علوم عقلی

علوم عقلی
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

۳۷۱ مطلب توسط «عیسی شیروانی» ثبت شده است

۱۱
تیر

فیض اقدس و فیض مقدس


فیض الهى منقسم به اقدس و مقدس است و مقدس مترتب بر اقدس است که اقدس عبارت از تجلى حبى ذاتى موجب وجود اشیاء و استعدادات آنها در حضرت علمیه است چنانکه خود فرمود: کنت کنزا مخفیا فاحببت ان أعرف  و فیض مقدس عبارت از تجلیات اسمائیه است که موجب ظهور آنچه را که استعدادات اعیان ثابته در خارج اقتضا دارد مى باشد.
و به بیان دیگر به فیض اقدس اعیان ثابته و استعدادات اصلیه آنها در حضرت علمیه حاصل مى شود و به فیض مقدس آنچه را که آن اعیان ثابته با لوازم و توابع شان در خارج اقتضاء مى کند حاصل مى گردد لذا در وجه تسمیه فیض به اقدس گفته اند که اقدس از شوائب کثرت اسمائیه و نقائص ‍ حقایق امکانیه است به خلاف فیض مقدس فافهم /
پس فیض مقدس تجلى عینى موجودات در مقام خارج است و با اذن الله فعلى که بسم الله است این فیض ظهور مى یابد و کالاهاى حق تعالى در بازار نظام هستى جلوه و هر دم این باغ را بر تازه اى است .

شرح دفتر دل /استاد صمدی آملی/انتشارات نبوغ/1389/ ج 1/ص 438

 


 

  • عیسی شیروانی
۱۱
تیر

اقوال و انظار در ابلیس


1-یک نظر آن است که قوه وهمیه کلیه در عالم کبیر، و نیز قوه وهمیه در اشخاص انسانى و حیوانى که با عقل راهنما معارضه مى کند همان ابلیس ‍ است .
بر این نظر اشکال شده است ، آنکه امار به سوء و بدیهاست نفس منطبعه است و وهم از سدنه اوست و به عنوان یکى از قواى نفس در تحت فرمان اوست پس نفس اماره اولى به ابلیس بودن است .
چه اینکه حق متعال نیز فرمود: (و نعلم ما توسوس به نفسه  )و نیز فرمود: (ان النفس لاماره بالسوء)  و در روایتى گفته آمد: (اعدى عدوک نفسک التى بین جبنیک) و گفته شد: (ان الشیطان یجرى من ابن آدم مجرى الدم ؛ و هذا شان النفس  )و اگر تکذیب و هم به نسبت به عقل موجب این باشد که وهم شیطان باشد پس خود عقل نیز بخاطر تکذیبش ‍ نسبت به آنچه که با مکاشفات حقیقى مثل احوال آخرت ادارک مى شود باید شیطان باشد.
علاوه اینکه کار قوه وهمیه ادراک معانى جزئیه و اظهار آن است و این عملى حق و نوعى از هدایت است ولى شیطان مظهر اضلال است نه هدایت .
2-قول دوم از بعض عارفین است که جناب جامى در نقد الفصوص آورده است که : عقل اول ملک مقرب است که براى دعوت به سوى حق قرار داده شده است و عقل ثانى ملکى است که حق تعالى او را براى دعوت به عالم صور قرار داده است و همین عقل ثانى به لحاظ دوریش از حضرت الهى و دعوت انسان کامل به خوردن درخت طبیعت به عنوان شیطان شده است و او دائما انسان را به دنیا و آبادیهاى آن با کمک قوى طبیعى که رفقاى نفس ‍ اند فرا مى خواند.
3- قول سوم از جناب صدر المتالهین در کتاب مبدا و معاد است که فرمود:
براى کسى این امکان هست که در مقابل مدبر این عالم بر وجه خیر و صلاح موجود دیگر نفسانى متولد از طبیعت دخانى تصور نماید که بر این موجود شرارت و اغواء و اضلال غلبه دارد و او به حسب طبیعتش بر اجسام دخانیه و بخاریه و نفوس و قواى همانیه به مناسبت نقص و شرارتشان او را اطاعت مى کنند. و ابلیس در لسان انبیاء همین موجود شریر گمراه کننده است و شاکله وجودیش بر اغواء و افساد و استکبار و ادعاى برترى نهاده شده است ؛ چه اینکه در قرآن آمده : (استکبرت ام کنت من العالین  )که این استکبار به مقتضى طبیعت ناریه او است که موجب اهلاک و برترى طلبى است ...
4-راسخین در علم الهى و حکمت ، شک ندارند که موجودات فعل حق اند ولکن در تحت تسخیر قوى و نفوس و طبایع قرار دارند و آن محیى و ممیت و رازق و هادى و مضل است ولکن مباشر براى احیاء جناب اسرافیل و مباشر براى امامه ملکى به نام عزرائیل است که ارواح را از ابدان و ابدان را از اغذیه ، و اغذیه را از خاک مى گیرد و مباشر براى ارزاق ملکى به نامه میکائیل است که مقدار اغذیه و میزان آنها را مى داند؛ و براى هدایت ملکى به نام جبرئیل است ؛ و براى اضلال یک جوهر شیطانى است که عزرائیل نام دارد و پایین ملائکه است . و براى هر یک از ملائکه اعوان و سربازانى اند که در تحت تسخیر اوامر الهى اند.
5- و جناب صدر المتالهین دراکسیر العارفین فرمود:

