علوم عقلی

علوم عقلی
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

۳۷۱ مطلب توسط «عیسی شیروانی» ثبت شده است

۲۲
اسفند

مقام شریف ولایت ، نبوّت و رسالت

در بخشی دیگر از باب اول رساله ی شریف «انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه» آمده است :«ولایت نبیّ جنبه ی حقانی و اشتغال به حقّ تعالی است و نبوّت او وجهه ی خلقی دارد که توجّه نبیّ به خلق است ، و شک نیست که اولی اشرف از دومی است ، چه آن ابدی است به خلاف این که منقطع است. » «انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه ص 72»

از آنجا که ولایت ، جنبه ی حقّانی  و الهی انسان کامل است ، لذا نبوّت و رسالت در تحت سیطره ی مقام شامخ ولایت قرار می گیرد ، زیرا انسان کامل از آن حیث که به حقّ متعال نزدیک است و کل حقایق نظام هستی را از او می گیرد ، ولیّ است ، و از آن حیث که به مردم رو می کند تا آنچه را که از حقّ گرفته به مردم ابلاغ کند ، نبیّ است .

به تعبیر دیگر ، در سفر اول از «اسفار اربعه ی نفس ناطقه ی انسانی» ، آدمی از خلق می رهد و به حقّ می رسد و با اوصاف الهی اتحاد وجودی پیدا می کند و اسماء الله را می چشد و به مقام ولایت می رسد و بعد از اتمام این دوسفر ، مأمور می شود به جانب خلق برگردد و از آنچه أخذ کرده است به انسان هایی که در مرتبه ی مادون هستند بدهد تا آن ها را هم به مراتب و کمالات بالاتر دعوت کند . لذا انسان در سفر سوم و چهارم که سفری با وجهه ی خلقی است ، یا نبیّ می شود و یا رسول که البته تمامی انبیاء  در این مقام نیز صاحب رتبه ای هستند .

بعضی از ایشان فقط مأمور به ابلاغ می شوند که به آنها «نبیّ» می گویند ، بعضی از ایشان علاوه بر وظیفه ی ابلاغ ، صاحب کتاب نیز می شوند که به آنها «رسول» می گویند ، و بعضی از آنها تکلیفی سنکین تر از رسول دارند که «امام اند»  و به آنها «اولوالعزم» می گویند ، و در آن میان فقط یک نفر از مقام «ختم» برخوردار است که عصاره ی همه ی آنهاست .

 بر این اساس ، انسان کامل با مقام شامخ ولایت اش روی به افق اعلی دارد و با مقام نبوّت و رسالت اش روی به جانب خلق می کند و از مقام ولایت اش خبر می دهد و به همه ، ندای «تعالوا» می دهد تا همه بالا روند و مثل او به مقام ولایت برسند .

در باب اول رساله ی «انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه» می خوانیم :

«ولایت به حسب رتبت ، اعلی و ارفع از رسالت و نبوّت است ؛ چون ولایت ، باطن نبوّت و رسالت است و نیل به این دو مبتنی بر ولایت است .» (انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه صص 71 و 72 )

دلیل آن این است که انسان کامل تا به حقّ تقرّب نجوید اسرار نظام هستی را از حقّ أخذ نمی کند ، و تا از حقّ ، اسرار شریعت و طریقت و حقیقت را نگیرد قطعاً چیزی ندارد تا به مردم ابلاغ کند . لازمه ی ابلاغ کردن حقیقی به فرد دیگر ، آن است که در ابتدا آدمی آن را برای خود تحصیل کند ، آن گاه پس از یافتن آنچه را در پی تحصیل آن بود ، می تواند آن را در اختیار دیگران قرار دهد . لذا ولایت که مقام تقرّب انسان کامل به حق متعال است ، به حسب رتبه ، اعلی و ارفع از رسالت و نبوّت است .

منتها در این جا یک نکته ، قابل اهمیت بسیار است و آن این که :

مقام ولایت در هر شخصی ، از مقام نبوّت همان شخص ، ارفع است ، نه اینکه ولایت در شخصی بر نبوّت و رسالت شخص دیگر ارفع باشد . به عنوان مثال مقام ولایت در پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله که جنبه ی حقّانی دارد ، از مقام نبوّت و رسالت اش که جنبه ی خلقی دارند ، اشرف است ؛ چرا مقام ولایت هر انسانی رابطه ی خاص باطنی اوست با خدای خودش ، و طبیعی است که چنین وجهی شرافت دارد بر وجه خلقی آدمی و رو کردن به کثرت ها .

شرح رساله ی انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه /استاد صمدی آملی/انتشارات روح و ریحان/1389/ ص 113

 

  • عیسی شیروانی
۱۷
اسفند

الهی ، سر تا سر ذرّات عوالم وجود در جنب و جوشند ، چگونه حسن خاموش باشد .

الهی نامه/علامه حسن زاده/بوستان کتاب قم/1391/ص 31

  • عیسی شیروانی
۱۵
بهمن

 

رئالیسم

 این کلمه نیز که از «رئل» (real) که به معناى «واقع» است مشتق شده، در طول تاریخ به معانى مختلفى استعمال شده.

الف. در فلسفه اسکولاستیک (scholastic) که به «فلسفه اصحاب مدرسه» معروف است. در میان اصحاب مدرسه در قرون وسطى یگانه مبحثى که شغل شاغل آنها محسوب مى‏شد و جدال عظیمى بر پا نموده بود مبحث وجود «کلّى» بود که آیا کلّى (مثل انسان) موجود است یا نه؟ و بر فرض وجود آیا وجودش در ذهن است یا در خارج؟ و آیا در خارج وجود مستقل دارد یا نه؟

کسانى را که براى «کلّى» واقعیت مستقل از افراد قائل بودند «رئالیست» یا «واقعیّون» مى‏گفتند، و کسانى که هیچ نحو وجودى براى «کلّى» نه در خارج و نه در ذهن، قائل نبودند و «کلّى» را فقط لفظ خالى مى‏دانستند «نومینالیست» (nominalist) یا «اسمیّون» مى‏گفتند؛ دسته سومى نیز بودند که براى «کلّى» وجود ذهنى و وجود خارجى در ضمن افراد قائل بودند و آنها را «ایده آلیست» یا «تصوّریّون» مى‏گفتند.

