علوم عقلی

علوم عقلی
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان
۲۷
فروردين

فرق بین مثل و مثال

مثل ، مشارکت امری در تمام حقیقت امر دیگر است ؛ ولی مثال ، مشارکت در بعضی از اعراض و صفات ممثل است . به بیان دیگر ، مثال هر چیزی ، شبح و نمونه ی آن چیز است . لذا خداوند مثل ندارد ، اما مثال دارد .

مثل در جایی است که تکافوی در ذات مطرح باشد ، بر خلاف مثال که این خصوصیت در او نیست . مثلان ، هر کدام جانشین دیگری می شود و در مقابل متخالفان می آید ؛ مانند دو سیاهی که هر کدام جانشین دیگری می شود ؛ اما در مثال ، یکی از دو شی ، جانشین دیگری نمی شود ، مانند نقش انسان بر روی دیوار ، که مثال انسان است ، نمی تواند جانشین انسان شود ؛ چون جانشین از مختصات شرکت در ذات است .

اصطلاحات فلسفی و تفاوت آنها با یکدیگر/علی کرجی/بوستان کتاب قم/1381/ص 255

  • عیسی شیروانی
۱۴
دی

مصداق و مصدوق

مصداق در ذاتیات است و مصدوق در عَرَضیات است و این اصطلاح از ابتکارات جناب صدرالمتألهین در اسفار است . مصداق مثل اینکه زید مصداق برای انسانیت است و مصدوق مثل زید برای أبوت است و یا شجر مصدوق امکان است چنانچه مصدوق رنگ سبز است ؛ ولی جوهر و جسم و نامی که از ذاتیات باب ایساغوجی اند ، شجر مصداق آنهاست .

شرح دفتر دل/داود صمدی آملی/انتشارات روح و ریحان/چاپ 1389/ج 2/ص 140

 

  • عیسی شیروانی
۱۴
دی

اقسام موت اختیاری

موت اختیاری در نزد سالک الی الله به چهار قسم است . یکی موت احمر است که جهاد اکبر است : «فتوبوا الی بارئکم فاقتلوا انفسکم ذلکم خیر لکم عند بارئکم» . و دیگری موت أبیض است و آن جوع است که باطن را نور می دهد و چهره قلب را سفید می نماید ، چون که بطنه فطنه را می برد . و سومی موت اخضر است و آن لبس مرقع است ، جناب وصّی علیه السلام فرمود : «لقد رقعت مدرعتی حتی استحییت من راقعها» . و چهارمی موت اسود است که همان تحمل صبر و مصائب و محن و سرزنش لائمین و تحمل اذیت خلق است . و این موت چهارمی از سه موت دیگر شدیدتر است . «و لربک فاصبر» .

شرح دفتر دل/داود صمدی آملی/انتشارات روح و ریحان/چاپ 1389/ج 2/ص 111

  • عیسی شیروانی
۱۰
مهر

موت اختیاری چیست ؟

موت اختیاری همان اعراض از متاع دنیا و طیبات آن  و امتناع از مقتضیات نفس و لذّات آن و عدم اتباع هوی نفس است . و لذا با موت برای سالک با موت چیزهایی کشف می شود که برای میت به موت طبیعی محقق می گردد و این موت ارادی و موت طبیعی را تعبیر به قیامت صغری نیز می کنند .

شرح دفتر دل/داود صمدی آملی/انتشارات روح و ریحان/ج2/ص110 

  • عیسی شیروانی
۲۴
تیر

خرابات و خراباتیان

در ادب عرفانی خرابات عبارت است از خراب شدن صفات بشریّت و فانی شدن وجود جسمانی است . و خراباتی مرد کاملی است که از او معارف الهی بی اختیار صادر شود . و نیز گفته اند که خرابات و مصطبه عبارت است از خرابی اوصاف نفسانی و عادات حیوانی و تخریب قوّت غضبی و شهوانی و عادات و رسوم ، و تبدیل اخلاق مذمومه است .

عطار گوید :

ترا در ره خراباتی خرابست    گر اینجا خانه گیری صوابست

بگیر این خانه تا ظاهر تو بینی   که خلق عالم و عالم سرابست

در آن خانه ترا یکسان نمایم    جهانی گر پر آتش گر پر آبست

خراباتیست بیرون از دو عالم    دو عالم در بر او همچو خوابست

خراباتست پر رندان سرمست    نه سررمستی همه نه نیست و نه هست

محقق لاهیجی گوید : خرابات اشاره به وحدت است اعم از وحدت افعالی و صفاتی و ذاتی . و ابتدای آن مقام فنای افعال است و صفات خراباتی ، سالک عشق لاابالی است که از قید دوئیت و تمایز افعال و صفات واجب و ممکن خلاصی یافته ، افعال و صفات جمیع اشیاء را محو افعال و صفات الهی داند ، و هیچ صفتی به خود و دیگران منسوب ندارند . نهایت این خرابات مقام ذات است که ذوات را همه محو و منطمس در ذات حق یابد : «و إلیه یرجع الأمر کله»

و نیز خراباتی آن است که از خودی فراغت یافته خود را به کوی نیستی در باخته .

