علوم عقلی

علوم عقلی
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۸۳ مطلب با موضوع «فلسفه» ثبت شده است

۰۲
آبان

قوه حافظه 

قوة دیگری که در حیوانات و انسانها موجود است قوة حافظه می‌باشد و آن معانی مدرَکة قوه واهمه را حفظ و ضبط می‌نماید، همچنان که قوة خیال صور جزئیه مدرَکه حواس ظاهری را خزینه‌‌‌‌داری می‌کند. به تعبیر دیگر وزانِ حافظه به واهمه وزان خیال به حس مشترک است که آن خزانه صور محسوسه بود و این خزانه معانی جزئیه، زیرا همچنان ‌که حس مشترک حافظِ صور جزئیة مدرَکه خود نیست قوة واهمه نیز قادر به ضبط معانی جزئیه مدرَکه خویش نیست، پس لامحاله آن دو را قوّتی دیگر باشد که شأن آن حفظ و ضبط می‌باشد؛ یکی حافظ صور جزئیه و دیگری حافظ معانی جزئیه.

شرح مراتب طهارت/داود صمدی آملی/چاپ اول 1389/انتشارات روح و ریحان/تک جلدی/ص 651

  • عیسی شیروانی
۰۲
آبان

رابطه ی منطقی بین قوه ی خیال و واهمه

نسبت منطقی قوة خیال با قوة واهمه، عموم و خصوص مطلق است، یعنی در هر معنایی جزیی، صورت جزئیه‌ای هست اما چنین نیست که در هر صورت جزئیه‌ای حکم و معنای جزئیه‌ای بوده باشد، زیرا چه بسا صور اشیایی را در خیال داریم اما معانی جزیی  آنها را نمی‌‌دانیم. به عنوان مثال محبت جزیی اگر چه از معانی است اما به حکم جزئیت، همیشه باید در غالب و صورت خاصی متوهَّم گردد، مثل این که حتماً باید محبت ماده شیری به فرزندش لحاظ شود تا اخذ معنای محبت جزیی صورت گیرد، برخلاف اخذ صور جزئیه که لازم نیست حتماً به همراه معانی جزئیه آنها اخذ شود.

شرح مراتب طهارت/داود صمدی آملی/چاپ اول 1389/انتشارات روح و ریحان/تک جلدی/ص 637

  • عیسی شیروانی
۰۲
آبان

قوه ی واهمه

چهارمین قوه از قوای مدرکة باطنی حیوانی قوة واهمه است و آن قوتی است که مدرک معانی جزئیه قائمه به صور مخزونة در قوة خیال می‌باشد، زیرا هر صورتی را معنای خاصی است مانند محبت جزئیه مدرکه از زید نسبت به پسر او و عداوت جزئیه از گرگ معین نسبت به گوسفند معین. پس واهمه ادراک معنی می‌کند اما نه هر معنایی که شامل معانی کلیه شود بلکه واهمه مدرک آن قسم از معانی است که قائم به صورت جزئیه می‌باشند، مانند محبت مذکوری که قائم به طرفین زید و پسر اوست.

شرح مراتب طهارت/داود صمدی آملی/چاپ اول 1389/انتشارات روح و ریحان/تک جلدی/ص 635

  • عیسی شیروانی
۱۰
مهر

فرق بین عرفان ، اخلاق و حکمت

سیزدهم: چون اسفار اربعه عقلی از عرفان به فلسفه راه یافت و عنوان سیر و سلوک را به همراه داشت و از سلوک قلبی به سیر عقلی منتقل شد، توضیح کوتاهی پیرامون حکمت نظری و حکمت عملی و همچنین عرفان نظری و عرفان عملی لازم است.

1 ـ حکمت نظری پیرامون موجود مطلق به شرط عدم تخصّص به ریاضی، طبیعی، منطقی و اخلاقی بحث می‏نماید و فلسفه کلی و علم اَعلی و دیگر القاب کریمه، بیانگر وسعت قلمرو آن است و علوم استدلالی مزبور زیر آن علم کلی مندرج‏اند؛ زیرا علوم یاد شده، موضوع و برخی از مبادی خود را از آن می‏گیرند چنانکه در فصل آینده روشن می‏شود.