تذکر این نکته بى‏فایده نیست: در فلسفه اسکولاستیک دو مسأله از یکدیگر تفکیک نشده بود:

الف. مسأله وجود «کلّى».

ب. مسأله مثل افلاطونى.

این دو مبحث، آمیخته به هم ذکر مى‏شد و البته از خوانندگان محترم کسانى که به فلسفه اسلامى آشنایى دارند مى‏دانند که در این فلسفه این دو مسأله از یکدیگر جداست. مسأله اول در «منطق» و گاهى در «فلسفه» بیان مى‏شد و عموم فلاسفه در آن یک روش قاطعى داشتند و اختلافى در بین نبود. اما مسأله دوم در فلسفه در یک فصل جداگانه مطرح مى‏شد و فلاسفه همه یک روش در آن نداشتند، بعضى نفى مى‏کردند و بعضى اثبات. على اىّ حال این مبحث به صورتى که در قرون وسطى در اروپا مطرح بوده پوچ و بى‏معنا بوده.

مرحوم فروغى در جلد اول سیر حکمت در اروپا پس از آنکه بحث نزاع در «کلیات» را در قرون وسطى نقل مى‏کند، مى‏گوید:

 «توجه مى‏فرمایید که فحص در کلیات یکباره بحثى پوچ و بیهوده نبوده، به یک اعتبار نزاع معتقدان و منکران وحدت وجود است.»

ولى از توضیح فوق معلوم شد که این نزاع به آن صورت پوچ بوده و ریشه این نزاع هم در دو مسأله‏اى است که گفته شد و ربطى به مسأله «وحدت وجود» ندارد.

ب. معناى دوم رئالیسم همان است که اخیراً در اصطلاحات فلسفى به کار برده مى‏شود، یعنى اصالت واقعیت خارجى، و در این معنى رئالیسم فقط در مقابل‏ ایده آلیسم که به معناى اصالت ذهن یا تصور است قرار مى‏گیرد. در این مقاله همین معنا منظور است.

در ادبیات نیز سبک رئالیسم در مقابل سبک ایده آلیسم است. سبک رئالیسم یعنى سبک گفتن یا نوشتن متّکى بر نمودهاى واقعى و اجتماعى، و اما سبک ایده آلیسم عبارت است از سبک متکى به تخیلات شاعرانه گوینده یا نویسنده.

 

مجموعه آثار /شهید مطهری(ره)/انتشارات صدرا/1379/ج 6/ ص 80

 

  • عیسی شیروانی
۱۵
بهمن

نومینالیست کیست؟

در فلسفه اسکولاستیک (scholastic) که به «فلسفه اصحاب مدرسه» معروف است. در میان اصحاب مدرسه در قرون وسطى یگانه مبحثى که شغل شاغل آنها محسوب مى‏شد و جدال عظیمى بر پا نموده بود مبحث وجود «کلّى» بود که آیا کلّى (مثل انسان) موجود است یا نه؟ و بر فرض وجود آیا وجودش در ذهن است یا در خارج؟ و آیا در خارج وجود مستقل دارد یا نه؟

کسانى را که براى «کلّى» واقعیت مستقل از افراد قائل بودند «رئالیست» یا «واقعیّون» مى‏گفتند، و کسانى که هیچ نحو وجودى براى «کلّى» نه در خارج و نه در ذهن، قائل نبودند و «کلّى» را فقط لفظ خالى مى‏دانستند «نومینالیست» (nominalist) یا «اسمیّون» مى‏گفتند؛ دسته سومى نیز بودند که براى «کلّى» وجود ذهنى و وجود خارجى در ضمن افراد قائل بودند و آنها را «ایده آلیست» یا «تصوّریّون» مى‏گفتند.

 

مجموعه آثار /شهید مطهری(ره)/انتشارات صدرا/1379/ج 6/ ص 80

 

  • عیسی شیروانی
۱۵
بهمن

ایده آلیسم

کلمه «ایده» (idea) اصلا یونانى است و معانى مختلفى از قبیل ظاهر، شکل، نمونه و غیره از برایش ذکر شده است و از اصل یونانى «ایده‏ئیو» که به معناى دیدن است، مشتق شده.

اول کسى که در اصطلاحات فلسفى، این کلمه را به کار برده افلاطون است که به اعتبار یکى از معانى لغوى آن (نمونه) آن را در مورد یک سلسله حقایق مجرّده که خود قائل بوده و امروز در میان ما به نام «مثل افلاطونى» معروف است، استعمال کرده است.

افلاطون براى هر نوعى از انواع موجودات جهان ماده یک وجود مجرد عقلانى که افراد محسوسه آن نوع پرتو او و او نمونه کامل آن افراد است قائل است و او را «ایده»- که مترجمین دوره اسلامى «مثال» ترجمه کرده‏اند- مى‏خواند. افلاطون منکر وجود افراد محسوسه نیست، بلکه وجود آنها را متغیر و جزئى و فانى مى‏داند، بر خلاف «ایده» یا «مثال» که به عقیده وى داراى وجود لایتغیر و کلى و باقى است.

در میان مسلمین، «اشراقیّون» به مثل افلاطونیه معتقد بودند. میر فندرسکى در قصیده معروف خود اشاره به این مطلب مى‏کند آنجا که مى‏گوید:

چرخ با این اختران، نغز و خوش و زیباستى             صورتى در زیر دارد آنچه در بالاستى‏

صورت زیرین اگر با نردبان معرفت             بر رود بالا همى با اصل خود یکتاستى‏

صورت عقلى که بى‏پایان و جاویدان بود             با همه و بى‏همه مجموعه و یکتاستى‏

این سخن در رمز دانایان پیشین سفته‏اند      پى برد در رمزها هر کس که او داناستى‏

در نیابد این سخن را هیچ فهم ظاهرى             گر ابو نصرستى و گر بو على سیناستى‏

 از کسانى که سخت با اعتقاد به مثل افلاطونى مخالف بوده و بر آن طعنه‏ها و تشنیعاتى وارد کرده «شیخ الرئیس ابو على بن سینا» است.

