق» از نظر معنى و مفهوم یکى هستند ولى در اجمال و تفصیل فرق دارند؛ انسان همان حیوان ناطق است ولى بالاجمال، و حیوان ناطق همان انسان است بالتفصیل. پس باز هم یک غیریتى در اینجا حکمفرماست، نوعى اختلاف میان موضوع و محمول وجود دارد.

حال اگر در جایى موضوع و محمول هیچ گونه اختلافى با هم نداشته باشند، نه اختلاف اجمالى و تفصیلى و نه اختلاف مفهومى- که بگوییم مفهوما مغایرند و در مصداق واحد- آیا اینجا دیگر حمل غلط است؟ مثل اینکه بگوییم «الانسان انسان»، آیا این حمل غلط است یا مفید نیست؟ البته دومى درست است. حکما نمى‏خواهند بگویند در مثل «الانسان انسان» حمل غلط است، یعنى حمل شئ بر نفس دروغ است پس نقیضش درست است و «الانسان لیس بانسان» صادق است و حال آنکه «الانسان لیس بانسان» کاذب است.

مجموعه ی آثار/شهید مطهری/انتشارات صدرا/1379 /ج 7/ص 464

 

 

 

 

 

  • عیسی شیروانی
۱۷
مهر

تقابل سلب و ایجاب طرفینی است نه یک طرفه

و قد ظهر أیضا أن قولهم- نقیض کل شی‏ء رفعه- أرید فیه بالرفع الطرد الذاتی- فالإیجاب و السلب- یطرد کل منهما بالذات ما یقابله-.

و أما تفسیر من فسر الرفع بالنفی و السلب- فصرح بأن نقیض الإنسان هو اللاإنسان- و نقیض اللاإنسان اللالاإنسان- و أما الإنسان فهو لازم النقیض و لیس بنقیض- فلازم تفسیره کون تقابل التناقض- من جانب واحد دائما- و هو ضروری البطلان-.

نهایة الحکمة/علامه طباطبائی/جامعه مدرسین/1422 ه ق /ص 191

  • عیسی شیروانی
۱۷
مهر

تناقض در مفردات

فالتناقض فی الحقیقة بین الإیجاب و السلب- و لا ینافی ذلک تحقق التناقض بین المفردات- فکل مفهوم أخذناه فی نفسه ثم أضفنا إلیه- معنى النفی کالإنسان و اللاإنسان و الفرس و اللافرس- تحقق التناقض بین المفهومین- و ذلک أنا إذا أخذنا مفهومین متناقضین- کالإنسان و اللاإنسان لم نرتب أن التقابل- قائم بالمفهومین على حد سواء- فالإنسان یطرد بذاته اللاإنسان- کما أن اللاإنسان یطرد بذاته الإنسان- و ضروری أنه لو لم یعتبر الثبوت و الوجود- فی‏ جانب الإنسان لم یطارد اللاإنسان و لم یناقضه- فالإنسان و اللاإنسان إنما یتناقضان لأنهما- فی معنى وجود الإنسان و عدم الإنسان- و لا یتم ذلک إلا باعتبار- قیام الوجود بالإنسان و کذا العدم- فالإنسان و اللاإنسان إنما یتناقضان- لانحلالهما إلى الهلیتین البسیطتین- و هما قضیتا الإنسان موجود- و لیس الإنسان بموجود-.

و نظیر الکلام یجری فی المتناقضین- قیام زید و لا قیام زید- فهما فی معنى وجود القیام لزید و عدم القیام لزید- و هما ینحلان إلى هلیتین مرکبتین هما- قولنا زید قائم و قولنا لیس زید بقائم‏

نهایة الحکمة/علامه طباطبائی/جامعه مدرسین/1422 ه ق /ص 190

  • عیسی شیروانی
۱۷
مهر

تناقض

و هو تقابل‏ الإیجاب‏ و السلب‏- کقولنا زید أبیض و لیس زید بأبیض- أو ما هو فی معنى الإیجاب و السلب من المفردات- کالإنسان و اللاإنسان و العمى و اللاعمى- و المعدوم و اللامعدوم-.

