علوم عقلی

علوم عقلی
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۷۹ مطلب با موضوع «عرفان» ثبت شده است

۰۲
شهریور

اسم یونانی عالم و وجه تسمیه ی آن

در ترجمه شرح تجرید جناب علامه شعرانی (ص 149) آمده است :

امام صادق علیه السلام در توحید مفضّل فرمود : اسم معروف و متداول این جهان در زبان یونانی «قوسموس» است و معنی قوسموس زینت است و فیلسوفان و مدعیان آن را به همین نام می خواندند چون در آن نظام و تدبیر دیدید و اکتفا بدان نکردند که تقدیر و نظام نام نهند بلکه پای فراتر گذاشته آن را زینت نامیدند تا مردم را آگاه کنند که جهان با همه درستی و حکمت و استادانه که خلق شده در غایت زیبایی و آراستگی نیز هست .

شرح دفتر دل/داود صمدی آملی/انتشارات روح و ریحان/چاپ 1389/ج 2/ص 361

 

  • عیسی شیروانی
۲۹
مرداد

وحدت شخصی وجود

مراد وحدت وجود چیست ؟ برای وحدت وجود معانی متصور است که با بیان آن جایگاه آن روشن می گردد.

۱-یکی از وجوه وحدت وجود آن است که وجود شخص واحد منحصر به فرد است که همان واجب الوجود است . و مفهوم وجود را همین یک مصداق است و غیر از این فرد مصداق دیگری ندارد . و آنچه که غیر از این مصداق همانند آسمان ، زمین ، ملک ، و غیره است خیالات همان یک فرد است و این موجودات چیز دیگری غیر از همان یک فرد نیستند همانند آب دریا و امواج آن . این نظر مورد پسند نیست زیرا که با بسیاری از قواعد رصین عقلیه مخالفت دارد چون موجب نفی علیت از حق و معلولیت ممکنات ، و نفی احتیاج ممکنات به حق می شود و احدی از حکمای الهی بدین قول تفوّه نفرمودند و در صورت استناد بر آنها ، افک عظیم و اختلاق بزرگی به آنان است .

۲-یکی از وجوه آن وحدت سنخیه است نه شخصی مذکور . به این معنی که مرتبه اعلای وجود مثل حق تعالی با مرتبه ادنای آن متحد است مثل سنخیت جسم و هیولی در اصل حقیقت وجود و تفاوت شأن به شدّت و ضعف و بزرگی درجه ی وجود و کوچکی آن است و نیز تفاوت آنان به شوون وجود از حیات و علم و امثال آنهاست یعنی آنچه که موجب امتیاز آنان است همان است که موجب اتحاد آنهاست .

این همان تشکیک وجود به نظر فهلوییون است . و این نظریه با قواعد عقلیه و مبانی شرعیه منافات ندارد بلکه اکثر محققین درصدور معلول از علت به همین معنی متمسک شده اند . در این صورت موجودات حقایق متباینه نیستند که به مشاء اسناد داده شده است .

۳-وجه سوم وحدت شخصی است ولی نه به صورت وجه اول که یک فرد می دانست و نه سنخیه به وجه دوم ، بلکه بدین صورت که وجود واحد کثیر است یعنی در عین حالی که یک شخص است بسیار است ؛ و این کثرت و تعدد و اختلاف در انواع و آثار با وحدت منافاتی ندارد ، چون وحدت این واحد به جهت نهایت وسعت و احاطه ای که دارد شامل همه کثرات می گردد یعنی برای او وحدتی است که مقابل کثرت نیست بلکه وحدت ذاتیه و مطلقه است که وحدت در مقابل کثرت از مراتب اوست . از این وحدت تعبیر به وحدت در کثرت و کثرت در وحدت می کنند و آن را به نفس ناطقه و قوای آن تمثیل می کنند که «النفس فی وحدتها کل القوی».

از این وحدت به وحدت جمعیه نیز تعبیر می نمایند که در حق تعالی به وحدت حقه حقیقیه و در نفس ناطقه به وحدت ظلیه نام برده می شود . و به همین معنی یکی از بطون «من عرف نفسه فقد عرف ربه» روشن می گردد . این کثرت کثرت نوریه است که هر چه زیاد گردد وحدت آن بیشتر می شود که لسان الغیب خواجه همین معنی را اراده فرموده است که :

زلف آشفته ی او موجب جمعیت ماست        چون چنین است پس آشفته ترش باید کرد

جناب صدر المتألهین در بحث علت و معلول اسفار همین وجه را پذیرفته و بر وجه اول اعتراض کرده است .

۴-وجه چهارم دقیق تر و لطیف تر و بالاتر از وجه سوم است که وجه سوم مقدمه است برای حصول این مقام منیع سنی ، و نردبانی است برای ارتقاء به این منظر بلند رفیع ؛ و تقریرش آن است :

شبهه ای نیست که کثرات و تعدد و اختلاف انواع و اصناف و افراد موجودند و حقّ جلّ جلاله برای ایجاد ممکنات و تکوّن آنها ، ظهور و تجلی به حیات و قدرت و علم و اراده نموده همانند تجلی گوینده فصیح بلیغ در کلامش و مثل ظهور انسان در آئینه های متعدد مختلف از نظر جنس و رنگ و شکل و کوچکی و بزرگی . و شکی نیست که آنچه در این آئینه ها از عکسهای گونه گون که مشاهده می شود ظهور همان انسان و وجود در آنها است البته نه به صورت حلول و نه به صورت  اتحاد . پس شاید کسی یک شخص را در آئینه های گوناگون مشاهده کند و گمان ورزد که این عکسها در ذاتشان مستقل اند ولی عاکس خود را از او غایب کرده باشد که اگر کسی نظرش را به عاکس معطوف بدارد و عشق مفرط به وی پیدا نماید هرگز به این صورها نمی نگرد و در همه این کثرات و تعینات جز او نمی بیند یعنی فقط اصل صورت ها و صاحب آنها می بیند . این همان وحدت وجود در نظر ، و فنای در صورت است .

شرح دفتر دل/داود صمدی آملی/انتشارات روح و ریحان/چاپ 1389/ج 2/ص 348

 

  • عیسی شیروانی
۱۴
دی

اقسام موت اختیاری

موت اختیاری در نزد سالک الی الله به چهار قسم است . یکی موت احمر است که جهاد اکبر است : «فتوبوا الی بارئکم فاقتلوا انفسکم ذلکم خیر لکم عند بارئکم» . و دیگری موت أبیض است و آن جوع است که باطن را نور می دهد و چهره قلب را سفید می نماید ، چون که بطنه فطنه را می برد . و سومی موت اخضر است و آن لبس مرقع است ، جناب وصّی علیه السلام فرمود : «لقد رقعت مدرعتی حتی استحییت من راقعها» . و چهارمی موت اسود است که همان تحمل صبر و مصائب و محن و سرزنش لائمین و تحمل اذیت خلق است . و این موت چهارمی از سه موت دیگر شدیدتر است . «و لربک فاصبر» .

شرح دفتر دل/داود صمدی آملی/انتشارات روح و ریحان/چاپ 1389/ج 2/ص 111

  • عیسی شیروانی
۱۰
مهر

موت اختیاری چیست ؟

موت اختیاری همان اعراض از متاع دنیا و طیبات آن  و امتناع از مقتضیات نفس و لذّات آن و عدم اتباع هوی نفس است . و لذا با موت برای سالک با موت چیزهایی کشف می شود که برای میت به موت طبیعی محقق می گردد و این موت ارادی و موت طبیعی را تعبیر به قیامت صغری نیز می کنند .