طبق عقیده افلاطون افراد متغیر مادى تنها به حواس ادراک مى‏شوند ولى علم به آنها تعلق نمى‏گیرد زیرا علم به چیزى تعلق مى‏گیرد که کلى و خارج از حیطه زمان و مکان است و آن همان «ایده» است.

بنا بر آنچه از کتب تاریخ فلسفه استفاده مى‏شود، تا اواخر قرن هفدهم «ایده آلیسم» تنها به این مسلک (اعتقاد به مثل) گفته مى‏شده و مورد استعمال دیگرى نداشته ولى بعدها موارد استعمال زیادى پیدا کرده، و حتى گفته شده است شاید هیچیک از لغات دنیا اینقدر معانى مختلف به خود ندیده است.

اما معناى اصطلاحى که اخیراً شایع شده و مادیین نیز در کتب خود طبق همان معنا «ایده آلیسم» را تعریف مى‏کنند و در این مقاله هم رعایت همین اصطلاح شده این است که «ایده» یعنى مطلق تصورات ذهنى (اعم از حسى و خیالى و عقلى) و ایده آلیسم یعنى مسلک کسانى که ایده یا تصورات ذهنى را اصیل مى‏دانند، یعنى این تصورات را صرفاً مصنوع خود ذهن مى‏دانند و به وجود خارجى این صور در عالم خارج قائل نیستند.

این مسلک از لحاظ اینکه منکر یک امر بدیهى است و جهان خارج را هیچ در هیچ مى‏داند و اساس سوفیسم نیز بر انکار بدیهیات و هیچ در هیچ بودن جهان خارج است در این مقاله مرادف با سفسطه و نقطه مقابل «رئالیسم» که به معناى اصالت واقعیت است، قرار داده شده.

این نکته ناگفته نماند: مادیین با آنکه ایده آلیسم را طبق همین اصطلاح اخیر که مرادف با سفسطه است در کتب خود تعریف مى‏کنند تحولاتى که این لغت از عهد افلاطون تا کنون پیدا کرده و معانى گوناگونى که به خود گرفته نادیده گرفته کلیه دانشمندان غیر مادى را از قبیل افلاطون و ارسطو و دکارت و کانت و غیرهم‏ «ایده آلیست» مى‏خوانند و از افلاطون و ارسطو به عنوان دو فیلسوف ایده آلیست بزرگ یونان یاد مى‏کنند و چنین وانمود مى‏کنند که انحراف از اصول ماتریالیسم به ایده آلیسم یعنى «سفسطه» مى‏کشاند. مثلًا دکتر تقى ارانى با آنکه در جزوه ماتریالیسم دیالکتیک ایده آلیسم را مطابق تعریف فوق تعریف مى‏کند، پس از آنکه عقیده ایده آلیست معروف «برکلى» و عقیده دکارت را در باب خواص اولیه و ثانویه اجسام و عقیده کانت را در ذهنى بودن زمان و مکان نقل مى‏کند، اینطور به گفته خود ادامه مى‏دهد:

 «شرح کلیه اقسام ایده آلیسم از موضوع مقاله ما خارج و باعث اطاله کلام خواهد شد زیرا ایده آلیسم انشعابات بسیار پیدا کرده و هر فیلسوف به خیال خود چیزى بافته و استدلال یا تحقیقى مخصوص به خود کرده و به قول خود دلیل جدیدى بر اثبات ذهنى بودن عالم پیدا نموده است.»

منظور از تذکر این نکته مناقشه در اصطلاح نیست، زیرا هر فیلسوفى حق دارد براى خود اصطلاح خاصى داشته باشد. چه مانعى دارد که ایده آلیسم را در مقابل ماتریالیسم اصطلاح کنیم؟ و البته در این صورت ایده آلیسم معناى دیگرى غیر از اصالت تصور خواهد داد. منظور این است که اصطلاحات مختلف را نباید منشأ هو و مغلطه قرار داد.

حقیقت این است «ایده آلیسم» که به معناى «اصالت تصور» است در مقابل «رئالیسم» است که به معناى «اصالت واقع» مى‏باشد و «ایده آلیست» کسى است که جهان خارج از ظرف ذهن را منکر است مانند پروتاگوراس و گرگیاس از قدماى یونان و برکلى (berkli) و شوپنهاور (schopenhauer) از متأخرین اروپا؛ و اما الهى یا روحى بودن ربطى به ایده آلیسم ندارد. ما با آنکه تمام اصول ایده آلیستى را باطل مى‏کنیم و هیچ نوع اصالتى براى ذهن قائل نیستیم، با یک نظر واقع بینى عقاید الهى و روحى خود را با دلائل محکم اثبات مى‏کنیم.

 

مجموعه آثار /شهید مطهری(ره)/انتشارات صدرا/1379/ج 6/ ص 78

 

 

  • عیسی شیروانی
۲۶
دی

برهان سوم بر وحدت وجود و نقد آن

الوجود من حیث هو وجود لیس بجوهر ولا عرض و کل ممکن فهو إمّا جوهر وإمّا عرض، فالوجود من حیث هو وجود لیس بممکن؛ وجود از آن حیث که وجود است جوهر و عرض نیست و هر چه ممکن است یا جوهر است یا عرض، پس وجود از آن حیث که وجود است ممکن نیست.

این برهان به روش شکل ثانی امکان وجود را سلب کرده و با تلازم بین نفی امکان و ثبوت ضرورت، وجوب آن را ثابت می‏کند.