شبستری گوید :

خراباتی شدن از خود رهایی است    خودی کفرست گر خود پارسایی است

که تا سالک و ناسک به ترک رسوم و عادات خلاصی یابد و خودی خود را مطلق باز گذارد .

زیرا که خودی که عبارت از اضافه ی فعل و صفت به خود باشد کفر است . زیرا در این صورت حق را پوشیده باشد و اظهار غیر نموده .

شاعر گوید :

تا تو پیدایی نهانست او ز تو     تو نهان شو تا که پیدا آید او

تا تو خود بینی نبینی دوست را     از خود شو و محو و بیگر آن لقاء

در خرابات همه نقوش و اشکال و صور حسی و خیالی و مثالی منزه است که شبستری گوید :

خرابات از جهان بی مثال است     مقام عاشقان لاابالی است

و این خرابات آشیانه مرغ جان عارفان است که شاعر گوید :

خرابات آشیان مرغ جانست     خرابات آستان لامکان است

خراباتی خراب اندر خرابست     که در صحرای او عالم سرابست

که عالم و آدم در نظر او نمودست         نه بود و خراب است و سرابست

و نیز شبستری گوید :

خراباتی است بی حدّ و نهایت    نه آغازش کسی دیده نه غایت

اگر صد سال در وی مشتابی      نه خود را و نه کس را باز یابی

در خرابات ، خراباتیان یک رنگند و آن صبغه الله است که «و من أحسن من الله صبغه» که در هر حال معشوق و محبوب را طالبند .

جامی گوید :

شرح اسرار خرابات نداند همه کس        هم مگر پیر مغان حل کند این مسئله ها

 در ره فقر بی مدد عشق مرو       که کمین گاه حوادث بود این مرحله ها

شاه نعمت الله گوید :

مستیم و خرابیم و گرفتار خرابات    سر گشته در آن کوی چو پرگار خرابات

هر کس پی کاری و حریفی و ندیمی     ما را نبود کار بجز کار خرابات

سر حلقه ی رندان سراپرده ی عشقیم    هم صحبت ما خدمت خمار خرابات

عطار گوید و بوید :

سحرگاهی شدم سوی خرابات     که رندان را کنم دعوت به طامات

عصا اندر کف و سجاده بر دوش       که هستم زاهد صاحب کرامات

خراباتی مرا گفتا که ای شیخ        بیاور تا چه داری از مهمات

سلمان ساوجی گوید :

من خراباتیم و باده پرست     در خرابات مغان باده به دست

گوش در زمزمه ی قول بکی     هوش غارت زده ی جام الست

خراباتیان رندانی اند که با عشق و شوق و ذکر چار بر تکبیر بر اوتاد زده اند و از بند ماسوی الله رسته اند که به توحید صمدی قرآنی «التوحید أن تنسی غیر الله» راه یافته اند و بیت المعمور حق اند که ملائکه الله در دلهایشان مسکن گزیده اند .

آنان در بحر وحدت غریق اند که سوال از ساحل دارند و مرغان لاهوتی اند که با آوای داودی در روضه ی رضوان پریدنها دارند . آنان را در آسمان هفتم غیب بی عیب چشم خدابین است و با این حال در آتش عشق سوزان .

آنان را درخلوت سحرگاه و کارگاه هستی جز عیش و مستی و فنا نیست و در آسمان ولایت جان خورشید خاوری اند که جهان افروزند و تنها حلوای شیرین جانشان خدا خداست .

آنان با زدودن زنگ و رنگ از دل ، نفس را جام جهان نمایی نموده اند که اسرار ماسوا را حق در آن متجلی نموده و به مظهریت «هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن» و حلول یافته اند و با ذکر و نام حق که شهاب آسمانی است از آسمان جان با صفایشان رجم شیطان مارد و سرکش و تعلقات به ماسوی نموده اند و لذتی که برایشان است لذت  ذاتی دیدار یار است که «الهی دیده از دیدار جمال لذت می برند و دل ازلقای ذوالجمال»« الهی عارف را با عارفان چه کار ، عاشق معشوق بیند و نه این و آن» .

در دیوان حضرت مولی آمده است :

بلبلان را آرزویی جز گل و گلزار نیست     عاشقان را لذتی جز لذت دیدار نیست

از سروش غیب دوشم آمد اندر گوش هوش    طالب حق را به غیر از دلبر و دل کار نیست

شرح دفتر دل ج 2 ص 102

 

  • عیسی شیروانی
۱۹
تیر

برکات در تاریکی دل شب

1.به آب حیات انسانی که علم و ادراک حقایق آن سویی است دسترسی پیدا می شود.

2.در شب می شود با قرآن حشر خاص پیدا شود تا این حقیقت غیرمتناهی ، مطابق شأنیت هر خواننده ای خود را به او نشان دهد و بر او متجلّی گردد .

3.در شب می توان سیر صعودی انسانی نمود که بر قدم ابراهیم قرار گرفته و از رویت کواکب و قمرو شمس به رویت ملکوت سماوات و ارض راه یافت که «و إذ نری ابراهیم ملکوت السماوات و الارض» .