شرح دفتر دل/داود صمدی آملی/انتشارات روح و ریحان/ج2/ص110 

  • عیسی شیروانی
۲۴
تیر

خرابات و خراباتیان

در ادب عرفانی خرابات عبارت است از خراب شدن صفات بشریّت و فانی شدن وجود جسمانی است . و خراباتی مرد کاملی است که از او معارف الهی بی اختیار صادر شود . و نیز گفته اند که خرابات و مصطبه عبارت است از خرابی اوصاف نفسانی و عادات حیوانی و تخریب قوّت غضبی و شهوانی و عادات و رسوم ، و تبدیل اخلاق مذمومه است .

عطار گوید :

ترا در ره خراباتی خرابست    گر اینجا خانه گیری صوابست

بگیر این خانه تا ظاهر تو بینی   که خلق عالم و عالم سرابست

در آن خانه ترا یکسان نمایم    جهانی گر پر آتش گر پر آبست

خراباتیست بیرون از دو عالم    دو عالم در بر او همچو خوابست

خراباتست پر رندان سرمست    نه سررمستی همه نه نیست و نه هست

محقق لاهیجی گوید : خرابات اشاره به وحدت است اعم از وحدت افعالی و صفاتی و ذاتی . و ابتدای آن مقام فنای افعال است و صفات خراباتی ، سالک عشق لاابالی است که از قید دوئیت و تمایز افعال و صفات واجب و ممکن خلاصی یافته ، افعال و صفات جمیع اشیاء را محو افعال و صفات الهی داند ، و هیچ صفتی به خود و دیگران منسوب ندارند . نهایت این خرابات مقام ذات است که ذوات را همه محو و منطمس در ذات حق یابد : «و إلیه یرجع الأمر کله»

و نیز خراباتی آن است که از خودی فراغت یافته خود را به کوی نیستی در باخته .

شبستری گوید :

خراباتی شدن از خود رهایی است    خودی کفرست گر خود پارسایی است

که تا سالک و ناسک به ترک رسوم و عادات خلاصی یابد و خودی خود را مطلق باز گذارد .

زیرا که خودی که عبارت از اضافه ی فعل و صفت به خود باشد کفر است . زیرا در این صورت حق را پوشیده باشد و اظهار غیر نموده .

شاعر گوید :

تا تو پیدایی نهانست او ز تو     تو نهان شو تا که پیدا آید او

تا تو خود بینی نبینی دوست را     از خود شو و محو و بیگر آن لقاء

در خرابات همه نقوش و اشکال و صور حسی و خیالی و مثالی منزه است که شبستری گوید :

خرابات از جهان بی مثال است     مقام عاشقان لاابالی است

و این خرابات آشیانه مرغ جان عارفان است که شاعر گوید :

خرابات آشیان مرغ جانست     خرابات آستان لامکان است

خراباتی خراب اندر خرابست     که در صحرای او عالم سرابست

که عالم و آدم در نظر او نمودست         نه بود و خراب است و سرابست

و نیز شبستری گوید :

خراباتی است بی حدّ و نهایت    نه آغازش کسی دیده نه غایت

اگر صد سال در وی مشتابی      نه خود را و نه کس را باز یابی

در خرابات ، خراباتیان یک رنگند و آن صبغه الله است که «و من أحسن من الله صبغه» که در هر حال معشوق و محبوب را طالبند .

جامی گوید :

شرح اسرار خرابات نداند همه کس        هم مگر پیر مغان حل کند این مسئله ها

 در ره فقر بی مدد عشق مرو       که کمین گاه حوادث بود این مرحله ها

شاه نعمت الله گوید :

مستیم و خرابیم و گرفتار خرابات    سر گشته در آن کوی چو پرگار خرابات

هر کس پی کاری و حریفی و ندیمی     ما را نبود کار بجز کار خرابات

سر حلقه ی رندان سراپرده ی عشقیم    هم صحبت ما خدمت خمار خرابات

عطار گوید و بوید :

سحرگاهی شدم سوی خرابات     که رندان را کنم دعوت به طامات

عصا اندر کف و سجاده بر دوش       که هستم زاهد صاحب کرامات

خراباتی مرا گفتا که ای شیخ        بیاور تا چه داری از مهمات

سلمان ساوجی گوید :

من خراباتیم و باده پرست     در خرابات مغان باده به دست

گوش در زمزمه ی قول بکی     هوش غارت زده ی جام الست

خراباتیان رندانی اند که با عشق و شوق و ذکر چار بر تکبیر بر اوتاد زده اند و از بند ماسوی الله رسته اند که به توحید صمدی قرآنی «التوحید أن تنسی غیر الله» راه یافته اند و بیت المعمور حق اند که ملائکه الله در دلهایشان مسکن گزیده اند .

آنان در بحر وحدت غریق اند که سوال از ساحل دارند و مرغان لاهوتی اند که با آوای داودی در روضه ی رضوان پریدنها دارند . آنان را در آسمان هفتم غیب بی عیب چشم خدابین است و با این حال در آتش عشق سوزان .

آنان را درخلوت سحرگاه و کارگاه هستی جز عیش و مستی و فنا نیست و در آسمان ولایت جان خورشید خاوری اند که جهان افروزند و تنها حلوای شیرین جانشان خدا خداست .

آنان با زدودن زنگ و رنگ از دل ، نفس را جام جهان نمایی نموده اند که اسرار ماسوا را حق در آن متجلی نموده و به مظهریت «هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن» و حلول یافته اند و با ذکر و نام حق که شهاب آسمانی است از آسمان جان با صفایشان رجم شیطان مارد و سرکش و تعلقات به ماسوی نموده اند و لذتی که برایشان است لذت  ذاتی دیدار یار است که «الهی دیده از دیدار جمال لذت می برند و دل ازلقای ذوالجمال»« الهی عارف را با عارفان چه کار ، عاشق معشوق بیند و نه این و آن» .

در دیوان حضرت مولی آمده است :

بلبلان را آرزویی جز گل و گلزار نیست     عاشقان را لذتی جز لذت دیدار نیست

از سروش غیب دوشم آمد اندر گوش هوش    طالب حق را به غیر از دلبر و دل کار نیست

شرح دفتر دل ج 2 ص 102

 

  • عیسی شیروانی
۱۹
تیر

برکات در تاریکی دل شب

1.به آب حیات انسانی که علم و ادراک حقایق آن سویی است دسترسی پیدا می شود.

2.در شب می شود با قرآن حشر خاص پیدا شود تا این حقیقت غیرمتناهی ، مطابق شأنیت هر خواننده ای خود را به او نشان دهد و بر او متجلّی گردد .

3.در شب می توان سیر صعودی انسانی نمود که بر قدم ابراهیم قرار گرفته و از رویت کواکب و قمرو شمس به رویت ملکوت سماوات و ارض راه یافت که «و إذ نری ابراهیم ملکوت السماوات و الارض» .

4.با تهجد شبانه می توان به مقام شامخ محمود راه یافت که «و من اللیل فتهجد به نافلة لک عسی أن یبعثک ربک مقام محمودا» .

5.شب ، وقتی تجلّی آیات الهی است که هر بیدار دلی را به تفکر و تعقل وا می دارد که فکر و ذکر را در آن ظهوری تام است «الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم و یتفکرون فی خلق السماوات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقتا عذاب النار» .

6.شب برای آرامش و سکونت است «الله الذی جعل اللیل لتسکنوا فیه» و آن را که سکونت است صعود است .

7.شب وقت شناگری در دریای بیکران وجود است که «و من اللیل فسبحه و إدبار السجود» صاحبان سجده های طولانی را در دل شب پروازهاست که در ابیات طبری مولایم آمده است :

نصف شو که پُر سُمه گیرمه وضو خمّه نماز    کمه چی پروازها با اینکه بی پر هسمُه

8.شب است که اهل الله را اویس قرنی مشهد می سازد که گاهی در سجده اند و گاهی در رکوع ؛ و گاهی در قعود و گویند ایکاش از اول تا آخر عالم یک شب بود و ما آن شب را در سجده بودیم «أمن هو قانت آناء اللیل ساجداً و قائماً یحذر الآخرة» .