نقد برهان چهارم

این برهان از چند جهت اشکال دارد:

1. نتیجه‏ای که از صغرا و کبرای قیاس یاد شده به دست می‏آید، نفی امکان ماهوی از وجود است، زیرا آن امکانی که با جوهر و عرض سازگار و مقسم آن‏هاست، امکان ماهوی است و با نفی امکان ماهوی اصل ماهیّت منتفی می‏شود و هیچ تلازمی بین نفی ماهیّت و ثبوت وجود مطلق نیست، بلکه ممکن است وجودهای مقید ثابت شوند. البته از نفی امکان فقری وجوب وجود ثابت می‏شود؛ لیکن باید از مغالطه ناشی از اشتراک لفظ «امکان» بین امکان ماهوی و امکان فقری پرهیز کرد و در این برهان از آن اجتناب نشده است.

بنابراین باید منظور از کبرای قیاس به خوبی تبیین شود؛ اگر منظور از «کل ممکن إمّا جوهر و إمّا عرض»، کلّ ممکن به امکان ماهوی است، نتیجه اخص از مدّعاست؛ به این صورت که «وجود بما هو موجود لیس بممکن، امکاناً ماهویاً». اگر منظور از کبرای قیاس امکان به نحو جامع باشد؛ یعنی، کل ممکن سواء کان ممکناً بالإمکان الماهوی أو ممکناً بالإمکان الفقری فهو إمّا جوهر وإمّا عرض، این کبرا مردود است، زیرا ممکن است وجود بما أنّه وجود نه جوهر باشد و نه عرض و امکان ماهوی نداشته باشد و دارای امکان فقری باشد.

2. اشکال دیگر که بر براهین سابق نیز وارد بود، عصاره‏اش این است که اگر منظور این باشد که وجود در هر شی‏ای تحقّق یابد نه جوهر است و نه عرض، این مدّعا پذیرفته است، زیرا تحقّق وجودهای خاصه مورد انکار نیست؛ امّا اگر منظور این باشد که وجود مطلق من حیث هو وجود مطلق که مدعای اهل عرفان است نه جوهر است و نه عرض ثبوت چنین مدّعایی اوّل کلام است، زیرا اوّل باید ثابت شود که «الوجود المطلق بما انّه الوجود المطلق» مصداق دارد. بعد از آن می‏توان گفت این مصداق نه جوهر است و نه عرض. گذشته از آنکه بر فرض اثبات این مدّعا نفی امکان ماهوی از آن می‏شود نه امکان فقری، چنان‏که در اشکال اوّل گذشت.

 

عین نضّاخ /آیت الله جوادی آملی/انتشارات إسراء/1390/ج 3/ ص 304

  • عیسی شیروانی
۲۶
دی

برهان سوم بر وحدت وجود و نقد آن

رساله نقدالنقود پس از آنکه دو برهان سابق را به عنوان براهین اصیل یاد می‏کند برهان دیگری را به این صورت تقریر می‏کند: «لو لم یکن الوجود بما هو وجود واجباً لکان ممکناً، لکن التالی باطل فالمقدّم مثله»[جامع الأسرار ومنبع الأنوار به انضمام رساله نقدالنقود فی معرفة الوجود، ص656]؛ اگر وجود از آن حیث که وجود است واجب نباشد ممکن خواهد بود؛ لیکن تالی یعنی امکان وجود از آن جهت که وجود است محال است، پس مقدّم، یعنی واجب نبودن وجود نیز محال است.

در قیاس استثنایی فوق اوّلاً تلازم بین مقدّم و تالی روشن است، زیرا شی‏ء موجود یقیناً ممتنع نیست، پس لابد یا واجب است یا ممکن؛ و اگر واجب نبود یقیناً ممکن خواهد بود.

ثانیاً بطلان تالی نیز روشن است، زیرا اگر وجود بما أنّه وجود ممکن باشد، نیازمند به علّت است و چون غیر از وجود بما أنّه وجود چیز دیگری نیست لازمه‏اش آن است که وجود علّت خودش باشد، «فیدور الأمر علی نفسه». در اینجا چون غیر نیست، تسلسل و حتی دور اصطلاحی هم در کار نیست، بلکه فقط مفسده دور است که تقدم شی‏ء بر نفس است، زیرا دور مصطلح آن است که مثلاً الف بر ب و ب بر الف متوقف باشد؛ امّا اگر جز الف چیز دیگری نباشد و الف فقط به خود الف تکیه کند، این مفسده دور است که باطل است نه خود دور.

نقد برهان سوم

اشکال وارد بر برهان اوّل و دوم، بر این برهان نیز وارد است، زیرا واجب یا ممکن بودن یک موجود، فرع بر تحقّق اصل آن است؛ ولی چیزی که در خارج فاقد مصداق است، نه بالفعل واجب است و نه ممکن است. البته امکان ماهوی برای چنین چیزی قابل فرض است؛ لیکن از محل بحث ما خارج است.

تا حقیقت مطلقه وجود که به حمل اوّلی حقیقت مطلقه وجود است تحقّقش به حمل شایع ثابت نشود، یعنی ثابت نشود که وجود مطلق موجود است، شبهه یاد شده به قوت خود باقی است وگرنه همان گونه که اشارت رفت اگر صرف تصوّر مفهوم و حمل اوّلی راهگشا باشد، هرگز نیازی به این همه تلاش در مسئله اثبات واجب‏الوجود نیست.

 

عین نضّاخ /آیت الله جوادی آملی/انتشارات إسراء/1390/ج 3/ ص 302

  • عیسی شیروانی
۲۶
دی

برهان دوم بر وحدت وجود و نقد آن

وجود بما هو وجود اگر بخواهد عدم را بپذیرد، فاعل این عدم یا خود ذات وجود است یا غیر ذات آن و آنچه غیر از ذات وجود است، یا ممکن است یا عدم، زیرا غیر از وجود بما هو وجود اگر عدم نباشد حتماً ممکنی است که بر اثر ارتباط با وجود موجود می‏شود؛ امّا عدم که فرض صحیح ندارد مبدأ فاعلی باشد، بنابراین آن مبدئی که مُعدِم وجود است یا خود ذات وجود است یا موجود ممکن.

ممکن نیز هرگز نمی‏تواند مُعدِم موجود بما هو موجود باشد، زیرا خود ممکن بر اثر ارتباط با این وجود مطلق است که هستی می‏گیرد و هرگز معلول قدرت آن را ندارد که علّت خود را از بین ببرد، چنان که شأن نمی‏تواند صاحب شأن را نابود کند.