و النقیضان لا یصدقان معا و لا یکذبان معا- و إن شئت فقل لا یجتمعان و لا یرتفعان- فمآل تقابل التناقض- إلى قضیة منفصلة حقیقیة هی قولنا- إما أن یصدق الإیجاب و إما أن یصدق السلب-.

نهایة الحکمة/علامه طباطبائی/جامعه مدرسین/1422 ه ق /ص 189

  • عیسی شیروانی
۱۵
دی

محمول در حمل محور اتحاد است .

در متون دینی قضایای حملی فراوانی وجود دارند که خداوند موضوع آن قضایا قرار گرفته و اسمای حسنای او محمول آن‏ها هستند. در هر قضیه حملی موضوع و محمول متحدند؛ لیکن تعیین محور اتحاد را می‏توان از محمول گرفت نه از موضوع؛ مثلاً در قضایای متعدد «زید هو انسان»، «زید هو عالم» و «زید هو قائم» موضوع هر سه قضیه زید است و ضمیر هو نیز به زید برمی‏گردد و هر سه محمول با زید متحدند؛ لیکن محورهای اتحاد مختلف است؛ در قضیّه اوّل محور اتحاد انسان با زید مقام ذات زید است؛ ولی در قضیّه دوم محور اتحاد عالم با زید ذات زید نیست، بلکه مقام وصف نفسانی اوست و در قضیّه سوم محور اتحاد قائم با زید نه ذات اوست و نه صفت نفسانی، بلکه مقام فعل بدنی اوست. با این مقدمه می‏توان ادعیه و اذکاری را که اسمای الهی در آن‏ها محمول بر خداوندند ارزیابی کرد. گاهی اسمای ذات محمول‏اند و گاهی اسمای وصف و زمانی اسمای فعل و در تمام این قضایا خداوند موضوع است و ضمیر هو به همان ذات بازمی‏گردد؛ لیکن محور اتحاد را محمول تعیین می‏کند نه موضوع، پس اگر گفته شود «الله هو داخل فی الاشیاء لابالممازجة».[ مضمون حدیث: هو فی الاشیاء علی غیر ممازجة... داخل فی الأشیاء لا کشی‏ء فی شی‏ء داخل (التوحید، صدوق، ص306)] محور اتّحاد نه مقام هویّت مطلق و ذات اقدس الهی است و نه مقام وصف ذاتی او مانند اول، آخر، ظاهر، باطن، علیم، قدیر و حی، بلکه مقام فعل اوست که ظهور اوست؛ یعنی فیض منبسط که به اطلاق سِعی معروف است و سِعه وجودی (نه مفهومی) این خصیصه را دارد که در همه مقیّدها حضور دارد و هیمنه اطلاقی خود را حفظ می‏کند و هیچ محمولی بر او به عنوان حمل شایع حمل نمی‏شود، بلکه مطلق همچنان مطلق و مقیّد همچنان مقیّد است؛ مثلاً اگر شخصی در برابر آیینه قرار بگیرد کسی که صورت او را می‏بیند می‏گوید: او را دیدم، و در این گفتار تسامحی نیست. این‏گونه حملها (حمل صورت مرآتی بر شخص و حمل شخص بر صورت مرآتی) از قبیل حمل اوّلی یا شایع نیست، چنان‏که از سنخ حمل حقیق و رقیق نخواهد بود.

 

عین نضّاخ /آیت الله جوادی آملی/انتشارات إسراء/1390/ج 1/ ص 336

 

 

  • عیسی شیروانی
۱۴
آذر

پایه ی ادراکات بشری

می دانیم که ادراکات و اندیشه های ما بر دو قسم اساسی تقسیم می شوند :

1-  تصور : که همان درک ساده و بدون حکم است . مانند : درک معنی گرما ، نور ، صدا ، انسان .