9.شب را زمان معراج زمان قرار داده اند که تا عبد در عوالم وجودی بی انتها به سیر و سفر بپردازد که «سبحان الذی أسری بعبده لیلاً من المسجد الحرام إلی المسجد الأقصی» در این سیرش به هر آنچه که مقصود وی است بدان دست یابد .

10.شب وقت مواعده ی با کلیمی مشربان است که «و إذ واعدنا أربعین لیلاً»  در میقات شب ، عاشقان ، لباس احرام بر تن کنند و لبیک گویان «ربّ أرنی انظر إلیک» را نغمه ی شباهنگ خویش قرار دهند و با دو بال علم و عمل تا بر در دوست پرواز کنند .

11.شب سکوت آورد که سکوت از سفره ی رحمت رحیمیّه ی حق محسوب می گردد .

12.شب تنزل ملائکه الله و بلکه قرآن را در پی دارد که «إنا أنزلناه فی لیلة القدر» .

13.شب ، درد صاحبان دل را ظهور می دهد و آنان را به نعمت عظمای اسم اعظم «آه آه آه» مترنم می کند که آنان را جز آه در بساط نیست ، لذا گویند : الهی از من آهی و از تو نگاهی .

14.در شب درهای رحمت الهی را باز می کنند و همگان را به ارتزاق از نعمت حضور و مجالست با ربّ ودود دعوت نمایند .

بالاخره آن که انسانیت است دست طلب بر دامن شب است تا خویش را ببیند و به تماشای آنچه که در خود کاشته است بپردازد . و شب بود که پسر عامری را مجنون کرد ، و نجم آملی را عاشق لیلی آفرین قرار داد . فتدبر .

15.شب «أنا ربکم الأعلی» را به «إنی أنا الله رب العالمین» تبدیل می کند و موسوی مشهدان را به وادی ایمن و مقدس طوری وارد می کند تا در دل شب به مشاهدات نوریه وصول پبدا کند .

شرح دفتر دل/ج 2/ص 85

  • عیسی شیروانی
۱۶
بهمن

کدام اسم اسم اعظم است؟

اگر در اسماء الله کتبی که غیر اسماء الله عینی اند و نیز در اسماء الله عینی اسمی را اعظم از دیگری مشاهده می کنی باید توجه داشته باشی که این به مقایسه پیش می آید . مثلاً اسماء الله را گاهی به یک اسم منتهی می کنند که همه را به «الله» یا «هو» بر می گردانند که یک اسم ، جامع همه است و همه را زیر پر دارد ، لذا او را نسبت به دیگر اسماء اعظم می نامند و گاهی به چهار اسم مثل «هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن» که این چهار را نسبت به دیگر اسماء ، اعظم می دانند . و گاهی به هفت اسم که «الحیّ ، العالم ، المرید ، القادر ، السمیع ، البصیر ، المتکلم» و نیز بر آنها ائمه ی سبعه ی اسماء اطلاق می کنند و اسم «الحیّ» را امام این ائمه می دانند . و گاهی به دو اسم منتهی می کنند که جمالی و جلالی اند یعنی «ذوالجلال و الاکرام» و گاهی به نود و نه اسم که : «إنّ لله تسعة و تسعین اسماً مائة إلّا واحداً من أحصاها دخل الجنّة» و گاهی به هزار و یک اسم چون جوشن کبیر و غیر آن . و گاهی به چهار هزار که از رسول الله نقل شد : «إنّ لله أربعة الآف اسم» و گاهی به «و لا یعلم جنود ربّک إلّا هو» .

بعضی از بزرگان «علم» را اسم اعظم دانسته اند ، و بعضی دیگر یقین را ، و عده ای الحیّ و القیوم را ؛ که همه ی این اقوال و نیز اقوال دیگری مثل اعظم دانستن  «بیان» و یا هفتاد و سه حرف داشتن اسم اعظم ، و نیز «واحد» و «واحد قهار» و «محیط» و نیز اسم اعظم «المصّور» و «القدیر» و «واحد» در موطن خود درست است .

و در عین حال ، بر اساس مراتب وجودی اشیاء از صادر اول و عقل اول تا هیولای اولی ، همه را مطابق مراتبشان اسم اعظم عینی فرمودند ، زیرا هر مرتبه عالی که مرتبه دانی را زیر پر دارد را نسبت به مادون اعظم دانسته اند و یا عالم عقل نسبت به عالم مثال و وی را نسبت به عالم ماده ، و یا نفس نسبت به بدن و یا عقل مجرّد مخرج نفس از نقص به کمال نسبت به نفس .

روایاتی که در باب اسم اعظم است اگر چه مختلف است ولی می شود بین آنها جمع نمود . یک وجه جمع همان بود که در ابیات قبلی گفته آمد و آن این بود که اسماء را وقتی نسبت به همدیگر مقایسه می فرمایید بعضی را نسبت به بعضی دیگر اعظم می یابید .

اما وجه جمع دیگر اینکه : همانگونه که در تعاریف منطقی ، ماهیات انواع را به جنس و فصل و جنس قریب و جنس متوسط و جنس الاجناس تعریف می کنید و در هنگام چینش آنها را از جنس الاجناس شروع می کنید که از همه ی اجناس و انواع مادون وسیع تر است و سپس به جنس متوسط و تا جنس قریب و تا به فصل اخیر نوع می رسید و به ترتیب آنها را قرار می دهید ، مثلاً انسان را تعریف می کنید «جوهرٌ ، جسمٌ ، نامٍ ، حساسٌ ، متحرک بالارادة ، ناطقٌ» که جوهر وسیع تر از جسم نامی است ؛ چه اوسع از حساس متحرک بالارادة است و آن از ناطق اوسع است و لذا هر مادون نسبت به مافوقش در تحت اوست و هر چه مرتبه ی مافوق را اعظم و اوسع از مادون اش می دانید ؛ در مورد اخبار و روایات اسم اعظم نیز این چنین آنها را به ترتیب قرار بده و آن را که اوسع از دیگران است ، اعظم از آنها قرار بده –مثلاً الله و یا هو را از  همه اوسع و اعظم قرار بده که همه ی اسماء الله در تحت سیطره ی آن است ، چه اینکه ائمه سبعه ی را نسبت به غیرشان اعظم بدان ولی «الحیّ» را نسبت به شش تای دیگر ، اعظم بدان و لذا همه ی اسمای اعظم را نسبت به همدیگر هر یک که دیگری را زیر پر خود دارد اعظم و به ترتیب از اوسع تا به مرتبه ی مادون قرار بده .

شرح دفتر دل/استاد داود صمدی آملی/انتشارات نبوغ/1389/ج2/ص55

  • عیسی شیروانی
۲۹
مرداد

اطلاقات صراط مستقیم

1 – یکی از اطلاقات آن دین الهی است ؛ که دین عبارت از جعل و تنظیم اسرار تکوینی و طبیعی مسیر تکاملی انسانی است که بر طبق ناموس آفرینش و متن حقیقت و واقعیت خارج به لسان سفرای الهی که اهل طهارت و عصمت و امام قافله ی انسانیّت اند بیان شده است و همان صراط مستقیم و صراط الی الله است . «إنّ ربّی علی صراط مستقیم» که چون صراط مستقیم بازگو شود و به صورت دین در می آید و چون دین را در خارج پیاده کنیم متن صراط مستقیم و مسیر الی الله است .