4.با تهجد شبانه می توان به مقام شامخ محمود راه یافت که «و من اللیل فتهجد به نافلة لک عسی أن یبعثک ربک مقام محمودا» .

5.شب ، وقتی تجلّی آیات الهی است که هر بیدار دلی را به تفکر و تعقل وا می دارد که فکر و ذکر را در آن ظهوری تام است «الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم و یتفکرون فی خلق السماوات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقتا عذاب النار» .

6.شب برای آرامش و سکونت است «الله الذی جعل اللیل لتسکنوا فیه» و آن را که سکونت است صعود است .

7.شب وقت شناگری در دریای بیکران وجود است که «و من اللیل فسبحه و إدبار السجود» صاحبان سجده های طولانی را در دل شب پروازهاست که در ابیات طبری مولایم آمده است :

نصف شو که پُر سُمه گیرمه وضو خمّه نماز    کمه چی پروازها با اینکه بی پر هسمُه

8.شب است که اهل الله را اویس قرنی مشهد می سازد که گاهی در سجده اند و گاهی در رکوع ؛ و گاهی در قعود و گویند ایکاش از اول تا آخر عالم یک شب بود و ما آن شب را در سجده بودیم «أمن هو قانت آناء اللیل ساجداً و قائماً یحذر الآخرة» .

9.شب را زمان معراج زمان قرار داده اند که تا عبد در عوالم وجودی بی انتها به سیر و سفر بپردازد که «سبحان الذی أسری بعبده لیلاً من المسجد الحرام إلی المسجد الأقصی» در این سیرش به هر آنچه که مقصود وی است بدان دست یابد .

10.شب وقت مواعده ی با کلیمی مشربان است که «و إذ واعدنا أربعین لیلاً»  در میقات شب ، عاشقان ، لباس احرام بر تن کنند و لبیک گویان «ربّ أرنی انظر إلیک» را نغمه ی شباهنگ خویش قرار دهند و با دو بال علم و عمل تا بر در دوست پرواز کنند .

11.شب سکوت آورد که سکوت از سفره ی رحمت رحیمیّه ی حق محسوب می گردد .

12.شب تنزل ملائکه الله و بلکه قرآن را در پی دارد که «إنا أنزلناه فی لیلة القدر» .

13.شب ، درد صاحبان دل را ظهور می دهد و آنان را به نعمت عظمای اسم اعظم «آه آه آه» مترنم می کند که آنان را جز آه در بساط نیست ، لذا گویند : الهی از من آهی و از تو نگاهی .

14.در شب درهای رحمت الهی را باز می کنند و همگان را به ارتزاق از نعمت حضور و مجالست با ربّ ودود دعوت نمایند .

بالاخره آن که انسانیت است دست طلب بر دامن شب است تا خویش را ببیند و به تماشای آنچه که در خود کاشته است بپردازد . و شب بود که پسر عامری را مجنون کرد ، و نجم آملی را عاشق لیلی آفرین قرار داد . فتدبر .

15.شب «أنا ربکم الأعلی» را به «إنی أنا الله رب العالمین» تبدیل می کند و موسوی مشهدان را به وادی ایمن و مقدس طوری وارد می کند تا در دل شب به مشاهدات نوریه وصول پبدا کند .

شرح دفتر دل/ج 2/ص 85

  • عیسی شیروانی
۱۹
تیر

بر معانی اعتباری حد و برهان اقامه نمی شود.

و من هنا یظهر أن هذه المعانی الاعتباریة- لا حد لها و لا برهان علیها-.

أما أنها لا حد لها فلأنها لا ماهیة لها- داخلة فی شی‏ء من المقولات- فلا جنس لها فلا فصل لها فلا حد لها- نعم لها حدود مستعارة من الحقائق- التی یستعار لها مفاهیمها-.

و أما أنها لا برهان علیها فلأن- من الواجب فی البرهان أن تکون- مقدماتها ضروریة دائمة کلیة- و هذه المعانی لا تتحقق إلا فی قضایا- حقة تطابق نفس الأمر- و أنى للمقدمات الاعتباریة- ذلک و هی لا تتعدى حد الدعوى-.

و یظهر أیضا أن القیاس الجاری فیها- جدل مؤلف من المشهورات و المسلمات- و المقبول منها ما له أثر صالح بحسب الغایات- و المردود منها اللغو الذی‏ لا أثر له‏.

نهایة الحکمة/علامه ی طباطبائی/جامعه ی مدرسین/1422 ه ق/ص 317

 

 

 

  • عیسی شیروانی
۱۹
تیر

نحوه ی انتزاع مفهوم عدم از حکم سلبی

ثم إذا نالت‏ النفس‏ شیئا من‏ الماهیات‏ المحسوسة- فاختزنته ثم نالت ماهیة أخرى مباینة لها- لم تجد الثانیة عین الأولى منطبقة علیها- کما کانت تجد ذلک فی الصورة السابقة- فإذا أحضرتهما بعد الاختزان- لم تفعل فیهما ما کانت تفعله- فی الصوره السابقة- فی الماهیة المکررة من الحکم- لکنها اعتبرت ذلک فعلا لها- و هو سلب الحمل المقابل للحمل- ثم نظرت إلیه مستقلا مضافا- فتصورته سلب المحمول عن الموضوع- ثم مطلقا فتصورته سلبا و عدما- ثم اعتبرت له خواص اضطرارا- کعدم المیز بین الأعدام- و تمیزها بالإضافة إلى الموجودات-.