2 ـ حکمت عملی (تهذیب نفس، تدبیر منزل، سیاست مدینه و جامعه) علم استدلالیِ جزئی است که چونان علوم برهانیِ جزئی دیگر فرع بر حکمت نظری است، زیرا اصل وجودِ نفس و تجرّد آن و شؤون نظری و عملی آن در فلسفه کلی ثابت می‏شود، آنگاه حکمت عملی در باره تهذیب روح و راه علاج بیماری‏های آن بحث می‏نماید.

3 ـ عرفان نظری پیرامون هویت مطلق هستی بدون هیچ شرط و قیدی بحث می‏کند و چون نسبت علوم به یکدیگر از راه نسبت موضوع‏های آنها بررسی گردد، عموم و خصوص آن علوم نسبت به یکدیگر روشن می‏شود.

از آن جهت که موضوع عرفان، واقعیت لا بشرط است و موضوع فلسفه، واقعیت بشرطِ عدم تخصّص‏های یاد شده است لذا عرفان نظری فوق فلسفه کلی است، و سرّ کلّیت و اعلا و عام بودن فلسفه آن است که در بین علوم فکری و استدلالی رائج، فلسفه از علوم برهانیِ دیگر جامع‏تر می‏باشد و گرنه عرفان نظری نسبت به فلسفه کلی از جهت موضوع فائق است، قهراً از لحاظ شمول نیز جامع‏تر از فلسفه کلی خواهد بود.

4 ـ عرفان عملی که منشأ پدید آمدن عرفان نظری است و از سنخ شهود قلبی و عمل جانحی است نه از سنخ فکر و استدلال تا با فلسفه کلی و علم اعلا سنجیده شود زیرا در هر قیاس، طرفین آن باید از یک سنخ باشند قابل سنجش با حکمت نظری نیست تا عموم و خصوص آنها نسبت به یکدیگر معلوم شود، لیکن در باره آن از دو جهت می‏توان سخن گفت؛ یکی ارزیابی عرفان عملی با اخلاق عملی که هر دو از سنخ عمل‏اند و دیگری سنجش عرفان عملی با فلسفه کلی از راه عرفان نظری که مَنْتُوجِ عرفان عملی می‏باشد.

اما سخن اوّل: همانطور که حکمت عملی، از علومِ جزئی استدلالی است و تحت حکمت نظری مندرج است، اخلاق عملی، از اعمال جزئی محدود است که تحت عرفان عملی مندرج می‏باشد؛ چون محور اصلی اخلاق عملی را تحصیل ملکات نفسانی در تعدیل قوای سه گانه تشکیل می‏دهد، اما مدار اصلی عرفان عملی را شهود وحدت شخصی حقیقت هستی و نعوت نامحدود جمال و جلال به هم آمیخته او تأمین می‏نماید که نبوّت، رسالت، امامت و خلافتِ زیر پوشش ولایت، نتیجه بخشی از آن است، لذا هرچه را که حکیم به حکمت عملی و متخلّق به اخلاق الهی دارد، عارف و ولیّ الله یقیناً دارد نه بالعکس.

ممکن است کسی عرفان عملی را هم اخلاق بداند لیکن اخلاق مصطلح و مُستَدلّ، صدر و ساقه آن کاملاً محدود است، چه اینکه عرفان عملی از بیکران تا بیکران، هماره ناپیدا کرانه است، لذا عرفان عملی شجره طوبی است که برخی از اثمار آن، اخلاق عملی می‏باشد.

اما سخن دوم: چون عرفان نظری که خود فائق بر فلسفه کلی است، یک فروغ رخ ساقی عرفان عملی است که بر صحائف زرّینی چون جامع الأسرار میر حیدر آملی عرّف الله بیننا و بینه وبین أولیائه المعصومین (علیهم السلام) منعکس شده است، لذا می‏توان گفت اگر کلی سِعِی عرفان عملی با کلی مفهومی فلسفه اعلا قابل سنجش باشد، یعنی اگر آن سِعِه وجودی و شهودی به مفهوم وسیع در آید، از فلسفه کلی جامع‏تر خواهد بود چنانکه عرفان نظری، اعلای از فلسفه کلی است و اگر سِعه مفهومی و حصولی فلسفه اعلا به سِعِه وجودی و شهودی در آید، کوچکتر از عرفانِ عملی خواهد بود، زیرا شهود حقیقت به شرط عدمِ تخصص، کوچکتر از شهود هویت مطلق و لا بشرط مقسمی هستی است که در فلسفه کلی، از آن نه عین است و نه اثر.