و این صراط یک راه و یک حقیقت بیش نیست . پس دین یکی بیش نخواهد بود . «إنّ الدین عند الله الاسلام» . دین و دیندار که راه و راه پیماست هر دو یک حقیقت اند که دیندار خود متن صراط تکامل انسانی است و انسان کامل که واسطه فیض الهی و امام قافله ی انسانی است متن همین دین و صراط است . (نصوص الحکم ص 448)

2 – یکی از بطون اطلاقات صراط مستقیم صورت انسانی است . در حدیثی از حضرت وصی علیه السلام و نیز از امام صادق علیه السلام منقول است که فرمودند : «الصورة الانسانیّة هی اکبر حجج الله علی خلقه ... و هی الطریق المستقیم الی کلّ خیر» . صورت انسانی بزرگترین حجتهای خداوند بر خلق اش است و او راه راست به سوی هر خیر است .

نفس ناطقه انسانی به لحاظ تعلق اش به ماوراء طبیعت ، صراط مستقیم الهی است که همه انبیاء و اولیاء الله در مسیر تکامل این صراط که جدول وجودی آنهاست به طرف دین حق در قوس صعود ارتقاء وجودی و روحی یافته اند که کوتاهترین راه است و آن جدول وجودی هر شخص است که با من کیستم و خروج از عادت باز می شود که یکی از بطون معانی «اهدنا الصراط المستقیم» نیز به شمار می آید .

3 – در حدیثی صراط به پیامبر و آل حضرت اش معنی شده است . ابن بابویه در کتاب معانی الأخبار و توحید از امام صادق علیه السلام نقل کرد که از حضرت در معنی صراط مستقیم سوال شد ، حضرت فرمود : «هو امیر المومنین علیه السلام» .

و از امام سید الساجدین علی بن الحسین علیه السلام روایت شد که فرمود : «نحن أبواب و نحن الصراط المستقیم» .

و عن جعفر بن محمد علیهما الاسلام ، قال : «قول الله عزّ و جلّ صراط الذّین أنعمت علیهم ، یعنی محمداً و ذریته» .

4 – صراط مستقیم انسان کامل است .

5 – صراط مستقیم قرآن کریم است : «الر کتاب انزلناه الیک لتخرج الناس من الظلمات الی النور بأذن ربّهم الی صراط العزیز الحمید»(ابراهیم/2 - 3)

 

شرح دفتر دل /استاد صمدی آملی/انتشارات روح و ریحان/ج2/ ص 27

 

  • عیسی شیروانی
۲۶
تیر

اسفار أربعه ی عقلیه


در جاى خود در مورد اسفار اربعه گفته شده است که سفر اول سفر من الخلق الى الحق است یعنى سفر از عالم ماده و خلق به سوى حق تعالى شانه است چون در این سفر سالک حکم مى کند که همه موجودات باید به اصل شان که وجودشان را اعطاء فرمود برگردند، لذا سالک الى الله در این سفر حقانى مى شود و صبغه و رنگ الهى مى گیرد، لاجر سفرهاى بعدى را با بینش حق بینى طى مى کند و پایان این سفر از کثرت محضه مى رهد و به وحدت مى رسد و همه کثرات را منتسب به حق مى بیند و مى بیند که همه به سوى او که کمال مطلق است در حرکتند. قبل از این بالحق نبود وقتى وجودش حقانى شد و از خلق به حق رسید حقانى گشت .
جایگاه ولایت از پایان سفر اول شروع مى شود و به جناب علامه قیصرى نیز در فصل 12 مقدمات شرح فصوص فرمود:
فاول الولایه انتهاء السفر الاول الذى هو السفر من الخلق الى الحق بازاله التعشق عن المظاهر و الاغیار و الخلاص من القیود و الاستار و العبور من المنازل و المقامات و الحصول با على المراتب و الدرجات و بمجرد حصول العلم الیقینى للشخص لا یلحق باهل هذا المقام و انما یتجلى الحق لمن انمحى رسمه و زوال عنه اسمه
پس پایان سفر اول ابتداى مقام ولایت است زیرا که سالک علاقه به مظاهر و اغیار را زائل نمود و از قیود و پرده ها رهایى یافت و از منزلها و مقاماتى عبور نموده و به اعلى مراتب و درجات رسیده است در آن صورت حق براى او که اسم و رسم را از خودش زدود متجلى مى شود. و همین بود معناى ولایت که قیام عبد به حق است .
در سفر دوم در اسماى حسناى الهى سیر مى کند و به اسماء الله متلبس ‍ مى گردد و آنگاه به مقام تعلیم اسماء مى رسد که (و علم آدم الاسماء کلها) و سپس در سفر سوم تعلق تکمیلى به خلق پیدا مى کند که در سفر سوم کاملا به مقام ولایت واصل مى شود که به رسالت و نبوت مبعوث مى شود که کامل مکمل مى گردد و همه استعدادهاى نهفته در موجودات را شکوفا مى نماید و آنان را به سوى کمال لائق وجودشان سوق مى دهد.
بنابر ممشاى اهل شهود در اسفار اربعه پایان سفر اول ابتداى ولایت آغار مى شود و مقام فناى عبد تحقق مى یابد و وجود او حقانى مى گردد و محو بر او عارض مى شود که چه بسا از او شطح صادر مى شود.
در سفر دوم بالحق است زیرا ولى مقرب شده است و در این سفر به شهود همه کمالات راه مى یابد و ولایت او تام مى گردد و در سفر سوم صحو تام بعد از محو شامل او مى شود و به بقاء الله باقى مى ماند و در عوالم جبروت و ملکوت و ناسوت سفر مى کند و همه این عوالم را به اعیان و لوازمشان مشاهده مى کند و برایش از نبوت انبایى نصیبى عائد مى شود و از معارف الهى خبر مى دهد ولى به نبوت تشریعى راه نمى یابد. در این موطن احکام و شرایع را از نبى مطلق مى گیرد.
و در سفر چهارم به نبوت تشریعى دست مى یابد و به رسالت مبعوث مى شود. لذا شاید کسى تا به سفر سوم برسد و از ولایت و نبوت انبایى مترتب بر ولایت برخوردار شود ولى نبى به نبوت تشریعى نشود و شاید هم به نبوت تشریعى برسد مثل انبیاى عظام اولواالعزم که نبى تشریع حق تعالى اند.
از بیان بالا فرق بین ولى و نبى به نبوت انبایى نیز معلوم گردید که همان فرق بین ولى و نبى به نبوت تشریعى است که هر نبى انبایى ولى هست ولى هر ولى انبایى نیست . البته در نبوت انبایى همت بر رسیدن به سر ولایت است که در شرح بین بیست و نهم همین باب در مورد نبوت تشریعى و نبوت انبایى بحث شد.

شرح دفتر دل /استاد صمدی آملی/انتشارات نبوغ/1389/ ج 1/ص 498

 


 

  • عیسی شیروانی
۱۶
تیر

فرق نبوّت انبائی و نبوّت تشریعی


نبوت تشریعى انقطاع پذیر است و با نبوت حضرت خاتم صلى اللّه علیه و آله منقطع گردید ولى نبوت انبائى منقطع نمى شود زیرا که نبوت انبائى در حقیقت رسیدن به سر ولایت است و ولایت را نفاد و پایان نیست .
راه رسیدن به نبوت انبائى براى همگان باز است و لذا از آن به نبوت عامه تعبیر مى گردد.
البته مبین است که مرتبه اتم آن را اولیاى الهى و انبیاء عظام و بخصوص ‍ جناب خاتم صلى اللّه علیه و آله دارا است .

 

شرح دفتر دل /استاد صمدی آملی/انتشارات نبوغ/1389/ ج 1/ص 493

 


 

  • عیسی شیروانی
۱۶
تیر

نبوّت از اسمای الهی نمی باشد .