 

 

نهایة الحکمة/علامه ی طباطبائی/جامعه ی مدرسین/1422 ه ق/ص 316

 

  • عیسی شیروانی
۱۹
تیر

کل مجرد عقل و عاقل و معقول

أما أنه عقل فلأنه لتمام ذاته- و کونه فعلیة محضة لا قوة معها- یمکن أن یوجد و یحضر لشی‏ء بالإمکان- و کل ما کان للمجرد بالإمکان- فهو له بالفعل فهو معقول بالفعل- و إذ کان العقل متحدا مع المعقول فهو عقل- و إذ کانت ذاته موجودة لذاته فهو عاقل لذاته- فکل مجرد عقل و عاقل و معقول- و إن شئت فقل إن العقل و العاقل- و المعقول مفاهیم ثلاثة منتزعة من وجود واحد-.

و البرهان المذکور آنفا کما یجری فی کون- کل مجرد عقلا و عاقلا و معقولا لنفسه- یجری فی کونه عقلا و معقولا لغیره-.

فإن قیل لازم ذلک أن تکون النفس الإنسانیة لتجردها- عاقلة لنفسها و لکل مجرد مفروض و هو خلاف الضرورة-.

قلنا هو کذلک لو کانت النفس المجردة- مجردة تجردا تاما ذاتا و فعلا- لکنها مجردة ذاتا و مادیة فعلا- فهی لتجردها ذاتا تعقل ذاتها بالفعل- و أما تعقلها لغیرها فیتوقف على خروجها- من القوة إلى الفعل تدریجا- بحسب الاستعدادات المختلفة التی تکتسبها- فلو تجردت تجردا تاما و لم یشغلها تدبیر البدن- حصلت له جمیع التعقلات حصولا بالفعل- بالعقل الإجمالی و صارت عقلا مستفادا-.

نهایة الحکمة/علامه ی طباطبائی/جامعه ی مدرسین/1422 ه ق/ص 318

 

 

 

  • عیسی شیروانی
۲۸
خرداد

علوم حصولی به حقیقی و اعتباری تقسیم می شود.

و الحقیقی هو المفهوم الذی یوجد تارة فی الخارج- فیترتب علیه آثاره و تارة فی الذهن- فلا یترتب علیه آثاره الخارجیة کمفهوم الإنسان- و لازم ذلک أن تتساوى نسبته إلى الوجود و العدم- و هذا هو الماهیة المقولة على الشی‏ء فی جواب ما هو-.

و الاعتباری خلاف الحقیقی- و هو إما من المفاهیم التی حیثیة مصداقها- حیثیة أنه فی الخارج مترتبا علیه آثاره- فلا یدخل الذهن الذی حیثیته- حیثیة عدم ترتب الآثار الخارجیة- لاستلزام ذلک انقلابه عما هو علیه کالوجود- و صفاته الحقیقیة کالوحدة و الوجوب و نحوها- أو حیثیة أنه لیس فی الخارج کالعدم- فلا یدخل الذهن- و إلا لانقلب إلى ما یقبل الوجود الخارجی- فلا وجود ذهنیا لما لا وجود خارجیا له-.

و أما من المفاهیم التی حیثیة مصداقها- حیثیة أنه فی الذهن- کمفهوم الکلی و الجنس و الفصل- فلا یوجد فی الخارج و إلا لانقلب- فهذه مفاهیم ذهنیة معلومة لکنها مصداقا- إما خارجیة محضة لا تدخل الذهن کالوجود و ما یلحق به- أو بطلان محض کالعدم- و إما ذهنیة محضة لا سبیل لها إلى الخارج- فلیست بمنتزعة من الخارج- فلیست بماهیات موجودة تارة- بوجود خارجی و أخرى ذهنی لکنها منتزعة من مصادیق- بشهادة کونها علوما حصولیة لا یترتب علیها الآثار- فتنتزع من مصادیق فی الذهن-

نهایه الحکمه/علامه طباطبائی/جامعه مدرسین/1402 ه ق /ص 256

 

 

 

  • عیسی شیروانی
۲۸
خرداد

اقسام سوفسطیها و جواب به آنها

-السوفسطی و هو المنکر لوجود العلم مطلقا- لا یسلم قضیة أولى الأوائل- إذ لو سلمها کان ذلک اعترافا منه- بأن کل قضیتین متناقضتین فإن إحداهما حقة صادقة- و فیه اعتراف بوجود علم ما-.

ثم إن السوفسطی بما یظهر من الشک فی کل عقد- إما أن یعترف بأنه یعلم أنه شاک و إما أن لا یعترف- فإن اعترف بعلمه بشکه فقد اعترف بعلم ما- فیضاف إلیه تسلیمه لقضیة أولى الأوائل- و یتبعه العلم بأن کل قضیتین متناقضتین- فإن إحداهما حقة صادقة و تعقب ذلک علوم أخرى-.