امّا اگر موجود مطلق از قِبَل ذات خود زوال را بپذیرد، لازم می‏آید که ذاتْ مقتضی زوال خود باشد و در این صورت موجود مطلق ممتنع‏الوجود خواهد بود، حال آنکه آن را موجود فرض کرده‏ایم، بنابراین هرگز وجود مطلق مبدأ فاعلی زوال ندارد و در نتیجه قهراً ضروری خواهد بود.

نقد برهان دوم

آنچه در نقد برهان اوّل گفته شد در نقد این برهان نیز مفید است؛ به این معنا که استدلال فوق وقتی تمام است که ما مصداق موجود مطلق بما أنّه موجود مطلق را در خارج ثابت کرده باشیم؛ ولی اگر تحقّق مصداق آن، اوّلِ دعوا باشد مجالی برای بحث درباره مبدأ فاعلی زوال آن نخواهد بود.

 

عین نضّاخ /آیت الله جوادی آملی/انتشارات إسراء/1390/ج 3/ ص 301

  • عیسی شیروانی
۲۶
دی

برهان اول بر وحدت وجود

اوّلین برهان، استدلال از راه مبدأ قابلی است به این صورت: الوجود من حیث هو وجود لا یقبل العدم وکلّ ما لایقبل العدم، أی یمتنع علیه العدم فهو واجب، فالوجود من حیث هو وجود، واجب.

تقریر مطلب این است که اگر وجود من حیث هو وجود بخواهد معدوم شود باید قابل عدم باشد و چون عدم‏پذیری برای وجود، بالذات ممتنع است، لذا وجود برای وجود، بالذات ضروری است، بنابراین وجود به ضرورت ازلی واجب است.

توضیح آنکه اگر وجود من حیث هو وجود قابل عدم باشد، این قبول یا به نحو اجتماع است یا به نحو انقلاب و این هر دو محال است، زیرا اگر وجود قابل عدم به معنای اجتماع با او و اتصاف به او باشد جمع بین نقیضین خواهد شد و این ذاتاً مستحیل است؛ امّا اگر قبول به معنای انقلاب وجود به عدم باشد، چون در انقلاب مبدأ مشترک لازم است و در تبدل وجود به عدم اصل جامع و مشترکی نیست، لازم می‏آید که وجود رأساً از بین رفته و معدوم شود و این نیز انقلاب نخواهد بود. با این توضیح صغرای استدلال اوّل مبیّن می‏شود و کبرای استدلال بَیّن و مورد اتفاق است. بدین ترتیب برهان اوّل که برهان لمّی از طریق مبدأ و علت قابلی است، تمام می‏شود.

اگر وجوب وجود من حیث هو وجود ثابت شد، از برهان وحدت واجب برای اثبات وحدت وجود به آسانی استفاده شده و ثابت می‏شود که الوجود من حیث هو وجود واحد لا شریک له.

برهان اوّل همان گونه که درباره وجود جریان دارد، در مورد عدم نیز جاری است؛ به این صورت: «العدم من حیث هو عدم لایقبل الوجود وکلّ ما لایقبل الوجود لذاته فهو معدوم بالذات، فالعدم معدوم بالذات».

توضیح صغرا این است که اگر عدم من حیث هو عدم قابل وجود باشد این قبول یا به معنای اجتماع با وجود و اتصاف به آن است، یا به معنای انقلاب عدم به وجود است. در صورت اوّل لازمه‏اش آن است که عدم من حیث هو عدم قابل وجود باشد؛ یعنی جمع بین نقیضین بشود و این محال است و در صورت دوم لازمه‏اش انقلاب عدم به وجود است که مستحیل است، چون در انقلابْ جامع مشرک لازم است و جامع مشترکی میان وجود و عدم نیست.

 

عین نضّاخ /آیت الله جوادی آملی/انتشارات إسراء/1390/ج 3/ ص 295

  • عیسی شیروانی
۲۶
دی

اقسام عشق

عشق انسانی به دو قسم حقیقی و مجازی تقسیم می‏شود. عشق حقیقی به کمال وجود باز می‏گردد و در حیطه مجرّدات عقلی است و عشق مجازی به نفسانی و حیوانی منقسم می‏شود.

مبدأ عشق نفسانی مشاکلت جوهری نفس عاشق و معشوق است و بیشترین اعجاب آن بر مدار شمایل یعنی خُلقیّات و اوصاف اخلاقی معشوق است.

مبدأ عشق حیوانی شهوت است که در طلب لذات حیوانی است و بیشترین اعجاب آن متوجه صورت و خلقت معشوق و رنگ و خطوط اعضای اوست.

و مراد از «عشق عفیف» در کلام شیخ همان عشق نفسانی است، زیرا عشق حیوانی موجب تسلط نفس امّاره و کمک کننده نفس امّاره جهت تسلط بر قوّه عاقله و اطفای نور عقل است و عشق حیوانی در اغلب موارد مقارن با فجور و حرص به آن است، حال آنکه عشق نفسانی، نفس را آرام و مشتاق ساخته و آن را از هر چه غیر از معشوق است دور می‏کند و همه همت را بر یک نقطه متمرکز می‏سازد و شخصی که از این عشق بهره داشته باشد، به دلیل اعراض از کثرات توان بیشتری برای اقبال به معشوق حقیقی پیدا می‏کند.

آن عشق مجازی که قنطره و گذرگاه وصول به حقیقت است همان عشق به شمایل و ملکات اخلاقی است که وحدت و یگانگی عاشق و معشوق از طریق نزدیکی و وصول به آن ملکات ممکن و میسّر است؛ امّا عشقی که متوجه بدن و مانند آن باشد در نزد همگان نه تنها راه نیست، بلکه راهزن است. نظامی گنجوی در این مورد می‏گوید:

عشق آینه بلند نور است *** شهوت ز حساب عشق دور است[لیلی و مجنون، سوم، ص321، بیت 197]

بر این اساس عشق به اولیای الهی دو گونه متصور است: اول عشق حقیقی است و آن عشق به عین کمال هستی آن‏هاست و دوم عشق مجازی است و آن عشق به عدالت، سخاوت، عبادت، تقوا، شجاعت، عفت و دیگر شمایل و ملکات اخلاقی آنهاست. علاقه به ملکات و صفات محبوب وسیله‏ای است که انسان را به کمال وجودی او نایل می‏گرداند.