نبى نبود ز اسماى الهى

 

لذا آمد نبوت را تناهى

ولایت روى بسوى حق داشتن است که(هى قیام العبد بالحق عند الفناء عن نفسه ) ولى نبوت روى به خلق نمودن است لذا ولى اسماء الله و دائره او اتم و اکبر از نبوت است بر همین اساس که نبوت جنبه بشرى دارد ،  لذا نبوت ختم مى یابد ولى ولایت دائمى است و ولى به لحاظ سعه او در دنیا و آخرت از اسماء است .  بخلاف نبى که از اسماى الهى نیست ؛ یعنى انسان در ولایت مظهر اسم شریف ولى حق تعالى مى گردد نه در نبوت و رسالت که نبى و رسول اسم انبیا و مرسلین به اعتبار روى به سوى خلق داشتن آنها است .
چون ولایت روى به سوى حق داشتن است لذا بحث فناى عبد و جنبه بشرى او در جهت ربانى مطرح است که در تعریف ولایت قیام عبد به حق در نزد فناى او از جهت خودش یعنى از جنبه بشرى اش آمده است .
لذا در ولایت است که اتصاف عبد با توجه تام او به حق محقق مى شود و این توجه تام به محبت ذاتى کامنه در عبد ممکن خواهد بود.
و به همین دلیل ولایت باطن نبوت است .
و اما آنکه درکتب عرفانى سخن از ختم ولایت و خاتم ولایت مطرح شده است به لحاظ این نشئه است که با ختم عالم عنصرى و بعد عنصرى ولایت ختم دارد و منتهى مى گردد نه اینکه ولایت را ختم بوده باشد نبوت و رسالت به انقطاع ولایت لازم نمى آید. انبیا و اولیاء علیهم السلام بواسطه جهت ولایت به حضرت الهیه راه پیدا مى کنند و حقایق را در آن مشهد شهود نموده و آنچه که لازم تکمیل بنى نوع انسان است ، از جهات دنیوى و اخروى بیان مى نمایند، و نیز آنان حقایق را از ملیک مقتدر اخذ نموده به حسب وجود مادى ظاهر در خلق و متوطن در بلده خراب آباد ماده اند ولى به حسب روح کلى در فوق بلا تجرد آباد عالم عقول اقامت گزیده اند.
انبیا در واقع اولیاء فانى در حق و باقى به حق اند که از مقام غیب وجود و اسرار آن خبر مى دهند منشا اطلاع آنها بر حقایق موجود و مکنون در غیب وجود، فنا اولیا در احدیت وجود است .
به این اعتبار به معارف الهیه علم حاصل مى نمایند و به اعتبار بقاء بعد از فناء و صحو بعد از محو از این حقایق خبر مى دهند.
انبیاء به اعتبار جهت ولایت فانى در حق و متصل به علم رب مطلق مى باشند و به مصالح و مفاسد اجتماع آگاهى پیدا مى نمایند، و به اعتبار مقام بقاء بعد از فناء و بعث بر امت خود از براى تکمیل نظام اجتماع از حقایق موجود در احدیت وجود اطلاع مى دهند و این مقام مانند نبوت اکتسابى نیست ، بلکه اختصاص الهى لازم عین ثابت ممکن است که از فیض اقدس در مقام اوحدیت حاصل شده است .
انبیاء و اولیاء الهى به روح ولایت که عبارت از رابطه و اتصال میان آنان و خالق است ، متفاوت اند پس مپندارى که امامت بر صفحه قلب ائمه دین علیهما السلام چو نقش عرضى است .
چون ولى از اسماء خداست و همیشه مظهر مى خواهد پس انقطاع ولایت جائز نیست و اولیاء خدا همیشه در عالم هستند بخلاف نبى و رسول که اسم خلقى اند که انقطاع آن جائز است .

شرح دفتر دل /استاد صمدی آملی/انتشارات نبوغ/1389/ ج 1/ص 490

 


 

  • عیسی شیروانی
۱۶
تیر

مراد از خاتمیّت ولایت چیست ؟

مراد از خاتم اولیاء این نیست که بعد از آن ولیى نباشد بلکه مراد آن است که کسى به حسب حیطه ولایت و مقام اطلاق و احاطه محیط بر جمیع ولایت است ، که نزدیک ترین موجودات به حق تعالى است .

شرح دفتر دل /استاد صمدی آملی/انتشارات نبوغ/1389/ ج 1/ص 484

 


 

  • عیسی شیروانی
۱۱
تیر

فیض اقدس و فیض مقدس


فیض الهى منقسم به اقدس و مقدس است و مقدس مترتب بر اقدس است که اقدس عبارت از تجلى حبى ذاتى موجب وجود اشیاء و استعدادات آنها در حضرت علمیه است چنانکه خود فرمود: کنت کنزا مخفیا فاحببت ان أعرف  و فیض مقدس عبارت از تجلیات اسمائیه است که موجب ظهور آنچه را که استعدادات اعیان ثابته در خارج اقتضا دارد مى باشد.
و به بیان دیگر به فیض اقدس اعیان ثابته و استعدادات اصلیه آنها در حضرت علمیه حاصل مى شود و به فیض مقدس آنچه را که آن اعیان ثابته با لوازم و توابع شان در خارج اقتضاء مى کند حاصل مى گردد لذا در وجه تسمیه فیض به اقدس گفته اند که اقدس از شوائب کثرت اسمائیه و نقائص ‍ حقایق امکانیه است به خلاف فیض مقدس فافهم /
پس فیض مقدس تجلى عینى موجودات در مقام خارج است و با اذن الله فعلى که بسم الله است این فیض ظهور مى یابد و کالاهاى حق تعالى در بازار نظام هستى جلوه و هر دم این باغ را بر تازه اى است .

شرح دفتر دل /استاد صمدی آملی/انتشارات نبوغ/1389/ ج 1/ص 438

 


 