وقتی عقاب فلسفه کلی در ساحت قدس عرفان عملی پر بریزد، از پشه لاغر اخلاق عملی در فِنایِ منزّه عرفان عملی که بارقه «ماکنت أعبد رباً لم أره» اجازه گفتن «لو دنوت أنملةً لاحترقت» را به قدسیان ملأ اعلا نمی‏دهد و خَلعت خُلّت و خَلْوتِ «اَفَأعبد رباً لم أره!» مجالِ گفتن (نَحن نسبّح بحمدک و نقدّس لک)را به احدی از فرشتگان معصوم نمی‏بخشد، چه خیزد.

باری عارف سالک و ولیّ واصل، از کثرت مظاهر به وحدت ظاهر سیر عروجی و محبّانه دارد و در خود ظاهر که منزه از مظهر است سیری محبوبانه دارد. آنگاه که از محو به صحو آمد به عنوان فیض مرسل الهی به مظاهر متکثر می‏نگرد، سپس به تکمیل آنان در مرحله چهارم می‏پردازد.

تفصیل سیر محبّانه و محبوبانه و نتیجه قرب نوافل و قرب فرائض را صحائف عرفانی به عهده دارند که نموداری از آن در مصباح الأُنس فناری، شرح مفتاح الغیب قونوی آمده است.

[رحیق مختوم جلد 1-1 -  صفحه 93]نرم افزار کتابخانه دیجیتال کتاب های آیت الله جوادی آملی

  • عیسی شیروانی
۲۷
مرداد

رابطه ی قوّه ی متخیله و گفتار و نوشتار

جناب استاد علامه شعرانیقدسّ‌سرّه در شرح تجرید الاعتقاد آورده است: «متخیّله قوه‌ای است در نفس انسان که می‌تواند صور و معانی گوناگون را با یکدیگر ترکیب کند و یا مفاهیم مختلف را که در یک چیز جمعند از هم جدا سازد و بالجمله قوه‌ایست متصرِّف در ادراکات ذهنی و هیچ قوه در افراد انسان آن قدر مختلف نیست که متخیله است. شعرای معروف و نویسندگان بزرگ و مخترعین و خطبای مشهور و دانشمندانی که در بیان مسائل علمی و استدلال و برهان آوردن, غایت مهارت دارند و امثال آنها در قوه متخیله بسیار قوی هستند و آن که در این قوه ضعیف است هر چند دانشمند بزرگ باشد در بیان و احتجاج چندان توانا نیست و شاید برای مطلبی جزئی چند صفحه بنویسد اما خواننده مقصود را در نیابد و او نتواند معانی و مفاهیم ذهنی را به ترکیبی بلیغ ادا کند و چون کتب مصنف این کتاب (یعنی جناب خواجه طوسی) و شارح علامه رحمه الله (یعنی جناب علامه حلی) را به دقت تتبّع کنیم دانیم چگونه انسان می‌تواند الفاظ و معانی را چنان ترکیب و تفصیل دهد که گویی جان خویش را در آن جمله به مردم شناسانده و خدای تعالی چه قدرتی در این موجود عظیم الخلقه به ودیعت نهاده است چنان که شاعر گوید: «ما أطیب فاک جل باریک». »[1].

و این فرمایش جناب علامه شعرانی رحمةالله‌علیه کلامی کامل و حکمی در غایت اتقان است که هر چقدر قوة متصرفه افراد منزَّه‌تر و تطهیر یافته‌تر باشد آثار قلمی و گفتاری ایشان قوی‌تر و محکم‌تر خواهد بود چرا که در گفتار و نوشتار، تدوین و دسته‌بندیِ صحیح کلمات نقش اساسی را بر عهده دارد و تنها قوه‌ای که در انسان عهده‌دار این نقش است، قوة مدبرة متصرّفه است. و اما موضع متصرفه، اولِ بطن اوسط (بطن دوم) دماغ می‌باشد.