ابلیس هر انسانى همان نفس اوست که متابعت هوایش مى کند ولکن اول کسى که راه ضلالت از عالم رحمت الهى را رفته است جوهر نطقى شریرى بود که اسم او را ابلیس نامیده اند و او از عالم ملکوت نفسانى به جهت ظلمانیه پست آن مثل امکان و مثل آن حاصل شده است که شان او اغواء و راه ضلالت و گمراهى است .
6-جناب فیض در وافى گوید:

جهل یک جوهر نفسانى ظلمانى است که به عرض و به تبعیت عقل خلق شضده است و قوام هر آنچه که در زمین از شرور و قبایح است به همان جهل است و این جهل عین نفس ابلیس و روح ابلیس است که حیات ابلیس به اوست و از روح این ابلیس ارواح شیاطین منشعب مى شود و از تاریکى ارواح شیاطین ارواح کفار و مشرکین خلق شده است .
7-هر ممکن داراى دو جهت است : یک چهره الهى که ملاک لطف و محبت است و اگر خواستى وجوب و امکانش بخوان ، و اگر خواستى وجود و ماهیتش بدان و اگر خواستى نور و ظلمت و یا عشق و هوى و یا عقل و جهل و یا ملک و شیطانش بدانى .
بعد از نقل انظار مذکور، حضرت مولى در پایان فرموده اند:
این آراء و نظرات رصین و محکم اشارت ، به تفاسیر آنچه را که در طائفه اى از آیات قرآنى و روایت رسیده از بیت عصمت است مى باشد که متعمق در اسرار حکمت متعالیه را توفیق نیل به این اشارت رفیق است .

 

شرح دفتر دل /استاد صمدی آملی/انتشارات نبوغ/1389/ ج 1/ص 422

 


 

  • عیسی شیروانی
۰۶
تیر

نبوّت انبائی

نبوّت إنبائی یا نبوّت مقامی ، عبارت از إنباء و إخبار معارف و حقائق الهیّه است ؛ یعنی ولیّ در مقام فنای فی الله بر حقائق و معارف الهیّه اطلاع یافته و چون از گلشن راز باز آمد از آن حقائق خبر می دهد . لذا جناب رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم خطاب به أمیرالمونین علیه السلام می فرماید : «إنّک تسمع ما أسمع و تری ما أری أنّک لست بنبیّ و لکنّک لوزیرٌ و إنّک لعلی خیرٍ

شرح رساله ی انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه /استاد صمدی آملی/انتشارات روح و ریحان/1389/ ص 400

 


 

  • عیسی شیروانی
۰۴
تیر

تناسخ ملکوتی سریانی

... باید بگوییم که تناسخ به معنی تعلّق نفس به غیر خودش به سه قسم تناسخ مُلکی ، تناسخ ملکوتی و تناسخ ملکوتی سریانی تقسیم می شود .