  • عیسی شیروانی
۱۱
تیر

اقوال و انظار در ابلیس


1-یک نظر آن است که قوه وهمیه کلیه در عالم کبیر، و نیز قوه وهمیه در اشخاص انسانى و حیوانى که با عقل راهنما معارضه مى کند همان ابلیس ‍ است .
بر این نظر اشکال شده است ، آنکه امار به سوء و بدیهاست نفس منطبعه است و وهم از سدنه اوست و به عنوان یکى از قواى نفس در تحت فرمان اوست پس نفس اماره اولى به ابلیس بودن است .
چه اینکه حق متعال نیز فرمود: (و نعلم ما توسوس به نفسه  )و نیز فرمود: (ان النفس لاماره بالسوء)  و در روایتى گفته آمد: (اعدى عدوک نفسک التى بین جبنیک) و گفته شد: (ان الشیطان یجرى من ابن آدم مجرى الدم ؛ و هذا شان النفس  )و اگر تکذیب و هم به نسبت به عقل موجب این باشد که وهم شیطان باشد پس خود عقل نیز بخاطر تکذیبش ‍ نسبت به آنچه که با مکاشفات حقیقى مثل احوال آخرت ادارک مى شود باید شیطان باشد.
علاوه اینکه کار قوه وهمیه ادراک معانى جزئیه و اظهار آن است و این عملى حق و نوعى از هدایت است ولى شیطان مظهر اضلال است نه هدایت .
2-قول دوم از بعض عارفین است که جناب جامى در نقد الفصوص آورده است که : عقل اول ملک مقرب است که براى دعوت به سوى حق قرار داده شده است و عقل ثانى ملکى است که حق تعالى او را براى دعوت به عالم صور قرار داده است و همین عقل ثانى به لحاظ دوریش از حضرت الهى و دعوت انسان کامل به خوردن درخت طبیعت به عنوان شیطان شده است و او دائما انسان را به دنیا و آبادیهاى آن با کمک قوى طبیعى که رفقاى نفس ‍ اند فرا مى خواند.
3- قول سوم از جناب صدر المتالهین در کتاب مبدا و معاد است که فرمود:
براى کسى این امکان هست که در مقابل مدبر این عالم بر وجه خیر و صلاح موجود دیگر نفسانى متولد از طبیعت دخانى تصور نماید که بر این موجود شرارت و اغواء و اضلال غلبه دارد و او به حسب طبیعتش بر اجسام دخانیه و بخاریه و نفوس و قواى همانیه به مناسبت نقص و شرارتشان او را اطاعت مى کنند. و ابلیس در لسان انبیاء همین موجود شریر گمراه کننده است و شاکله وجودیش بر اغواء و افساد و استکبار و ادعاى برترى نهاده شده است ؛ چه اینکه در قرآن آمده : (استکبرت ام کنت من العالین  )که این استکبار به مقتضى طبیعت ناریه او است که موجب اهلاک و برترى طلبى است ...
4-راسخین در علم الهى و حکمت ، شک ندارند که موجودات فعل حق اند ولکن در تحت تسخیر قوى و نفوس و طبایع قرار دارند و آن محیى و ممیت و رازق و هادى و مضل است ولکن مباشر براى احیاء جناب اسرافیل و مباشر براى امامه ملکى به نام عزرائیل است که ارواح را از ابدان و ابدان را از اغذیه ، و اغذیه را از خاک مى گیرد و مباشر براى ارزاق ملکى به نامه میکائیل است که مقدار اغذیه و میزان آنها را مى داند؛ و براى هدایت ملکى به نام جبرئیل است ؛ و براى اضلال یک جوهر شیطانى است که عزرائیل نام دارد و پایین ملائکه است . و براى هر یک از ملائکه اعوان و سربازانى اند که در تحت تسخیر اوامر الهى اند.
5- و جناب صدر المتالهین دراکسیر العارفین فرمود:

ابلیس هر انسانى همان نفس اوست که متابعت هوایش مى کند ولکن اول کسى که راه ضلالت از عالم رحمت الهى را رفته است جوهر نطقى شریرى بود که اسم او را ابلیس نامیده اند و او از عالم ملکوت نفسانى به جهت ظلمانیه پست آن مثل امکان و مثل آن حاصل شده است که شان او اغواء و راه ضلالت و گمراهى است .
6-جناب فیض در وافى گوید:

جهل یک جوهر نفسانى ظلمانى است که به عرض و به تبعیت عقل خلق شضده است و قوام هر آنچه که در زمین از شرور و قبایح است به همان جهل است و این جهل عین نفس ابلیس و روح ابلیس است که حیات ابلیس به اوست و از روح این ابلیس ارواح شیاطین منشعب مى شود و از تاریکى ارواح شیاطین ارواح کفار و مشرکین خلق شده است .
7-هر ممکن داراى دو جهت است : یک چهره الهى که ملاک لطف و محبت است و اگر خواستى وجوب و امکانش بخوان ، و اگر خواستى وجود و ماهیتش بدان و اگر خواستى نور و ظلمت و یا عشق و هوى و یا عقل و جهل و یا ملک و شیطانش بدانى .
بعد از نقل انظار مذکور، حضرت مولى در پایان فرموده اند:
این آراء و نظرات رصین و محکم اشارت ، به تفاسیر آنچه را که در طائفه اى از آیات قرآنى و روایت رسیده از بیت عصمت است مى باشد که متعمق در اسرار حکمت متعالیه را توفیق نیل به این اشارت رفیق است .

 

شرح دفتر دل /استاد صمدی آملی/انتشارات نبوغ/1389/ ج 1/ص 422

 


 

  • عیسی شیروانی
۰۶
تیر

نبوّت انبائی

نبوّت إنبائی یا نبوّت مقامی ، عبارت از إنباء و إخبار معارف و حقائق الهیّه است ؛ یعنی ولیّ در مقام فنای فی الله بر حقائق و معارف الهیّه اطلاع یافته و چون از گلشن راز باز آمد از آن حقائق خبر می دهد . لذا جناب رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم خطاب به أمیرالمونین علیه السلام می فرماید : «إنّک تسمع ما أسمع و تری ما أری أنّک لست بنبیّ و لکنّک لوزیرٌ و إنّک لعلی خیرٍ

شرح رساله ی انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه /استاد صمدی آملی/انتشارات روح و ریحان/1389/ ص 400

 


 

  • عیسی شیروانی
۰۴
تیر

تناسخ ملکوتی سریانی

... باید بگوییم که تناسخ به معنی تعلّق نفس به غیر خودش به سه قسم تناسخ مُلکی ، تناسخ ملکوتی و تناسخ ملکوتی سریانی تقسیم می شود .

 تناسخ مُلکی که در حکمت به براهین متعدّد مردود است ، به چهار قسم «نسخ ، مسخ ، فسخ و رسخ» تقسیم می شود .

نسخ بدین معناست که نفس بعد از مفارقت از بدن به بدن انسانی انتقال یابد .

مسخ آن است که نفس بعد از مفارقت از بدن به بدن حیوانی منتقل شود .

فسخ آن است که نفس بعد از مفارقت به جسم نباتی انتقال یافته .

رسخ آن است که نفس بعد از مفارقت به جسم جمادی منتقل شود . همچنان که گفتیم تمامی چهار قسم تناسخ مُلکی محال است .

اما تناسخ ملکوتی عبارت از تمّثل و تجسّم روح انسانی که به صور حیوانیّه ، نباتیّه و غیر این هاست ، مقبول بوده و مورد تأئید آیات و روایات است . جناب صدرالمتألهین در ابتدای جلد نهم «أسفار» به تفصیل اقسام تناسخ مُلکی را بیان کرده و به ردّ هر یک از آن ها پرداخته است و سپس شوون گوناگون بحث تناسخ ملکوتی را مطرح کرده و از این مجرا وارد بحث معاد شده است .

آری ، تناسخ ملکوتی همان است که گفته اند :

ملکات نفس ، موّاد صور برزخی اند ، و هر عملی صورتی دارد که در عالم برزخ هر عملی با صورت خود بر عامل اش ظاهر می شود ، و صورت انسان در آخرت ، نتیجه ی عمل و غایت فعل او در دنیاست ، و همنشین های او از زشت و زیبا ، همگی غایات افعال و صور اعمال ، آثار  وملکات اوست که در صقع ذات او پدید می آیند و برابر او ظاهر می شوند ، که در نتیجه ، انسان در این نشأه ، نوع و در تحت آن افراد ، و در نشأه ی آخرت ، جنس و در تحت آن نوع است . از این امر تعبیر به «تجسم اعمال» یا تعبیر به «تجسّد اعمال» و تعبیر به «تجسّم اعراض» و امثال آن می شود و مقصود ، تحقّق و تصوّر نتیجه ی اعمال در صقع جوهر نفس است .

حضرت استاد علامه حسن زاده آملی –روحی فداه- در عین پنجاه و چهارم «عیون مسائل نفس» علاوه بر تناسخ ملکی و تناسخ ملکوتی ، تناسخ دیگری به نام «تناسخ ملکوتی سریانی» مطرح کردند ، و آن عبارت از این است که :

کمّلین از اولیاء الله می توانند در همین نشأه ی طبیعت ابدان مختلفی از خود انشاء کرده و هر بدنی را برای کمک و دستگیری بنده ای از بندگان الهی ارسال دارند . در حقیقت ، بدن مادّی و طبیعی اولیاء الله اصل برای همه ی آن منشآت نفسانی که به نام «ابدال» معروف اند ، قرار می گیرد و تمامی آن نشأه ها و ابدال به مشابه همین اصل خواهند بود . بر همین اساس در روایت آمده است که امام امیرالمومنین در یک شب در چهل منزل مهمان بودند ، و یا اینکه در روایت دیگر آمده است : جناب جبرئیل امین در یک شب با صورتهای مختلفی در مکان های گوناگون دیده شده است ، و هکذا .