 

1- ترجمه و شرح تجرید الاعتقاد، ص 283

شرح مراتب طهارت/داود صمدی آملی/چاپ اول 1389/انتشارات روح و ریحان/تک جلدی/ص 548

  • عیسی شیروانی
۲۷
مرداد

  قو‌ّة متصر‌ّفه

سومین قوه از قوای مدرکة باطنی قوة متصرفه می‌باشد که اطباء آن را «مفکّره» و حکماء گاهی آن را «متخیّله» و گاهی «متفکّره» می‌نامند، که اگر قوة وهمیة حیوانیه به تنهایی آن را به کار واداشت آن قوّه را «متخیّله» گویند و اگر قوّة عاقله به آن روی آورد و آن را در منافع خود مصرف داشت آن را «متفکّره» می‌نامند، پس در حیوانات صامته چون عقل نیست متصرفة آنها را همین «متخیّله» گویند نه «متفکّره».

وظیفة قوة متصرفه تصرف در صور مخزونة قوة خیال و تصرف در معانی جزئیه مدرکه است یا به ترکیب یا به تفصیل، و آن از شش قسم خارج نیست:

اول آن که بعض صور را با بعض صور دیگر ترکیب کند مانند آن که تخیّل نماید انسانِ دو سر و یا چهار چشم و یا انسانی با پر و بال و منقار.

دوم آن که بعضی صور را از بعضی صور تفصیل نماید یعنی جدا کند مانند تخیّل انسان بی‌سر و یا بی‌دست و پا.

سوم آن که بعضی معانی جزئیه را با بعضی معانی جزئیه دیگر ترکیب کند مانند صداقت جزئیه با عدالتِ جزئیه.

چهارم آن که بعضی معانی جزئیه را از بعضی معانی جزئیة دیگر جدا کند مانند تفصیلِ صداقت جزئیه از عداوت جزئیه.

پنجم آن که بعضی معانی را با بعضی صور ترکیب کند مانند تخیّل صداقت جزئیه برای حضرت وصی علی علیه‌السّلام و خباثت جزئیه برای عُمَر لعنةالله‌علیه.

شرح مراتب طهارت/داود صمدی آملی/چاپ اول 1389/انتشارات روح و ریحان/تک جلدی/ص 545

  • عیسی شیروانی
۲۷
مرداد

تجرد خیالی و تجرد عقلی

معنی تجرّد این است که موجود مجرد ورای این عالم مادّی طبیعی است و به عبارت دیگر جسمانی نیست. و معنی تجرد خیالی برزخی این است که موجود مجرد خیالی عاری و برهنه از ماده است اما متصف به احکام ماده چون شکل و اندازه است و معنی تجرد عقلی این است که موجود مجرد عقلی هم عاری از ماده است و هم عاری از احکام ماده.

شرح مراتب طهارت/داود صمدی آملی/چاپ اول 1389/انتشارات روح و ریحان/تک جلدی/ص 529

  • عیسی شیروانی
۲۷
مرداد

دلیل مغایرت خیال با حس مشترک

 دلیلِ دیگر بر مغایرتِ حس مشترک و خیال، عروضِ سهو و نسیان در خاطرات آدمی است. سهو آن است که خاطرات گذشته مدتی از خیال که حافظ صور است ذهول یابد و فراموش شود اما پس از کمی التفات و توجه و تأمل دوباره بازگشته و در موطن حس مشترک مورد ادراک قرار گیرد و نسیان آن است که خاطرات گذشته چنان از خیال زایل شود که هرگز به یاد نیاید تا جایی که نیاز به کسب دوباره باشد.

تصدیق می‌فرمایید که اگر قوة مدرِکه صور غیر از قوة حافظة صور نمی‌بود عروضِ امری به نام سهو بی معنی بود چرا که آدمی هر آن، صور مخزونه را در حالِ ادراک بود و سهو هرگز پدید نمی‌آمد.