و إن لم یعترف بعلمه بشکه- بل أظهر أنه شاک فی کل شی‏ء- و شاک فی‏ شکه لیس یجزم بشی‏ء- لغت محاجته و لم ینجح فیه برهان-.

و هذا الإنسان إما مصاب بآفة- اختل بها إدراکه فلیراجع الطبیب- و إما معاند للحق یظهر ما یظهر- لیدحض به الحق فیتخلص من لوازمه- فلیضرب و لیعذب و لیمنع مما یحبه و لیجبر على ما یبغضه- إذ کل شی‏ء و نقیضه عنده سواء- نعم بعض هؤلاء المظهرین للشک- ممن راجع العلوم العقلیة- و هو غیر مسلح بالأصول المنطقیة- و لا متدرب فی صناعة البرهان- فشاهد اختلاف الباحثین فی المسائل بالإثبات و النفی- و رأی الحجج التی أقاموها على طرفی النقیض- و لم یقدر لقلة بضاعته على تمییز الحق من الباطل- فتسلم طریق النقیض فی المسألة ببعد المسألة- فأساء الظن بالمنطق و زعم- أن لا طریق إلى إصابة الواقع- یؤمن معه الخطأ فی الفکر- و لا سبیل إلى العلم- بشی‏ء على ما هو علیه-.

و هذا کما ترى قضاء بتی منه بأمور کثیرة- کتباین أفکار الباحثین و حججهم- من غیر أن یترجح بعضها على بعض و استلزام ذلک- قصور الحجة مطلقا عن إصابة الواقع- فعسى أن یرجع بالتنبیه عن مزعمته- فلیعالج بإیضاح القوانین المنطقیة- و إرائة قضایا بدیهیة لا تقبل الشک فی حال من الأحوال- کضرورة ثبوت الشی‏ء لنفسه و امتناع سلبه عن نفسه- و لیبالغ فی تفهیم معانی أجزاء القضایا- و لیؤمر أن یتعلم العلوم الریاضیة-.

و هناک طائفتان من الشکاکین دون من تقدم ذکرهم- فطائفة یسلمون الإنسان و إدراکاته- و یظهرون الشک فی ما وراء ذلک- و طائفة أخرى تفطنوا بما فی قولهم- نحن و إدراکاتنا من الاعتراف بأن- للواحد منهم علما بوجود غیره- من الأناسی و إدراکاتهم- و لا فرق بین هذا العلم و بین غیره- من الإدراکات فی خاصة الکشف- عما فی الخارج فبدلوا الکلام من قولهم- أنا و إدراکاتی-.

و یدفعه أن الإنسان ربما یخطئ فی إدراکاته- کأخطاء الباصرة و اللامسة و غیرها من أغلاط الفکر- و لو لا أن هناک حقائق خارجیة- یطابقها الإدراک‏ أو لا یطابقها لم یستقم ذلک-.

على أن کون إدراک النفس- و إدراک إدراکاتها إدراکا علمیا- و کون ما وراء ذلک من الإدراکات شکوکا مجازفة بینة- و من السفسطة قول القائل- إن الذی یفیده البحث التجربی أن المحسوسات- بما لها من الوجود الخارجی- لیست تطابق صورها التی فی الحس- و إذ کانت العلوم تنتهی إلى الحس- فلا شی‏ء من المعلوم یطابق الخارج- بحیث یکشف عن حقیقة- و یدفعه أنه إذا کان الحس لا یکشف عن حقیقة المحسوس- على ما هو علیه فی الخارج- و سائر العلوم منتهیة إلى الحس حکمها حکمه- فمن أین ظهر أن الحقائق الخارجیة- على خلاف ما یناله الحس- و المفروض أن کل إدراک حسی أو منته إلى الحس- و لا سبیل للحس إلى الخارج فمآل القول إلى السفسطة- کما أن مآل القول بأن الصور الذهنیة- أشباح للأمور الخارجیة إلى السفسطة-.

و من السفسطة أیضا قول القائل- إن ما نعده علوما ظنون لیست من العلم- المانع من النقیض فی شی‏ء- و یدفعه أن هذا القول- إن ما نعده علوما ظنون بعینه قضیة علمیة- و لو کان ظنیا لم یفد أن العلوم ظنون- بل أفاد الظن بأنها ظنون فتأمله و اعتبر-.

و کذا قول القائل أن علومنا- نسبیة مختلفة باختلاف شرائط الوجود- فهناک بالنسبة إلى کل شرط- علم و لیس هناک علم مطلق- و لا هناک علم دائم و لا کلی و لا ضروری-.

و هذه أقوال ناقضة لنفسها- فقولهم العلوم نسبیة- إن کان نفسه قولا نسبیا- أثبت أن هناک قولا مطلقا فنقض نفسه- و لو کان قولا مطلقا ثبت به- قول مطلق فنقض نفسه- و کذا قولهم لا علم مطلقا- و قولهم لا علم کلیا إن کان نفسه کلیا نقض نفسه- و إن لم یکن کلیا ثبت- به قول کلی فنقض نفسه- و کذا قولهم لا علم دائما- و قولهم لا علم ضروریا- ینقضان أنفسهما کیفما فرضا-. نعم فی العلوم العملیة شوب من النسبیة- ستأتی الإشارة إلیه إن شاء الله تعالى.

