علوم عقلی

علوم عقلی
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خرابات» ثبت شده است

۲۴
تیر

خرابات و خراباتیان

در ادب عرفانی خرابات عبارت است از خراب شدن صفات بشریّت و فانی شدن وجود جسمانی است . و خراباتی مرد کاملی است که از او معارف الهی بی اختیار صادر شود . و نیز گفته اند که خرابات و مصطبه عبارت است از خرابی اوصاف نفسانی و عادات حیوانی و تخریب قوّت غضبی و شهوانی و عادات و رسوم ، و تبدیل اخلاق مذمومه است .

عطار گوید :

ترا در ره خراباتی خرابست    گر اینجا خانه گیری صوابست

بگیر این خانه تا ظاهر تو بینی   که خلق عالم و عالم سرابست

در آن خانه ترا یکسان نمایم    جهانی گر پر آتش گر پر آبست

خراباتیست بیرون از دو عالم    دو عالم در بر او همچو خوابست

خراباتست پر رندان سرمست    نه سررمستی همه نه نیست و نه هست

محقق لاهیجی گوید : خرابات اشاره به وحدت است اعم از وحدت افعالی و صفاتی و ذاتی . و ابتدای آن مقام فنای افعال است و صفات خراباتی ، سالک عشق لاابالی است که از قید دوئیت و تمایز افعال و صفات واجب و ممکن خلاصی یافته ، افعال و صفات جمیع اشیاء را محو افعال و صفات الهی داند ، و هیچ صفتی به خود و دیگران منسوب ندارند . نهایت این خرابات مقام ذات است که ذوات را همه محو و منطمس در ذات حق یابد : «و إلیه یرجع الأمر کله»

و نیز خراباتی آن است که از خودی فراغت یافته خود را به کوی نیستی در باخته .

شبستری گوید :

خراباتی شدن از خود رهایی است    خودی کفرست گر خود پارسایی است

که تا سالک و ناسک به ترک رسوم و عادات خلاصی یابد و خودی خود را مطلق باز گذارد .

زیرا که خودی که عبارت از اضافه ی فعل و صفت به خود باشد کفر است . زیرا در این صورت حق را پوشیده باشد و اظهار غیر نموده .

شاعر گوید :

تا تو پیدایی نهانست او ز تو     تو نهان شو تا که پیدا آید او

تا تو خود بینی نبینی دوست را     از خود شو و محو و بیگر آن لقاء

در خرابات همه نقوش و اشکال و صور حسی و خیالی و مثالی منزه است که شبستری گوید :

خرابات از جهان بی مثال است     مقام عاشقان لاابالی است

و این خرابات آشیانه مرغ جان عارفان است که شاعر گوید :

خرابات آشیان مرغ جانست     خرابات آستان لامکان است

خراباتی خراب اندر خرابست     که در صحرای او عالم سرابست

که عالم و آدم در نظر او نمودست         نه بود و خراب است و سرابست

و نیز شبستری گوید :

خراباتی است بی حدّ و نهایت    نه آغازش کسی دیده نه غایت

اگر صد سال در وی مشتابی      نه خود را و نه کس را باز یابی

در خرابات ، خراباتیان یک رنگند و آن صبغه الله است که «و من أحسن من الله صبغه» که در هر حال معشوق و محبوب را طالبند .

جامی گوید :

شرح اسرار خرابات نداند همه کس        هم مگر پیر مغان حل کند این مسئله ها

 در ره فقر بی مدد عشق مرو       که کمین گاه حوادث بود این مرحله ها

شاه نعمت الله گوید :

مستیم و خرابیم و گرفتار خرابات    سر گشته در آن کوی چو پرگار خرابات

هر کس پی کاری و حریفی و ندیمی     ما را نبود کار بجز کار خرابات

سر حلقه ی رندان سراپرده ی عشقیم    هم صحبت ما خدمت خمار خرابات

عطار گوید و بوید :

سحرگاهی شدم سوی خرابات     که رندان را کنم دعوت به طامات

عصا اندر کف و سجاده بر دوش       که هستم زاهد صاحب کرامات

خراباتی مرا گفتا که ای شیخ        بیاور تا چه داری از مهمات

سلمان ساوجی گوید :

من خراباتیم و باده پرست     در خرابات مغان باده به دست

گوش در زمزمه ی قول بکی     هوش غارت زده ی جام الست

خراباتیان رندانی اند که با عشق و شوق و ذکر چار بر تکبیر بر اوتاد زده اند و از بند ماسوی الله رسته اند که به توحید صمدی قرآنی «التوحید أن تنسی غیر الله» راه یافته اند و بیت المعمور حق اند که ملائکه الله در دلهایشان مسکن گزیده اند .

آنان در بحر وحدت غریق اند که سوال از ساحل دارند و مرغان لاهوتی اند که با آوای داودی در روضه ی رضوان پریدنها دارند . آنان را در آسمان هفتم غیب بی عیب چشم خدابین است و با این حال در آتش عشق سوزان .

آنان را درخلوت سحرگاه و کارگاه هستی جز عیش و مستی و فنا نیست و در آسمان ولایت جان خورشید خاوری اند که جهان افروزند و تنها حلوای شیرین جانشان خدا خداست .

آنان با زدودن زنگ و رنگ از دل ، نفس را جام جهان نمایی نموده اند که اسرار ماسوا را حق در آن متجلی نموده و به مظهریت «هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن» و حلول یافته اند و با ذکر و نام حق که شهاب آسمانی است از آسمان جان با صفایشان رجم شیطان مارد و سرکش و تعلقات به ماسوی نموده اند و لذتی که برایشان است لذت  ذاتی دیدار یار است که «الهی دیده از دیدار جمال لذت می برند و دل ازلقای ذوالجمال»« الهی عارف را با عارفان چه کار ، عاشق معشوق بیند و نه این و آن» .

در دیوان حضرت مولی آمده است :

بلبلان را آرزویی جز گل و گلزار نیست     عاشقان را لذتی جز لذت دیدار نیست

از سروش غیب دوشم آمد اندر گوش هوش    طالب حق را به غیر از دلبر و دل کار نیست

شرح دفتر دل ج 2 ص 102

 

  • عیسی شیروانی