مرحوم خواجه پس از شرح عشق عفیف این گفتار را ناظر به آن دانسته است که هر کس در عشق عفت ورزیده و آن را کتمان کند تا آنکه بمیرد مرگ او شهادت محسوب می‏شود.

 

عین نضّاخ /آیت الله جوادی آملی/انتشارات إسراء/1390/ج 3/ ص 250

  • عیسی شیروانی
۲۶
دی

تفاوت بیان کلام و فلسفه و عرفان در ضرورت انسان کامل

اهل کلام با استناد به قاعده لطف، وجود انسان کامل را برای راهنمایی و ارشاد جامعه بشری ضروری می‏شمارند. فلاسفه در علم‏النفس با نگاه به مراتب حسی، خیالی، وهمی و همچنین مراتب عقل عملی و نظری و قوه قدسیه‏ای که برای عقل بالمستفاد حاصل می‏شود، به تبیین حقیقت انسان کامل می‏پردازند و امکان وجود وی را ثابت می‏کنند و در مبحث نبوت نیز از راه حکمت واجب، ضرورت آفرینش و ارسال چنین انسانی را ثابت می‏کنند.

وجه مشترک این دو گروه در نگاه زمینی آن‏هاست، زیرا بیان و برهان خود را با توجه به نیازها یا مدارج زمینی انسان شکل می‏دهند؛ امّا اهل عرفان گذشته از نظر زمینی با نگاه آسمانی و فراطبیعی ضرورت وجود انسان کامل را ثابت می‏کنند.

ضرورت انسان کامل در نزد اهل عرفان به دلیل ظهور اسم جامع و اعظم الهی در مظهر تامّی است که جمیع مراتب وحدت و کثرت را بدون غلبه یکی بر دیگری دارا باشد.

از این افق غرض ذاتی و اوّلی از خلقت انسان کامل، اصلاح جامعه و اموری که در دایره تکوین است نمی‏باشد، هرچند آن فایده نیز بر وجود کون جامع مترتب است، بلکه به رغم اینکه همه مخلوقات به ویژه جامعه بشری از نعمت وجود او بهره‏مند می‏شوند، غرض از خلقت او همانا ظهور تام خالق است و این مطابق با همان تفسیر است که می‏فرماید: «خلقت الأشیاء لأجْلِک وخلقتک لأجلی».

 

عین نضّاخ /آیت الله جوادی آملی/انتشارات إسراء/1390/ج 3/ ص 53

  • عیسی شیروانی
۲۶
دی

فرق تشکیک در حکمت متعالیه و عرفان

تشکیک حکمت متعالیه با تشکیکی که در عرفان نظری طرح می‏شود در جهاتی متفاوت‏اند که به دو عنصر محوری آن تفاوت اشاره می‏شود:

1. تشکیک حکمت در وجود است و تشکیک عرفان در ظهور وجود نه در خود وجود.

2. در تشکیک حکمت، واجب در سلسله تشکیک واقع شده و نقطه آغازین این سلسله است؛ ولی در عرفان، واجب کاملاً از سلسله تشکیک خارج است و نقطه آغازین سلسله تشکیکی را ظاهر اول تشکیل می‏دهد نه واجب، زیرا سلسله تشکیکی را ظهور تأمین می‏کند نه وجود و واجبْ وجود است نه ظهور وجود. سلسله تشکیکی ظهور وجودند نه خود وجود.

 

عین نضّاخ /آیت الله جوادی آملی/انتشارات إسراء/1390/ج 2/ ص 207

  • عیسی شیروانی
۲۶
دی

نسبت حدس و فکر با جذبه و سلوک

نسبت حدس و فکر در مسائل نظری نظیر نسبت جذبه و سلوک در مراتب عرفانی است.

جذبه آن است که با بارقه‏ای الهی دفعتاً معارف بسیاری برای عارف حاصل شود و سلوک آن است که برای رسیدن به آن معارف درجات و مقامات مناسب با آن را یکایک طی کند. اهل شهود یا همه درجات را با سلوک طی می‏کنند. در این صورت سالک محض‏اند یا همه درجات را با جذبه می‏پیمایند. در این حالت مجذوب محض‏اند یا اوایل راه را با سلوک می‏پیمایند و در اواخر جذبه الهی نصیب آن‏ها می‏شود. این گروه سالک مجذوب‏اند یا اینکه اوّل جذبه‏ای نصیب آن‏ها می‏شود؛ لیکن در انتها ناگزیر از سیر و سلوک‏اند. این عده مجذوب سالک‏اند. برای کسی که ابتدا جذبه نصیب او شده ولیکن بعد از آن به طریق عادی راه را ادامه می‏دهد ادامه کار مشکل و توانفرساست. این مصرع لسان الغیب بیان حال آن گروه است: «که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها».

گاه آدمی بر اثر کاری خیر، نظیر زیارت قبور یا حضور بر بالین محتضر یا استفاضه از سخن حکیمی عارف یا تلاوت آیه‏ای از قرآن مجید، حالتی خوش نصیبش می‏شود، چندان که در آن حالت با گوارایی و شیرینی تمام نسبت به مطلبی تصمیم و عزمی جزم اخذ می‏کند. اگر آن حالت ادامه یابد این گوارایی و شیرینی باقی است؛ امّا اگر رخت بربندد، دیگر بار در انتظار مانده و از ساقی چنین جامی مسألت می‏کند که در دوری مجدّد، قدحی دیگر بر او بچشاند، تا باز آن حلاوت آغازین را احساس کند: «ألا یا أیّها الساقی أدِر کأساً وناوِلها».[دیوان غزلیات حافظ، ص1، غزل 1]

در مسائل نظری نیز افراد یا همه مسائل را با فکر حل می‏کنند یا همه آن‏ها را با حدس یا اینکه از هر دو استفاده می‏کنند.