شرح مراتب طهارت/داود صمدی آملی/چاپ اول 1389/انتشارات روح و ریحان/تک جلدی/ص 526

  • عیسی شیروانی
۲۷
مرداد

قوّه ی خیال

قوه‌ای که صور محسوسات را بعد از زوالشان از مسامتتِ حواس یا از ملاقاتِ حواس ثبت و حفظ می‌کند، قوة خیال نام دارد. پس خیال وظیفة حفظ و نگه‌داریِ صورِ گرد آمده در حس مشترک را بر عهده دارد.

شرح مراتب طهارت/داود صمدی آملی/چاپ اول 1389/انتشارات روح و ریحان/تک جلدی/ص 525

  • عیسی شیروانی
۲۰
مرداد

حس مشترک 

اولین قوه از قوای مدرکه باطنی حیوانی حس مشترک می باشد که آن را به یونانی «بنطاسیا» یعنی لوح نفس یا لوح نقش گویند و آن قوه ای است که همه ی محسوسات حواس پنجگانه ظاهری بدو رسیده و در وی جمع می شوند و وی از صور آنها منفعل گردیده و آنها را ادارک می نماید که در حقیقت مدرک محسوسات خارجی ، حس مشترک است چه اینکه مدرک صور متخیله و ترکیبات متخیله نیز حس مشترک است که حس مشترک را به آیینه ای دورو تشبیه کرده اند که یک رویش به سوی بیرون است و روی دیگرش به سوی درون ، با روی بیرونی اش صور محسوسات خارجی را ادراک می نماید و با روی درونی اش معانی آن سویی را در قوالب صور محسوسه و صور خیالیه و ترکیبات متخیله ادراک می کند . هر چند علی التحقیق همه ی قوانین باطنیه مثل آینه ی دورو هستند که در آنها هم مدرکات ظاهره توانند پرتو انداخته و منطبع گردند و هم مدرکات باطنی ، منتهی در این بین ، امر حس مشترک از بقیه روشن تر است .

شرح مراتب طهارت/داود صمدی آملی/چاپ اول 1389/انتشارات روح و ریحان/تک جلدی/ص 509

  • عیسی شیروانی
۲۶
خرداد

کیفیت دیدن اشیاء 

بدان که در ابصار به نظری بدوی چند قول است: یکی قول ریاضیین که به خروج شعاع از چشم قائلند. و این شعاع را برخی از ایشان بر هیئت مخروطی می‌دانند که رأس آن نزد مرکز بصر است و قاعده آن بر سطح مبصَر. و باز خود این مخروط را بعضی از ایشان مصمت می‌دانند، و بعضی دیگر مرکب از خطوط شعاعیه مستقیم که اطراف آن خطوط در نزد مرکز چشم جمعند، سپس امتداد می‌یابند و بر روی مبصر متفرق می‌شوند، پس آنچه از مبصَر را که اطراف این خطوط متفرقه بر وی منطبق شده بصر ادراک می‌کند.

و برخی از ایشان آن شعاع خارج را بر شکل مخروط نمی‌دانند بلکه قائل است که خط شعاعی از چشم خارج می‌شود و چون به مرئی منتهی شد بر سطح آن در غایت سرعت حرکت می‌کند و آن را فرا می‌گیرد و به این حرکتش خیال می‌شود که هیئت آن مخروطی است، چنان که قطره باران در حال نزولش به خط مستقیم خیال می‌گردد، و نقطه‌ای که به سرعت دور می‌زند خط مستدیر مشاهده می‌گردد. و بهترین کتابی که در ابصار بنابر قول ریاضیین تألیف شده است کتاب مناظرومرایای ابن هیثم بصری مصری متوفی سنه 430 ه‍ است که کمال الدین حسن بن علی فارسی متوفی 718 ه‍ آن را تنقیح کرده است که بتنقیح المناظر اشتهار دارد و در حیدر آباد دکن هند بطبع رسیده است.

و قول دیگر در ابصار قول طبیعیین است که قائل به انطباع‌اند و این قول مختار ارسطو و اتباع وی و شیخ رئیس است چنان که از مبحث نفس طبیعیات شفا معلوم است، و فارابی نیز بر همین عقیدت است و گفتارش در این فص نیز بر همین مبنی است، و دانشمندان طبیعی کنونی بر همین عقیدتند ...