نهایه الحکمه/علامه طباطبائی/جامعه مدرسین/1402 ه ق /ص 253

 

  • عیسی شیروانی
۲۸
خرداد

نحوه ی انتزاع مفاهیم ماهوی از مصادیق ذهنی

أما المعانی التی‏ حیثیة مصادیقها- حیثیة أنها فی الذهن- فإنه کان لأذهاننا أن تأخذ- بعض ما تنتزعه من الخارج و هو مفهوم- مصداقا تنظر إلیه فیضطر العقل- إلى أن یعتبر له خواص تناسبه- کما أن تنتزع مفهوم الإنسان- من عده من أفراد- کزید و عمرو و بکر و غیرهم- فتأخذه و تنصبه مصداقا و هو مفهوم- تنظر فیما تحفه من الخواص- فتجده تمام ماهیة المصادیق و هو النوع- أو جزء ماهیتها و هو الجنس أو الفصل- أو خارجا مساویا أو أعم و هو الخاصة أو العرض العام- و تجده تقبل الصدق على کثیرین- و هو الکلیة و على هذا المنهج-.

نهایه الحکمه/علامه طباطبائی/جامعه مدرسین/1402 ه ق /ص 256

 

 

 

  • عیسی شیروانی
۲۲
خرداد

 ینقسم العلم الحصولی إلى بدیهی و نظری‏

البدیهی و یسمى ضروریا أیضا- ما لا یحتاج فی حصوله إلى اکتساب و نظر- کتصور مفهوم الوجود و الشی‏ء و الوحدة- و التصدیق بأن الکل أعظم من جزئه و أن الأربعة زوج- و النظری ما یحتاج فی تصوره إن کان علما تصوریا- أو فی التصدیق به إن کان علما تصدیقیا- إلى اکتساب و نظر کتصور ماهیة الإنسان و الفرس- و التصدیق بأن الزوایا الثلاث- من المثلث مساویة لقائمتین- و أن الإنسان ذو نفس مجردة-.

نهایه الحکمه/علامه طباطبائی/جامعه مدرسین/1402 ه ق /ص 252

 

  • عیسی شیروانی
۲۲
خرداد

اجزاء قضیه از نظر علامه طباطبائی

إنّ القضیّة هى الموضوع و المحمول و الحکم، لکنّ النّفس تتوصّل إلى الحکم الذّى هو جعل الموضوع هو المحمول أوّلا بتصوّر المحمول منتسبا إلى الموضوع لیتأتّى منها الحکم. و یدلّ على ذلک خلوّ الهلیّات البسیطة عن النّسبة الحکمیّة، و هى قضایا، کما تقدّم. فالقضیّة بما هى قضیّة لا تحتاج فى تحقّقها إلى‏ النّسبة الحکمیّة.

نهایه الحکمه/علامه طباطبائی/جامعه مدرسین/1402 ه ق /ص 251

 

  • عیسی شیروانی
۲۲
خرداد

ینقسم العلم الحصولی إلى تصور و تصدیق‏

فإنه إما صورة ذهنیة حاصلة من معلوم واحد- من غیر إیجاب أو سلب کالعلم بالإنسان- و مقدم الشرطیة و یسمى تصورا- و إما صورة ذهنیة من علوم معها إیجاب أو سلب- کالقضایا الحملیة و الشرطیة و یسمى تصدیقا-.

نهایه الحکمه/علامه طباطبائی/جامعه مدرسین/1402 ه ق /ص 250

  • عیسی شیروانی
۲۲
خرداد

نقش قضیه اجتماع نقیضین در معارف بشری

أولى الأولیات بالقبول قضیة- امتناع اجتماع النقیضین و ارتفاعهما- التی‏ یفصح عنه قولنا- إما أن یصدق الإیجاب و یکذب السلب- أو یصدق السلب و یکذب الإیجاب- و هی منفصلة حقیقیة لا تستغنی عنها- فی إفادة العلم- قضیة نظریة و لا بدیهیة حتى الأولیات- فإن قولنا الکل أعظم من جزئه مثلا- إنما یفید العلم إذا منع النقیض و کان نقیضه کاذبا-.

فهی أول قضیة یتعلق بها التصدیق- و إلیها تنتهی جمیع العلوم النظریة و البدیهیة- فی قیاس استثنائی یتم به العلم- فلو فرض فیها شک سرى ذلک- فی جمیع القضایا و بطل العلم من أصله-.

و یتفرع على ذلک- أولا أن لنا فی کل قضیة مفروضة قضیة حقة- إما هی نفسها أو نقیضها- و ثانیا أن نقیض الواحد واحد- و أن لا واسطة بین النقیضین-.

و ثالثا أن التناقض بین التصورین- مرجعه إلى التناقض بین التصدیقین- کالتناقض بین الإنسان و اللاإنسان الراجعین- إلى وجود الإنسان و عدمه الراجعین إلى قولنا- الإنسان موجود و لیس الإنسان بموجود-.