2-  تصدیق : که درک همراه حکم و تصدیق است . مانند اینکه حکم می کنیم ، گرمی از آفتاب پدید می آید . آفتاب پر نورتر از ماه است . اتم انفجار پذیر است .   

 

تئوری شناخت/سید حسین حسینی/انتشارات بدر/1359/ص30

 

 

 

 

 

  • عیسی شیروانی
۱۴
آذر

انواع تصورات

الف_ تصورات بسیط و غیر مرکب : مانند ؛ درک هستی ، وحدت ، کثرت ، گرمی ، سفیدی و ...

ب_ تصورات مرکب : که از جمع دو تصور ساده و بسیط یا بیشتر بوجود می آیند . مانند کوهی از خاک و کوهی از طلا که از دو تصور «کوه +خاک» و «کوه+طلا» بوجود آمده اند .

ملاحظه می شود که ریشه همه ی تصورات مرکب ، تصورات ساده و بسیط است .

 

تئوری شناخت/سید حسین حسینی/انتشارات بدر/1359/ص30

 

 

 

 

 

  • عیسی شیروانی
۱۰
آبان

گاهی به برهان خُلف می گویند : «برهان خَلف» ؛ زیرا از خَلف و ورای شیء که نقیض اش باشد ، با آن آشنائی می یابد . گاه نیز به آن ، «برهان خُلف» گفته می شود ، زیرا از راه خلاف فرض و مفروض به شیء می رسیم .

شرح دروس منظومه ج 3 ص 25

  • عیسی شیروانی
۲۰
مهر

 

 

از آنجا که اعراض و از جمله کیفیات از بسائط خارجیه و از مرکبات هستند و مرکب از ماده و صورت نیستند ، تصور و تصدیق هر دو بسیط خواهند بود ؛ به این معنا که بر خلاف مرکبات خارجیه جنس تصور و تصدیق از ماده آنها و فصل آنها از صورت آنها انتزاع نشده است . بنایراین تصور و تصدیق که دو نوع از جنس علم هستند ،  دو نوع  بسیط هستند؛مثل سواد و بیاض که بسیط و دو نوع از انواع لون هستند.

اما بنابر فرموده صدرالمتألهین(ره) که علم را از سنخ وجود ، آن هم وجود مجرد می داند ، البته هر وجودی هویت بسیطه ای است و نمی توان علم حصولی را به عنوان یک جنس به دو نوع تقسم کرد؛چرا که وجود نه جنس و نه نوع برای چیزی است و نه خود جنس و نوع دارد.

پس خواه علم از مقوله ی کیف باشد ، و خواه از سنخ وجود ، این دو قسم اش که تصور و تصدیق است،هر دو بسیط است.«لیس جزءً و کذا لاجزء له»  وجود ، نه جزء چیزی واقع می شود و نه جزء دارد ، بلکه بسیط است.علم هم از سنخ وجود است و بنابراین ،تصدیق هم بسیط خواهد بود.اگر تصور و تصدیق از مقوله ی کیف نیز باشند،کیف در خارج مرکب از ماده و صورت نیست و ازبسائط است.

بنابراین تصور و تصدیق هر دو بسیط اند و از این جاست که ما متوجه می شویم نظر فخررازی نادرست است ؛ و مطابق با واقع نیست که تصدیق را مرکب گرفته است. فخررازی می گوید:تصدیق مرکب است از تصور موضوع ،تصور محمول و تصور نسبت بینهما و حکم به وقوع  و لاوقوع این نسبت.ایشان شرط را «شطر» ،یعنی جزء حساب کرده است، در حالی که تصور موضوع ،تصور محمول و تصور نسبت بینهما جزء تصدیق نیستند که تصدیق مرکب از این سه جزء باشد؛و گرنه اشکال پیش می آید،مثل این است که گفته شود حیوان ،مقسم دو قسم است؛انسان و غیرانسان.

مطالعه رساله تصور و تصدیق صدرالمتألهین برای توضیح این مطلب لازم است.

دروس شرح منظومه ج 1 ص 93

 

 

 

  • عیسی شیروانی