 تناسخ مُلکی که در حکمت به براهین متعدّد مردود است ، به چهار قسم «نسخ ، مسخ ، فسخ و رسخ» تقسیم می شود .

نسخ بدین معناست که نفس بعد از مفارقت از بدن به بدن انسانی انتقال یابد .

مسخ آن است که نفس بعد از مفارقت از بدن به بدن حیوانی منتقل شود .

فسخ آن است که نفس بعد از مفارقت به جسم نباتی انتقال یافته .

رسخ آن است که نفس بعد از مفارقت به جسم جمادی منتقل شود . همچنان که گفتیم تمامی چهار قسم تناسخ مُلکی محال است .

اما تناسخ ملکوتی عبارت از تمّثل و تجسّم روح انسانی که به صور حیوانیّه ، نباتیّه و غیر این هاست ، مقبول بوده و مورد تأئید آیات و روایات است . جناب صدرالمتألهین در ابتدای جلد نهم «أسفار» به تفصیل اقسام تناسخ مُلکی را بیان کرده و به ردّ هر یک از آن ها پرداخته است و سپس شوون گوناگون بحث تناسخ ملکوتی را مطرح کرده و از این مجرا وارد بحث معاد شده است .

آری ، تناسخ ملکوتی همان است که گفته اند :

ملکات نفس ، موّاد صور برزخی اند ، و هر عملی صورتی دارد که در عالم برزخ هر عملی با صورت خود بر عامل اش ظاهر می شود ، و صورت انسان در آخرت ، نتیجه ی عمل و غایت فعل او در دنیاست ، و همنشین های او از زشت و زیبا ، همگی غایات افعال و صور اعمال ، آثار  وملکات اوست که در صقع ذات او پدید می آیند و برابر او ظاهر می شوند ، که در نتیجه ، انسان در این نشأه ، نوع و در تحت آن افراد ، و در نشأه ی آخرت ، جنس و در تحت آن نوع است . از این امر تعبیر به «تجسم اعمال» یا تعبیر به «تجسّد اعمال» و تعبیر به «تجسّم اعراض» و امثال آن می شود و مقصود ، تحقّق و تصوّر نتیجه ی اعمال در صقع جوهر نفس است .

حضرت استاد علامه حسن زاده آملی –روحی فداه- در عین پنجاه و چهارم «عیون مسائل نفس» علاوه بر تناسخ ملکی و تناسخ ملکوتی ، تناسخ دیگری به نام «تناسخ ملکوتی سریانی» مطرح کردند ، و آن عبارت از این است که :

کمّلین از اولیاء الله می توانند در همین نشأه ی طبیعت ابدان مختلفی از خود انشاء کرده و هر بدنی را برای کمک و دستگیری بنده ای از بندگان الهی ارسال دارند . در حقیقت ، بدن مادّی و طبیعی اولیاء الله اصل برای همه ی آن منشآت نفسانی که به نام «ابدال» معروف اند ، قرار می گیرد و تمامی آن نشأه ها و ابدال به مشابه همین اصل خواهند بود . بر همین اساس در روایت آمده است که امام امیرالمومنین در یک شب در چهل منزل مهمان بودند ، و یا اینکه در روایت دیگر آمده است : جناب جبرئیل امین در یک شب با صورتهای مختلفی در مکان های گوناگون دیده شده است ، و هکذا .

کمّلین از اولیاء الله علاوه بر اینکه می توانند در نشأه ی طبیعت ابدان مختلفی از خود انشاء کنند ، بلکه می توانند از عالمی به عالم دیگر نیز وارد شده ، حاجات نیازمندان را برآورده کنند ؛ یعنی ولو این که از عالم مادّه مفارقت کرده باشند قادر خواهند بود که به عالم مادّه وارد شده و از خلایق دستگیری کنند . به همین دلیل است که عموم مردم به انبیاء ، ائمه ی معصومین و اولیاء الله متوسل شده و بسیاری از حاجات شان برآورده می شود .