کمّلین از اولیاء الله علاوه بر اینکه می توانند در نشأه ی طبیعت ابدان مختلفی از خود انشاء کنند ، بلکه می توانند از عالمی به عالم دیگر نیز وارد شده ، حاجات نیازمندان را برآورده کنند ؛ یعنی ولو این که از عالم مادّه مفارقت کرده باشند قادر خواهند بود که به عالم مادّه وارد شده و از خلایق دستگیری کنند . به همین دلیل است که عموم مردم به انبیاء ، ائمه ی معصومین و اولیاء الله متوسل شده و بسیاری از حاجات شان برآورده می شود .

در عیون مسائل نفس پیرامون تناسخ ملکوتی سریانی آمده است :

«و هذا القسم فی الحقیقة ظهورات الکمّل فی العوالم و تعلّقهم بالصادر الأوّل و مادونه بحکم أحدیّة الحقیقة و سریانها فی صور مختلفة کسریان ظهور هویّة الحقّ فی مظاهر أسمائه و صفاته ... و التناسخ فی ألسنة القوم دائر فی الأوّلین فقط و امّا الثالث فقد سمیناه نحن التناسخ الملکوتی تارة و التناسخ الملکوتی السریّانی أخری ...» (عیون مسائل نفس ، عین 54)

یعنی : «و در حقیقت این قسم ، ظهورات کمّل در عوالم بوده و تعلّق ایشان به صادر اول و مادون آ ن به حکم احدیّت حقیقت و سریان آن در صور مختلفه است ، آنچنان که ظهور هویّت حقّ در مظاهر اسماء و صفات اش سریان دارد . و تناسخ در اصطلاح قوم فقط در دو معنای اول دایر است ؛ اما معنای سوم از تناسخ را ما گاهی به تناسخ ملکوتی و گاهی به تناسخ ملکوتی سریانی نام گذاری کرده ایم .»

 

شرح رساله ی انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه /استاد صمدی آملی/انتشارات روح و ریحان/1389/ ص 333

 

  • عیسی شیروانی
۰۳
تیر

معنای کشف ابن عربی

در مبحث ولایت فقیه هرگز بحثی از میزان و نحوه ی تقرّب فقیه مجتهد ، نسبت به حقّ متعال مطرح نمی شود ؛ حتی چه بسا ممکن است میزان ولایت تکوینی مقلّد ، از خود ولیّ فقیه مجتهد بیش تر باشد ؛ چرا که مدار بحث ولایت فقهی با ولایت تکوینی ضرری به تقلید او از ولیّ فقیه جامعه ی اسلامی وارد نکرده و موجب تنافی و تضاد نمی شود ؛ زیرا ولایت فقیه منصب و سمتی است که از جانب شارع و یا عقلاً برای اداره ی حکومت اسلامی ، برای فقیه مجتهد عادل جعل شده است ، در حالی حیطه ی تمرکز عارف و فیلسوف ، ورای مناصب و سمت افراد ، به شناخت حقایق نفسانی ، صفات ، ملکات و میزان تخلّق افراد به اسماء الله مربوط می شود .

عرفان از این حیث مشابه علوم تجربی است که کاری به صنف ، گروه ، طیف ، قومیّت و ملیّت خاصّی ندارد . مثلاً وقتی در علم پزشکی راجع به چشم تحقیق و تفحّص می کنیم ، کاری نداریم که این چشم مربوط به کدام گروه ، طائفه ، قوم و صنف خاصّ از مردم است ، بلکه در تالار تشریح در خود چشم تمرکز کرده و حالت ها ، اطوار و شوونات طاری بر آن و عوارض و امراض لاحق بر آن را بررسی می کنیم . عارف نیز کاری به صنف ، طیف و گروه ندارد و در درون نفس و حقیقت افراد غرق حسنای الهی در متن ذات اش پیاده شده و متخلّق به اخلاق الهی گردیده است ، ولیّ الله است ، و هر کسی که متصّف به اسماء الله نیست ، ولیّ الله نیست ، خواه اولی در پایین ترین طبقات اجتماعی ساکن باشد و دوّمی بالاترین مناصب اجتماعی را دارا باشد .

بر این اساس ، اگر عارفی چون ابن عربی می گوید : من شیعه ای را به صورت حیوانی مشاهده کردم ، این مربوط به گروه شیعیان نیست ، بلکه عارف در تمامی شوون ، سنگ محکمی دارد به نام توحید ، ولایت و اسماء الله . عارف را برای شناخت افراد ، هر کسی را با این سنگ محک می سنجد . اگر موافق بود و او را به صورت انسانی مشاهده می کند ؛ و اگر نبود او را به صورت حیوان می بیند . حال خواه آن کسی که به صورت انسانی بود از گروهی باشد و خواه آن کسی که به صورت حیوانی بود از طیف شیعیان باشد ؛ چون به عناوین کاری ندارد فقط صور ملکات اشخاص را مشاهد می کند .

عارف در مقام بررسی حالت های درونی افراد نمی گوید چون این شخص به لفظ و بان ، شهادت به نبوّت و رسالت پیامبر اکرم صلّی الله علی و آله و سلّم و شهادت به ولایت حضرت امیرالمونین علیه السلام می دهد و اهل نماز ، روزه ، خمس ، زکات ، حجّ و جهاد است ، پس واجد صورت ملکات نفسانی افراد را به اذن الله مشاهده می کند و میزان تقرّب آنان را به مبدأ وحی میزان و معیار سنجش افراد قرار می دهد .

ما درون را بنگریم و حال را

نی برون را بنگرم و قال را

چه این که قیامت نیز ظرف ظهور ملکات انسان است و در آن جا صنف ، طیف ، گروه و قشر خاصّی از افراد ، ملحوظ واقع نمی شود ، که اگر چنین بود هر کسی به صرف یک کشیدن نام مسلمان و شیعه باید ایمن از حساب ، کتاب ، میزان و آتش جهنّم می بود ، البته مبحثی در روایات آمده است که جای تحلیل و بررسی است .

بر این اساس معیار عارف برای اطلاق کلماتی چون کافر ، منافق ، مشرک ، مسلمان ، شیعه و سنّی معیار مصطلح در رسائل فقهیه نیست ، بلکه اگر هم بخواهد با این اساس بعضی از مقاصد خویش را بر زبان آورد ، ملکات و صفات باطنی افراد را میزان اطلاق این اساس و عناوین قرار می دهد اگر چه عارف حکم ظاهر حکم باطن را در باطن پیاده می کند و بین این دو شأن وجودی خلط نمی نماید .

شرح رساله ی انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه /استاد صمدی آملی/انتشارات روح و ریحان/1389/ ص 152

 

 

  • عیسی شیروانی
۰۲
تیر

نفوس مکتفی و مستکفی

نفوس انسانی به دو دسته نفوس مکتفی و مستکفی تقسیم می شوند .

نفوس مستکفی انسانهایی هستند که برای دریافت علوم و حقایق ، ناگزیر از کسب و تحصیل هستند . همچنان که ما برای کسب علم و دانش سالیانی راه تحصیل را در پیش گرفته و در نزد اساتید متعدّدی زانو زده و کتب گوناگونی را می خوانیم و ساعت ها به تفکر پرداخته و در این راه تلاشها و کوشش های بسیاری کرده و سختی ها ، مرارت ها ، ریاضت ها و مشکلات بسیاری را متحمل می شویم .