نهایه الحکمه/علامه طباطبائی/جامعه مدرسین/1402 ه ق /ص 252

 

 

 

  • عیسی شیروانی
۲۱
خرداد

مفیض صور علمی(جزئی و کلی)

مفیض الصور العقلیة الکلیة جوهر عقلی- مفارق للمادة عنده جمیع الصور العقلیة الکلیة- و ذلک لما تقدم أن هذه الصور العلمیة- مجردة من المادة مفاضة للنفس- فلها مفیض و مفیضها أما- هو النفس تفعلها و تقبلها معا- و إما أمر خارج مادی أو مجرد-.

أما کون النفس هی المفیضة لها الفاعلة لها فمحال- لاستلزامه کون الشی‏ء الواحد فاعلا و قابلا معا- و قد تقدم بطلانه- و أما کون المفیض أمرا مادیا- فیبطله أن المادی أضعف وجودا من المجرد- فیمتنع أن یکون فاعلا لها- و الفاعل أقوى وجودا من الفعل- على أن فعل العلل المادیة مشروط بالوضع- و لا وضع لمجر د-.

فتعین أن المفیض لهذه الصور العقلیة جوهر مجرد- عقلی هو أقرب العقول- المجردة من الجوهر المستفیض- فیه جمیع الصور العقلیة المعقولة عقلا إجمالیا- تتحد معه النفس المستعدة للتعقل- على قدر استعدادها فتستفیض منه- ما تستعد له من الصور العقلیة-.

فإن قلت هب أن الصور العلمیة الکلیة- بإفاضة الجوهر المفارق لما تقدم من البرهان- لکن ما هو السبب لنسبة الجمیع إلى عقل واحد شخصی- هلا أسندوها إلى عقول کثیرة مختلفة الماهیات- بنسبة کل واحد من الصور- إلى جوهر مفارق غیر ما ینسب إلیه- أو بنسبة کل فریق من الصور إلى عقل- غیر ما ینسب إلیه فریق آخر-.

قلت الوجه فی ذلک ما تقدم فی الأبحاث السابقة- أن کل نوع مجرد منحصر فی فرد- و لازم ذلک أن سلسلة العقول التی یثبتها البرهان- و یثبت استناد وجود المادیات و الآثار المادیة إلیها- کل واحد من حلقاتها نوع منحصر فی فرد- و أن کثرتها کثرة طولیة مترتبة منتظمة- من علل فاعلة آخذة من أول ما صدر منها- من المبدإ الأول إلى أن ینتهی إلى أقرب العقول- من المادیات و الآثار المادیة- فتعین استناد المادیات و الآثار المادیة- إلى ما هو أقرب العقول إلیها- و هو الذی یسمیه؟ المشاءون بالعقل الفعال-.

نعم؟ الإشراقیون منهم أثبتوا وراء العقول الطولیة- و دونها عقولا عرضیة هى أرباب الأنواع المادیة- لکنهم یرون وجود کل نوع بأفرادها المادیة- و کمالاتها مستندا إلى رب ذلک النوع و مثاله-.

و نظیر البیان السابق الجاری فی الصور- العلمیة الکلیة یجری فی الصور العلمیة الجزئیة- و یتبین به أن مفیض الصور العلمیة الجزئیة- جوهر مفارق مثالی فیه جمیع الصور الجزئیة- على نحو العلم الإجمالی- تتحد به النفس على قدر ما لها من الاستعداد- فیفیض علیها الصور المناسبة.

 

 

نهایه الحکمه/علامه طباطبائی/جامعه مدرسین/چ 1402/ص 249

 

  • عیسی شیروانی
۲۱
خرداد

فی مراتب العقل‏

ذکروا أن مراتب العقل أربع-

إحداها العقل الهیولانی و هی مرتبة- کون النفس خالیة عن جمیع المعقولات- و تسمى العقل الهیولانی لشباهته- الهیولى الأولى فی خلوها عن جمیع الفعلیات-.

و ثانیتها العقل بالملکة و هی مرتبة- تعقلها للبدیهیات من تصور أو تصدیق- فإن العلوم البدیهیة أقدم العلوم- لتوقف العلوم النظریة علیها-.

و ثالثتها العقل بالفعل و هی مرتبة تعقلها- للنظریات باستنتاجها من البدیهیات-.

و رابعتها تعقلها لجمیع ما حصلته من المعقولات- البدیهیة أو النظریة المطابقة لحقائق العالم العلوی و السفلی- باستحضارها الجمیع و توجهها إلیها من غیر شاغل مادی- فتکون عالما علمیا مضاهیا للعالم العینی- و تسمى العقل المستفاد.