در عیون مسائل نفس پیرامون تناسخ ملکوتی سریانی آمده است :

«و هذا القسم فی الحقیقة ظهورات الکمّل فی العوالم و تعلّقهم بالصادر الأوّل و مادونه بحکم أحدیّة الحقیقة و سریانها فی صور مختلفة کسریان ظهور هویّة الحقّ فی مظاهر أسمائه و صفاته ... و التناسخ فی ألسنة القوم دائر فی الأوّلین فقط و امّا الثالث فقد سمیناه نحن التناسخ الملکوتی تارة و التناسخ الملکوتی السریّانی أخری ...» (عیون مسائل نفس ، عین 54)

یعنی : «و در حقیقت این قسم ، ظهورات کمّل در عوالم بوده و تعلّق ایشان به صادر اول و مادون آ ن به حکم احدیّت حقیقت و سریان آن در صور مختلفه است ، آنچنان که ظهور هویّت حقّ در مظاهر اسماء و صفات اش سریان دارد . و تناسخ در اصطلاح قوم فقط در دو معنای اول دایر است ؛ اما معنای سوم از تناسخ را ما گاهی به تناسخ ملکوتی و گاهی به تناسخ ملکوتی سریانی نام گذاری کرده ایم .»

 

شرح رساله ی انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه /استاد صمدی آملی/انتشارات روح و ریحان/1389/ ص 333

 

  • عیسی شیروانی
۰۳
تیر

معنای کشف ابن عربی

در مبحث ولایت فقیه هرگز بحثی از میزان و نحوه ی تقرّب فقیه مجتهد ، نسبت به حقّ متعال مطرح نمی شود ؛ حتی چه بسا ممکن است میزان ولایت تکوینی مقلّد ، از خود ولیّ فقیه مجتهد بیش تر باشد ؛ چرا که مدار بحث ولایت فقهی با ولایت تکوینی ضرری به تقلید او از ولیّ فقیه جامعه ی اسلامی وارد نکرده و موجب تنافی و تضاد نمی شود ؛ زیرا ولایت فقیه منصب و سمتی است که از جانب شارع و یا عقلاً برای اداره ی حکومت اسلامی ، برای فقیه مجتهد عادل جعل شده است ، در حالی حیطه ی تمرکز عارف و فیلسوف ، ورای مناصب و سمت افراد ، به شناخت حقایق نفسانی ، صفات ، ملکات و میزان تخلّق افراد به اسماء الله مربوط می شود .

عرفان از این حیث مشابه علوم تجربی است که کاری به صنف ، گروه ، طیف ، قومیّت و ملیّت خاصّی ندارد . مثلاً وقتی در علم پزشکی راجع به چشم تحقیق و تفحّص می کنیم ، کاری نداریم که این چشم مربوط به کدام گروه ، طائفه ، قوم و صنف خاصّ از مردم است ، بلکه در تالار تشریح در خود چشم تمرکز کرده و حالت ها ، اطوار و شوونات طاری بر آن و عوارض و امراض لاحق بر آن را بررسی می کنیم . عارف نیز کاری به صنف ، طیف و گروه ندارد و در درون نفس و حقیقت افراد غرق حسنای الهی در متن ذات اش پیاده شده و متخلّق به اخلاق الهی گردیده است ، ولیّ الله است ، و هر کسی که متصّف به اسماء الله نیست ، ولیّ الله نیست ، خواه اولی در پایین ترین طبقات اجتماعی ساکن باشد و دوّمی بالاترین مناصب اجتماعی را دارا باشد .

بر این اساس ، اگر عارفی چون ابن عربی می گوید : من شیعه ای را به صورت حیوانی مشاهده کردم ، این مربوط به گروه شیعیان نیست ، بلکه عارف در تمامی شوون ، سنگ محکمی دارد به نام توحید ، ولایت و اسماء الله . عارف را برای شناخت افراد ، هر کسی را با این سنگ محک می سنجد . اگر موافق بود و او را به صورت انسانی مشاهده می کند ؛ و اگر نبود او را به صورت حیوان می بیند . حال خواه آن کسی که به صورت انسانی بود از گروهی باشد و خواه آن کسی که به صورت حیوانی بود از طیف شیعیان باشد ؛ چون به عناوین کاری ندارد فقط صور ملکات اشخاص را مشاهد می کند .