و قول دیگر مذهب طائفه‌ای از حکماء است که گویند: مشفی که بین بصر و مرئی است به کیفیت شعاع بصر متکیّف می‌شود و بدین جهت آلت ابصار می‌گردد.

و قول دیگر، مذهب شیخ اشراقی شهاب الدین سهروردی است که گوید: ابصار نه به انطباع است و نه به خروج شعاع، بلکه چون مقابله مستنیر با باصره وقوع یافت، نفس علم اشراقیِ حضوری به مبصَر پیدا می‌کند.

قول دیگر که به قول حاجی صاحب منظومه صدر آراء است رأی صاحب اسفار است که ابصار نه به انطباع است و نه به خروج شعاع، و نه بدان نحو که شیخ اشراقی گفته است بلکه بالاتر و دقیق‌تر از آنها است، بدین بیان: ابصار به انشاء صورت مماثل با مبصر از عالم ملکوت نفسانی است که آن صورت مبصَر مجرد از ماده خارجیه به انشاء نفس است یعنی نفس اقتدار بر انشاء صورت به اذن الله دارد که منشئ آن صورت است و صورت منشأ او که در نزد نفس حاضر و قائم به نفس به نحو قیام فعل به فاعلش است نه به نحو قیام مقبول به قابلش.

خلاصه این که ابصار به خلاقیت نفس است که نفس صورت مماثل و مشابه مبصَر را در صقع عالم خود ایجاد می‌کند و این صورت مبصَر، معلول نفس باذن الله تعالی است و قائم به نفس است چون قیام معلول به علتش و ظلّ به ذی ظلّ. بلکه علم که عبارت اخرای ادراک است مطلقاً چه ادراک بصری و چه غیر آن، خود از شئون و اطوار وجودی نفس است، نه این که نفس محل قابل برای پذیرفتن صورت مبصَر باشد مثلاً مانند پذیرفتن موم نقشِ خاتم را.

شرح مراتب طهارت/داود صمدی آملی/چاپ اول 1389/انتشارات روح و ریحان/تک جلدی/ص 488

  • عیسی شیروانی
۰۲
شهریور

تقدیر امام صادق علیه السلام از ارسطو

امام صادق علیه السلام در آخر توحید مفضل (بحار ج 2 ص 47 ط 1) ارسطو را به بزرگی یاد می کند که وی مردم را از وحدت صنع و تقدیر و تدبیر نظام احسن عالم به وحدت صانع مدبر آن ، رهبری کرد.

شرح دفتر دل/داود صمدی آملی/انتشارات روح و ریحان/چاپ 1389/ج 2/ص 362

 

  • عیسی شیروانی
۲۷
فروردين

فرق بین مثل و مثال

مثل ، مشارکت امری در تمام حقیقت امر دیگر است ؛ ولی مثال ، مشارکت در بعضی از اعراض و صفات ممثل است . به بیان دیگر ، مثال هر چیزی ، شبح و نمونه ی آن چیز است . لذا خداوند مثل ندارد ، اما مثال دارد .

مثل در جایی است که تکافوی در ذات مطرح باشد ، بر خلاف مثال که این خصوصیت در او نیست . مثلان ، هر کدام جانشین دیگری می شود و در مقابل متخالفان می آید ؛ مانند دو سیاهی که هر کدام جانشین دیگری می شود ؛ اما در مثال ، یکی از دو شی ، جانشین دیگری نمی شود ، مانند نقش انسان بر روی دیوار ، که مثال انسان است ، نمی تواند جانشین انسان شود ؛ چون جانشین از مختصات شرکت در ذات است .

اصطلاحات فلسفی و تفاوت آنها با یکدیگر/علی کرجی/بوستان کتاب قم/1381/ص 255

  • عیسی شیروانی
۱۴
دی

مصداق و مصدوق

مصداق در ذاتیات است و مصدوق در عَرَضیات است و این اصطلاح از ابتکارات جناب صدرالمتألهین در اسفار است . مصداق مثل اینکه زید مصداق برای انسانیت است و مصدوق مثل زید برای أبوت است و یا شجر مصدوق امکان است چنانچه مصدوق رنگ سبز است ؛ ولی جوهر و جسم و نامی که از ذاتیات باب ایساغوجی اند ، شجر مصداق آنهاست .