 

نهایه الحکمه/علامه طباطبائی/جامعه مدرسین/چ 1402/ص 248

  • عیسی شیروانی
۱۶
بهمن

کدام اسم اسم اعظم است؟

اگر در اسماء الله کتبی که غیر اسماء الله عینی اند و نیز در اسماء الله عینی اسمی را اعظم از دیگری مشاهده می کنی باید توجه داشته باشی که این به مقایسه پیش می آید . مثلاً اسماء الله را گاهی به یک اسم منتهی می کنند که همه را به «الله» یا «هو» بر می گردانند که یک اسم ، جامع همه است و همه را زیر پر دارد ، لذا او را نسبت به دیگر اسماء اعظم می نامند و گاهی به چهار اسم مثل «هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن» که این چهار را نسبت به دیگر اسماء ، اعظم می دانند . و گاهی به هفت اسم که «الحیّ ، العالم ، المرید ، القادر ، السمیع ، البصیر ، المتکلم» و نیز بر آنها ائمه ی سبعه ی اسماء اطلاق می کنند و اسم «الحیّ» را امام این ائمه می دانند . و گاهی به دو اسم منتهی می کنند که جمالی و جلالی اند یعنی «ذوالجلال و الاکرام» و گاهی به نود و نه اسم که : «إنّ لله تسعة و تسعین اسماً مائة إلّا واحداً من أحصاها دخل الجنّة» و گاهی به هزار و یک اسم چون جوشن کبیر و غیر آن . و گاهی به چهار هزار که از رسول الله نقل شد : «إنّ لله أربعة الآف اسم» و گاهی به «و لا یعلم جنود ربّک إلّا هو» .

بعضی از بزرگان «علم» را اسم اعظم دانسته اند ، و بعضی دیگر یقین را ، و عده ای الحیّ و القیوم را ؛ که همه ی این اقوال و نیز اقوال دیگری مثل اعظم دانستن  «بیان» و یا هفتاد و سه حرف داشتن اسم اعظم ، و نیز «واحد» و «واحد قهار» و «محیط» و نیز اسم اعظم «المصّور» و «القدیر» و «واحد» در موطن خود درست است .

و در عین حال ، بر اساس مراتب وجودی اشیاء از صادر اول و عقل اول تا هیولای اولی ، همه را مطابق مراتبشان اسم اعظم عینی فرمودند ، زیرا هر مرتبه عالی که مرتبه دانی را زیر پر دارد را نسبت به مادون اعظم دانسته اند و یا عالم عقل نسبت به عالم مثال و وی را نسبت به عالم ماده ، و یا نفس نسبت به بدن و یا عقل مجرّد مخرج نفس از نقص به کمال نسبت به نفس .

روایاتی که در باب اسم اعظم است اگر چه مختلف است ولی می شود بین آنها جمع نمود . یک وجه جمع همان بود که در ابیات قبلی گفته آمد و آن این بود که اسماء را وقتی نسبت به همدیگر مقایسه می فرمایید بعضی را نسبت به بعضی دیگر اعظم می یابید .

اما وجه جمع دیگر اینکه : همانگونه که در تعاریف منطقی ، ماهیات انواع را به جنس و فصل و جنس قریب و جنس متوسط و جنس الاجناس تعریف می کنید و در هنگام چینش آنها را از جنس الاجناس شروع می کنید که از همه ی اجناس و انواع مادون وسیع تر است و سپس به جنس متوسط و تا جنس قریب و تا به فصل اخیر نوع می رسید و به ترتیب آنها را قرار می دهید ، مثلاً انسان را تعریف می کنید «جوهرٌ ، جسمٌ ، نامٍ ، حساسٌ ، متحرک بالارادة ، ناطقٌ» که جوهر وسیع تر از جسم نامی است ؛ چه اوسع از حساس متحرک بالارادة است و آن از ناطق اوسع است و لذا هر مادون نسبت به مافوقش در تحت اوست و هر چه مرتبه ی مافوق را اعظم و اوسع از مادون اش می دانید ؛ در مورد اخبار و روایات اسم اعظم نیز این چنین آنها را به ترتیب قرار بده و آن را که اوسع از دیگران است ، اعظم از آنها قرار بده –مثلاً الله و یا هو را از  همه اوسع و اعظم قرار بده که همه ی اسماء الله در تحت سیطره ی آن است ، چه اینکه ائمه سبعه ی را نسبت به غیرشان اعظم بدان ولی «الحیّ» را نسبت به شش تای دیگر ، اعظم بدان و لذا همه ی اسمای اعظم را نسبت به همدیگر هر یک که دیگری را زیر پر خود دارد اعظم و به ترتیب از اوسع تا به مرتبه ی مادون قرار بده .

شرح دفتر دل/استاد داود صمدی آملی/انتشارات نبوغ/1389/ج2/ص55

  • عیسی شیروانی
۱۶
دی

سر بسته

ماه خندید به کوتاهی شور و شعفم

دست بردم به تمنا و نیامد به کفم

 

کشش ساحل اگر هست، چرا کوشش موج؟

جذبه‌ی دیدن تو می‌کشد از هر طرفم

 

راه تردید مسیر گذر عاشق نیست

چه کنم با چه کنم‌های دل بی هدفم؟

 

پدرانم همه سرگشته‌ی حیرت بودند

من اگر راه به جایی ببرم ناخلفم

 

زخم بیهوده نزن، سینه‌ام از قلب تهی‌ست

بهتر آن است که سربسته بماند صدفم

آن ها/فاضل نظری/انتشارات سوره ی مهر/1390/ص53

 

  • عیسی شیروانی