اما نفوس مکتفی انسان هایی هستند که برای دریافت علوم و حقایق ، نیازمند به کسب و تحصیل نیستند ، بلکه به صرف اراده آنچه را باید بدانند می دانند ؛ «إذا شاووا أن علموا علموا» ، و این خود یکی از خصائص امام معصوم است . لذا در نفوس مکتفی ، معلوم ، تابع اراده ی عالم است و به صرف ارده ی عالم ایجاد می شود . بر خلاف نفوس مستکفی که در آنجا معلوم ، تابع اراده ی عالم نیست ، بلکه تابه کسب و تحصیل علم است .

بنابرابن اساس ، در دایره ی نفس نفیس انسان معصوم جهل مطرح نمی شود ، بلکه نفس قدسی انسان کامل عاری از تفکر و اندیشه است ؛ زیرا تفکر و اندیشه از مختصات نفس مستکفی است که ناچارند رای نیل به معلومات از طریق چینش مقدمات و ترتیب صغری و کبری استفاده کنند . در حالی که امام معصوم به صرف ارده ، به هر معلومی دست نیافته و از تمامی طرق صعب العبور کشف حقیقت بی نیاز است .

شرح رساله ی انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه /استاد صمدی آملی/انتشارات روح و ریحان/1389/ ص 311

  • عیسی شیروانی
۰۲
تیر

عالم خیال برزخی است بین نشأتین

... قوه ی خیال از این حیث تجرّد برزخی دارد که از یک جهت بعضی از احکام ماده را که اشکال و الوان و مقادیرند داراست و از جهت دیگر مجرّد بوده و بعضی از احکام ماده را که خود ماده و حجم و وزن آن است فاقد است ؛ یعنی وجهی در مادّه ی  محض دارد و وجهی در مجردات تامّه . از این رو به آن «مجرد برزخی» گفته اند ، که برزخ ، نشأه ای بین نشأتین را گویند که به بعضی صفات هر دو نشأه متلبس بوده و از بعضی صفات آن دو خالی است , به تعبیری ساده ، هم آن است و هم این است ، نه آن است و نه این است . به عنوان مثال ، صورت خیالیه ی درخت از آن حیث که دارای شکل ، رنگ و اندازه ی خاصّی در ذهن است مشابه درخت مادی خارجی است ، و از آن حیث که بر خلاف درخت خارجی که بعد از مدتی به اقتضای حرکت جوهریِ عالم کون فساد نشأه ی طبیعت ، دستخوش تغییر ، تبدیل و تحویل قرار می گیرد ، دجار تغییر ، تبدیل و تحویل نشده ، بلکه دائماً باقی و برقرار است و ماده ندارد ، مشابه به عالم مجردات در عقول است .

شرح رساله ی انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه /استاد صمدی آملی/انتشارات روح و ریحان/1389/ ص 311

 

  • عیسی شیروانی
۰۱
تیر

فرق بین وجه الله بودن و خلیفة الهی بودن انسان کامل

... تنظیم نظام این عالم به گونه ای است که اگر آدم در قوس صعود از عالم برنخیزد و تطابق بین عالم و آدم حاصل نشود ، اصلاً خلیفة الله تحقق پیدا نمی کند تا موجب تعالی عوالم در قوس صعود شود . بر این اساس از انسان کامل در اولین مرتبه قوس نزول که به «صادر اول» معروف است تعبیر به «خلیفة الله» ، «حجة الله» و «ولی الله» نمی کنند ؛ زیرا اطلاق خلیفة الله ، حجة الله و ولی الله بر انسان کامل زمانی صادق است که او تا پایین ترین مرتبه ی قوس نزول را طی کرده و از نطفه ی نشأه ی طبیعت که انزل مراتب وجود است سیر صعودی خود را با تطابق مراتب وجودی عالم آغاز کند و یکی پس از دیگری کمالات را در نفس ناطقه خویش دارا شود .

مجموعه نظام هستی در نشأه ی طبیعت مشک زنی کرده و عصاره ، زبده و منّه ای را به نام نطفه انسانی می سازد که این نطفه ی انسانی در پایین ترین مرتبه ی قوس نزول قرار می گیرد . اما این که چرا در میان تمامی موجودات ، این نطفه ی انسان است که به عنوان عصاره و زبده ی نظام هستی قرار می گیرد ، بدین خاطر است که از میان تمامی انواع موجودات ، این انسان است که می تواند تمامی مراتب کمالات را دارا شود .

از میان جماد ، نبات ، حیوان و انسان ، فقط انسان است که می تواند علاوه بر کمالات نشأه های مادّه و مثال ، از فیوضات عالم عقل و فوق عقل نیز بهره مند شود ؛ یعنی انسان تنها موجودی است که می تواند علاوه بر کمالات جمادات ، نباتات و حیوانات ، از کمال عقل و فوق عقل برخوردار شود . طبیعی است که تنها انسان می تواند فوق کمالات جماد ، نبات و حیوان را دارا شود که قبل از آن تمامی کمالات مراتب جماد ، نبات و حیوان را به نحو کامل استیفاء کرده باشد ؛ زیرا طفره و تجافی در نظام هستی محال است و امکان ندارد موجودی قبل از دارا شدن کمال مرتبه ی مادون از کمال مرتبه ی مافوق بهره مند شود .

آن که می پندارد باید فرشته ای از فرشتگان الهی ، حجت الله و خلیفة الله باشد ، غافل است از این که ملائکة الله در قوس نزول ، صرفاً تا عالم عقل آمده اند و هرگز به مراتب مثال و ماده راه نیافته اند تا بتوانند به عنوان حجت و خلیفه ی الهی در عالم مثال و ماده معرفی شوند . لازمه ی اصلی حجة الله و خلیفة الله این است که آنچه همه دارند او به تنهائی داشته باشد ، و در میان تمامی موجودات فقط انسان است که از چنین خصوصیّتی برخوردار است که جامع جمیع مراتب وجودیه است . به نقل از قرآن کریم هنگامی که اراده ی حقّ –عزّ و علا- اقتضای آفرینش آدم کرد و فرمود : (و عَلَّمَ آدَمَ الأسماءَ کلَّها ثمَّ عرضهم علی الملائکة)(بقره/32) فرشتگان که معتکفان حظیره ی قدس اند ، بر خلق آدم اعتراض کردند و گفتند : (أَتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک)(بقره/31) یعنی : تو قومی را می آفرینی که در زمین فساد کنند و خون به نا حق ریزند ، در حالی که ما تو را تسبیح و تقدیس کی کنیم .

پس حق متعال ایشان را افحام کرد و فرمود : (إنّی أعلم ما لاتعلمون)(بقره/31) آنچه من می دانم شما ندانید .

به تعبیر شریف حاجی سبزواری :

از کریمه (نحن نسبح بحمدک و نقدس لک)(بقره/31) دانسته می شود که ملائکه الله فقط می توانند دو اسم از اسماء الله را دارا شوند و آن دو عبارتند از اسم شریف «سبوح» و «قدوس» ؛ «سبوح قدوس ربّنا وربّ الملائکة و الرّوح»

در حقیقت خداوند با خطاب (و عَلَّمَ آدَمَ الأسماءَ کلَّها)به ملائکه این حقیقت را القا کرد که خلیفه ی من باید صاحب تمامی اسمای الهی باشد ، در حالی که خود دارا بودند خواستار خلافت الهی شدند.

شرح رساله ی انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه /استاد صمدی آملی/انتشارات روح و ریحان/1389/ ص 304

 

  • عیسی شیروانی