شرح دفتر دل/داود صمدی آملی/انتشارات روح و ریحان/چاپ 1389/ج 2/ص 140

 

  • عیسی شیروانی
۱۹
تیر

بر معانی اعتباری حد و برهان اقامه نمی شود.

و من هنا یظهر أن هذه المعانی الاعتباریة- لا حد لها و لا برهان علیها-.

أما أنها لا حد لها فلأنها لا ماهیة لها- داخلة فی شی‏ء من المقولات- فلا جنس لها فلا فصل لها فلا حد لها- نعم لها حدود مستعارة من الحقائق- التی یستعار لها مفاهیمها-.

و أما أنها لا برهان علیها فلأن- من الواجب فی البرهان أن تکون- مقدماتها ضروریة دائمة کلیة- و هذه المعانی لا تتحقق إلا فی قضایا- حقة تطابق نفس الأمر- و أنى للمقدمات الاعتباریة- ذلک و هی لا تتعدى حد الدعوى-.

و یظهر أیضا أن القیاس الجاری فیها- جدل مؤلف من المشهورات و المسلمات- و المقبول منها ما له أثر صالح بحسب الغایات- و المردود منها اللغو الذی‏ لا أثر له‏.

نهایة الحکمة/علامه ی طباطبائی/جامعه ی مدرسین/1422 ه ق/ص 317

 

 

 

  • عیسی شیروانی
۱۹
تیر

نحوه ی انتزاع مفهوم عدم از حکم سلبی

ثم إذا نالت‏ النفس‏ شیئا من‏ الماهیات‏ المحسوسة- فاختزنته ثم نالت ماهیة أخرى مباینة لها- لم تجد الثانیة عین الأولى منطبقة علیها- کما کانت تجد ذلک فی الصورة السابقة- فإذا أحضرتهما بعد الاختزان- لم تفعل فیهما ما کانت تفعله- فی الصوره السابقة- فی الماهیة المکررة من الحکم- لکنها اعتبرت ذلک فعلا لها- و هو سلب الحمل المقابل للحمل- ثم نظرت إلیه مستقلا مضافا- فتصورته سلب المحمول عن الموضوع- ثم مطلقا فتصورته سلبا و عدما- ثم اعتبرت له خواص اضطرارا- کعدم المیز بین الأعدام- و تمیزها بالإضافة إلى الموجودات-.

 

 

نهایة الحکمة/علامه ی طباطبائی/جامعه ی مدرسین/1422 ه ق/ص 316

 

  • عیسی شیروانی
۱۹
تیر

کل مجرد عقل و عاقل و معقول

أما أنه عقل فلأنه لتمام ذاته- و کونه فعلیة محضة لا قوة معها- یمکن أن یوجد و یحضر لشی‏ء بالإمکان- و کل ما کان للمجرد بالإمکان- فهو له بالفعل فهو معقول بالفعل- و إذ کان العقل متحدا مع المعقول فهو عقل- و إذ کانت ذاته موجودة لذاته فهو عاقل لذاته- فکل مجرد عقل و عاقل و معقول- و إن شئت فقل إن العقل و العاقل- و المعقول مفاهیم ثلاثة منتزعة من وجود واحد-.

و البرهان المذکور آنفا کما یجری فی کون- کل مجرد عقلا و عاقلا و معقولا لنفسه- یجری فی کونه عقلا و معقولا لغیره-.

فإن قیل لازم ذلک أن تکون النفس الإنسانیة لتجردها- عاقلة لنفسها و لکل مجرد مفروض و هو خلاف الضرورة-.

قلنا هو کذلک لو کانت النفس المجردة- مجردة تجردا تاما ذاتا و فعلا- لکنها مجردة ذاتا و مادیة فعلا- فهی لتجردها ذاتا تعقل ذاتها بالفعل- و أما تعقلها لغیرها فیتوقف على خروجها- من القوة إلى الفعل تدریجا- بحسب الاستعدادات المختلفة التی تکتسبها- فلو تجردت تجردا تاما و لم یشغلها تدبیر البدن- حصلت له جمیع التعقلات حصولا بالفعل- بالعقل الإجمالی و صارت عقلا مستفادا-.