 

عین نضّاخ /آیت الله جوادی آملی/انتشارات إسراء/1390/ج 2/ ص 148

  • عیسی شیروانی
۲۶
دی

معنای فنا

فنا به معنای نابودی و از بین رفتن سالک شاهد نیست، بلکه به معنای ندیدن و مشاهده نکردن تعیّن و تقیّد خود است و سالک فانی به مقدار هستی خود خدا را می‏شناسد.

 

عین نضّاخ /آیت الله جوادی آملی/انتشارات إسراء/1390/ج 2/ ص 112

 

 

  • عیسی شیروانی
۲۶
دی

مراتب جهاد از نظر سید حیدر آملی

مرحوم سیّد حیدر آملی در رساله شریفه شریعت و طریقت و حقیقت درباره مراتب جهاد می‏فرماید:

اوّلین مرتبه، جهاد اصغر است که جهاد با دشمن بیرونی است.

دومین مرتبه، جهاد اوسط است که جهاد با نفس یعنی جهاد با قوای نفسانی است. انسان در این جهاد می‏کوشد تا با رام کردن آز و حسد و حب جاه و... به ملکه عدالت دست یابد.

سومین مرتبه، جهاد اکبر است که جهاد با عقل است.[ ر.ک: اسرار الشریعه، ص722]

 

عین نضّاخ /آیت الله جوادی آملی/انتشارات إسراء/1390/ج 1/ ص 368

 

 

  • عیسی شیروانی
۱۵
دی

محمول در حمل محور اتحاد است .

در متون دینی قضایای حملی فراوانی وجود دارند که خداوند موضوع آن قضایا قرار گرفته و اسمای حسنای او محمول آن‏ها هستند. در هر قضیه حملی موضوع و محمول متحدند؛ لیکن تعیین محور اتحاد را می‏توان از محمول گرفت نه از موضوع؛ مثلاً در قضایای متعدد «زید هو انسان»، «زید هو عالم» و «زید هو قائم» موضوع هر سه قضیه زید است و ضمیر هو نیز به زید برمی‏گردد و هر سه محمول با زید متحدند؛ لیکن محورهای اتحاد مختلف است؛ در قضیّه اوّل محور اتحاد انسان با زید مقام ذات زید است؛ ولی در قضیّه دوم محور اتحاد عالم با زید ذات زید نیست، بلکه مقام وصف نفسانی اوست و در قضیّه سوم محور اتحاد قائم با زید نه ذات اوست و نه صفت نفسانی، بلکه مقام فعل بدنی اوست. با این مقدمه می‏توان ادعیه و اذکاری را که اسمای الهی در آن‏ها محمول بر خداوندند ارزیابی کرد. گاهی اسمای ذات محمول‏اند و گاهی اسمای وصف و زمانی اسمای فعل و در تمام این قضایا خداوند موضوع است و ضمیر هو به همان ذات بازمی‏گردد؛ لیکن محور اتحاد را محمول تعیین می‏کند نه موضوع، پس اگر گفته شود «الله هو داخل فی الاشیاء لابالممازجة».[ مضمون حدیث: هو فی الاشیاء علی غیر ممازجة... داخل فی الأشیاء لا کشی‏ء فی شی‏ء داخل (التوحید، صدوق، ص306)] محور اتّحاد نه مقام هویّت مطلق و ذات اقدس الهی است و نه مقام وصف ذاتی او مانند اول، آخر، ظاهر، باطن، علیم، قدیر و حی، بلکه مقام فعل اوست که ظهور اوست؛ یعنی فیض منبسط که به اطلاق سِعی معروف است و سِعه وجودی (نه مفهومی) این خصیصه را دارد که در همه مقیّدها حضور دارد و هیمنه اطلاقی خود را حفظ می‏کند و هیچ محمولی بر او به عنوان حمل شایع حمل نمی‏شود، بلکه مطلق همچنان مطلق و مقیّد همچنان مقیّد است؛ مثلاً اگر شخصی در برابر آیینه قرار بگیرد کسی که صورت او را می‏بیند می‏گوید: او را دیدم، و در این گفتار تسامحی نیست. این‏گونه حملها (حمل صورت مرآتی بر شخص و حمل شخص بر صورت مرآتی) از قبیل حمل اوّلی یا شایع نیست، چنان‏که از سنخ حمل حقیق و رقیق نخواهد بود.

 

عین نضّاخ /آیت الله جوادی آملی/انتشارات إسراء/1390/ج 1/ ص 336

 

 

  • عیسی شیروانی
۱۵
دی

ذات الهی هیچ قیدی را نمی پذیرد.

چون نامحدود مقابل ندارد، بنابراین عنوان‏های حقّ، واحد، مطلق و... که نامحدودند هرگز مقابلی به نام باطل، کثیر و مقیّد نخواهند داشت و خداوندِ مطلق بدون مقیّد است و آن مطلقی که مقابلی دارد به نام مقیّدْ خودش نیز مقیّد است، زیرا وی مقیّد به اطلاق است. از اینجا روشن می‏شود که رابطه واجب و ممکن، خالق و مخلوق و رب و مربوب از قبیل ارتباط مطلق و مقیّد نیست. فیض منبسط که واحد گسترده نامحدود بالعرض است و به خداوندی که نامحدود بالذات است استناد دارد هرچند نسبت به حدودِ تفکیک شده عالمِ عقل و مثال و طبیعت که مقیّدند مطلق است؛ لیکن خود فیض منبسط مقیّد به اطلاق است و چون فاقد وجود است، زیرا خودْ عین ظهور وجود است نه عین وجود، هرگز ارتباط وجودی با خداوند ندارد، بلکه فقط پیوند ظهوری با او دارد، زیرا نمود وجود است. بسیاری از مؤلّفان عرفان نظری در گفتار و نوشتارْ عنوان عرفان را در بَنان و بیان دارند؛ ولی فکر فلسفه را در ذهن می‏پرورانند و این مُعضِل همان نکته قبلی است که اینان عرفانی سخن می‏گویند؛ ولی فلسفی می‏اندیشند، از این‏رو در حلّ پیوند واجب و ممکن جریان مطلق و مقیّد را مطرح می‏کنند.

 

عین نضّاخ /آیت الله جوادی آملی/انتشارات إسراء/1390/ج 1/ ص 334

 

 

  • عیسی شیروانی
۱۵
دی

ذات الهی درک کردنی نیست ، حتی به اندازه ی سعه ی وجودی شخص

حقیقت وجود چون نامحدود است قابل اکتناه نیست و چون بسیط محض است تجزیه‏پذیر نیست؛ یعنی بسیط نامتناهی کان ناقصه ندارد، بلکه جریان او بین معرفت و امتناع آن است و آنچه در تعبیرهای تمثیل یا تشبیه آمیز گفته‏می‏شود:

آب دریا را اگر نتوان کشید  ***هم به قدر تشنگی باید چشید

درباره مثال صادق است؛ ولی درباره مُمثَّل صادق نخواهد بود، زیرا دریا مرکّب است و سطح آن غیر از عمق آن و ظاهر آن غیر از باطن آن و اوّل آن غیر از آخر آن است؛ ولی واجب تعالی بسیط محض بوده و تمام صفات ذاتی او مصداقاً عین یکدیگر و نیز عین ذات وی‏اند، بنابراین نمی‏توان درباره خداوند گفت آن ذات اقدس به مقدار ظرفیّت عارف ادراک می‏شود و اگر در حکمت متعالیه از صعوبت ادراک حقیقت «بسیط الحقیقة کلّ الأشیاء و لیس بشی‏ء منها» سخن به میان آمد می‏تواند ناظر به این تحلیل عمیق باشد، پس آنچه در کلام برخی اهل معرفت دارج است که واجب تعالی به مقدار سِعه وجودی عارف مشهود اوست سخنی است ناصواب، زیرا هویت اطلاقی واجب نه معقول حکیم قرار می‏گیرد، زیرا مصداق عینی هرگز مفهوم ذهنی نخواهد بود و نه مشهود حکیم واقع می‏شود، چون بسیطِ محض و نامحدود نه تجزیه‏پذیر است و نه اکتناه و احاطه‏پذیر، بلکه واجب تعالی فقط معروف خودش هست و بس.

 

 

عین نضّاخ /آیت الله جوادی آملی/انتشارات إسراء/1390/ج 1/ ص 333

 

 

  • عیسی شیروانی
۱۵
دی

اسم در عرفان به چه معناست ؟

امّا تعیناتْ همان حقایق خارجیّه هستند که اگر تنها ملاحظه گردند «وصف» خوانده می‏شوند و اگر از جهت ظهور ذات در آن‏ها و ارتباطی که آن‏ها با ذات مطلق دارند در نظر گرفته شوند «اسم» نامیده می‏شوند.

در مقام حکایت از اسم و صفت الفاظی مانند علم و علیم یا قدرت و قدیر وضع می‏شوند. این الفاظ که اسامی اعتباری برای آن اسما و صفات حقیقی هستند به تبع مفاهیمی که دربردارند، اسم و صفت نامیده می‏شوند، لذا باید توجه داشت که منظور از اسم و صفت در عرفان نظری غیر از این الفاظ و اسمای اعتباری است. اسما در عرفان نظری همان حقایق خارجیه‏ای هستند که مسمّای این الفاظاند.

پس این الفاظ، اسامی اعتباری برای آن اسمای حقیقی، یعنی اسم الإسم‏اند. با این توضیح تمام حقایقی که با دید فلسفی و طبیعی، عقل و نفس، فلک یا ملک نامیده می‏شوند، در عرفان نظری از آن جهت که مظهر هویت مطلقه بوده و او را نشان می‏دهند، اسماء الله خوانده می‏شوند.

 

عین نضّاخ /آیت الله جوادی آملی/انتشارات إسراء/1390/ج 1/ ص 227

 

 

  • عیسی شیروانی
۱۵
دی

اسمای الهی سه طبقه اند.

عالمان اسمای الهی نیز سه طبقه‏اند:

طبقه اوّل معارف دینی را بدون حجاب و بدون پیک می‏بینند و بین آن‏ها و معلوم عینی هیچ حجاب و واسطه‏ای نیست. این گروه صحابه عین‏الیقین‏اند که معلوم بالذات آنان متن خارج است. طبقه دوم معارف دینی را از پشت پرده و حجاب مفاهیم ذهنی و صورت‏های نفسانی که خارج را در حدّ علم حصولی نشان می‏دهند می‏فهمند. مفهوم ذهنی که خود معلوم بالذات است، حجاب معلوم بالعرض است که مطلوب حقیقی همان است که در ورای حجاب قرار گرفته است و بین آن مطلوب حقیقی و طالب آنْ حجاب مفهوم و صورت ذهنی واقع شده است و یکی از معانی حجاب بودن علم همین است. البته اگر حجاب ناشی از غرور باشد در علم حضوری غیر معصوم نیز رخ می‏دهد. به هر تقدیر علم حصولی در عین حکایت و کشف معلومْ خودش حاجب است.

علّم الاسما بد آدم را امام *** لیک نه اندر لباس عین و لام

گرچه از یک وجه منطق کاشف است *** لیک از دِه وجه،پرده و مُکنِف است[مثنوی معنوی، دفتر چهارم، بیت 2991 و 2995]

طبقه سوم معارف را از پیک دریافت می‏کنند و رسول آنها همان متون نقلی است که اینان پیام خود را به واسطه آن دریافت می‏دارند. البته جمع بین مشهود و معقول و منقول ممکن بلکه واقع و عدّه‏ای به نحو جمع مکسّر و اوحدی از موحّدان به نحو جمع سالم، گرد آورده‏اند. البته تثلیث وارثان کاملاً غیر از تثلیث مورّثان است. فقط در حدّ تقریب به ذهن ارایه شد.

 

عین نضّاخ /آیت الله جوادی آملی/انتشارات إسراء/1390/ج 1/ ص 133

 

 

  • عیسی شیروانی