نهایة الحکمة/علامه ی طباطبائی/جامعه ی مدرسین/1422 ه ق/ص 318

 

 

 

  • عیسی شیروانی
۲۸
خرداد

علوم حصولی به حقیقی و اعتباری تقسیم می شود.

و الحقیقی هو المفهوم الذی یوجد تارة فی الخارج- فیترتب علیه آثاره و تارة فی الذهن- فلا یترتب علیه آثاره الخارجیة کمفهوم الإنسان- و لازم ذلک أن تتساوى نسبته إلى الوجود و العدم- و هذا هو الماهیة المقولة على الشی‏ء فی جواب ما هو-.

و الاعتباری خلاف الحقیقی- و هو إما من المفاهیم التی حیثیة مصداقها- حیثیة أنه فی الخارج مترتبا علیه آثاره- فلا یدخل الذهن الذی حیثیته- حیثیة عدم ترتب الآثار الخارجیة- لاستلزام ذلک انقلابه عما هو علیه کالوجود- و صفاته الحقیقیة کالوحدة و الوجوب و نحوها- أو حیثیة أنه لیس فی الخارج کالعدم- فلا یدخل الذهن- و إلا لانقلب إلى ما یقبل الوجود الخارجی- فلا وجود ذهنیا لما لا وجود خارجیا له-.

و أما من المفاهیم التی حیثیة مصداقها- حیثیة أنه فی الذهن- کمفهوم الکلی و الجنس و الفصل- فلا یوجد فی الخارج و إلا لانقلب- فهذه مفاهیم ذهنیة معلومة لکنها مصداقا- إما خارجیة محضة لا تدخل الذهن کالوجود و ما یلحق به- أو بطلان محض کالعدم- و إما ذهنیة محضة لا سبیل لها إلى الخارج- فلیست بمنتزعة من الخارج- فلیست بماهیات موجودة تارة- بوجود خارجی و أخرى ذهنی لکنها منتزعة من مصادیق- بشهادة کونها علوما حصولیة لا یترتب علیها الآثار- فتنتزع من مصادیق فی الذهن-

نهایه الحکمه/علامه طباطبائی/جامعه مدرسین/1402 ه ق /ص 256

 

 

 

  • عیسی شیروانی
۲۸
خرداد

نحوه ی انتزاع مفاهیم ماهوی از مصادیق ذهنی

أما المعانی التی‏ حیثیة مصادیقها- حیثیة أنها فی الذهن- فإنه کان لأذهاننا أن تأخذ- بعض ما تنتزعه من الخارج و هو مفهوم- مصداقا تنظر إلیه فیضطر العقل- إلى أن یعتبر له خواص تناسبه- کما أن تنتزع مفهوم الإنسان- من عده من أفراد- کزید و عمرو و بکر و غیرهم- فتأخذه و تنصبه مصداقا و هو مفهوم- تنظر فیما تحفه من الخواص- فتجده تمام ماهیة المصادیق و هو النوع- أو جزء ماهیتها و هو الجنس أو الفصل- أو خارجا مساویا أو أعم و هو الخاصة أو العرض العام- و تجده تقبل الصدق على کثیرین- و هو الکلیة و على هذا المنهج-.

نهایه الحکمه/علامه طباطبائی/جامعه مدرسین/1402 ه ق /ص 256

 

 

 

  • عیسی شیروانی
۲۲
خرداد

 ینقسم العلم الحصولی إلى بدیهی و نظری‏

البدیهی و یسمى ضروریا أیضا- ما لا یحتاج فی حصوله إلى اکتساب و نظر- کتصور مفهوم الوجود و الشی‏ء و الوحدة- و التصدیق بأن الکل أعظم من جزئه و أن الأربعة زوج- و النظری ما یحتاج فی تصوره إن کان علما تصوریا- أو فی التصدیق به إن کان علما تصدیقیا- إلى اکتساب و نظر کتصور ماهیة الإنسان و الفرس- و التصدیق بأن الزوایا الثلاث- من المثلث مساویة لقائمتین- و أن الإنسان ذو نفس مجردة-.

نهایه الحکمه/علامه طباطبائی/جامعه مدرسین/1402 ه ق /ص 252

 

  • عیسی شیروانی