عارف در مقام بررسی حالت های درونی افراد نمی گوید چون این شخص به لفظ و بان ، شهادت به نبوّت و رسالت پیامبر اکرم صلّی الله علی و آله و سلّم و شهادت به ولایت حضرت امیرالمونین علیه السلام می دهد و اهل نماز ، روزه ، خمس ، زکات ، حجّ و جهاد است ، پس واجد صورت ملکات نفسانی افراد را به اذن الله مشاهده می کند و میزان تقرّب آنان را به مبدأ وحی میزان و معیار سنجش افراد قرار می دهد .

ما درون را بنگریم و حال را

نی برون را بنگرم و قال را

چه این که قیامت نیز ظرف ظهور ملکات انسان است و در آن جا صنف ، طیف ، گروه و قشر خاصّی از افراد ، ملحوظ واقع نمی شود ، که اگر چنین بود هر کسی به صرف یک کشیدن نام مسلمان و شیعه باید ایمن از حساب ، کتاب ، میزان و آتش جهنّم می بود ، البته مبحثی در روایات آمده است که جای تحلیل و بررسی است .

بر این اساس معیار عارف برای اطلاق کلماتی چون کافر ، منافق ، مشرک ، مسلمان ، شیعه و سنّی معیار مصطلح در رسائل فقهیه نیست ، بلکه اگر هم بخواهد با این اساس بعضی از مقاصد خویش را بر زبان آورد ، ملکات و صفات باطنی افراد را میزان اطلاق این اساس و عناوین قرار می دهد اگر چه عارف حکم ظاهر حکم باطن را در باطن پیاده می کند و بین این دو شأن وجودی خلط نمی نماید .

شرح رساله ی انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه /استاد صمدی آملی/انتشارات روح و ریحان/1389/ ص 152

 

 

  • عیسی شیروانی
۰۲
تیر

شریعت ، طریقت ، حقیقت

این احکام که به حسب تقسیم عقلی و شرعی به پنج قسم منحصر شد ، هم در کردار ظاهر صدق می کند و هم در اعمال باطنی .

آنچه را به کردار ظاهری مربوط می شود فقها – شکّر الله سعیهم- جمع آوری و علمی را به نام «فقه» تدوین کرده اند ، و بخش مربوط به اعمال باطنی و تحصیل معارف یقینی و به دست آوردن علوم کشفی الهی را علمای باطن متصدّی شده و به درجات آن صعود کرده اند و مقداری از آن ها را آشکار ساخته و مقداری را پنهان داشته اند .

و می توان گفت که این احکام پنج گانه در هر امری ، حتی در تجارت ، یا به دست آوردن چیزی و یا رها گشتن از چیزی دینی و دنیایی ، ظاهری و یا باطنی ، کوچک یا بزرگ جریان دارند .

پس مقصود شریعت ظاهری ، پاک سازی ظاهر از ناپاکی های جسمانی و واداشتن انسان به کارها و عباداتی است که اعضایش را به خضوع وا دارد ، او را به ترک لذّت ها ملزم گرداند و وادار به دادن صدقات به فقرا و مساکین کند ، و شمار اهل ایمان را بر اثر نکاح بیش ، و شمار کافران ، منافقان و مفسدان را با تشریع جهاد کم کند ، و حدود را جاری سازد ، و ظالمان و گناهکاران را با دیه ها و تعزیرها اصلاح کند تا نظام حفظ شود و مردمان چون چهارپایان ، یله و رها نباشند .

و مقصود شریعت عملی باطنی ، پاک سازی باطن است از زشتی ها و تاریکی های باطنی و تصفیه کردن آن از صفات حیوانی شهوی و غضبی ، همچون تحصیل خواسته های شهوانی و برتری جویی ها بر دیگران ، و همچون پاک سازی از وسوه های شیطانی ، چون مکر ، حقّه بازی و برنامه ریزی برای بدست آوردن چیزهای فانی .

و مقصود شریعت علمی باطنی ، پاک سازی جهت والای نفس و قوه ی عقلی از باورهای فاسد و نادانی است ،  و خالی کردن آن از احکام دروغین وهمی و جلا دادن آن با عقیده های حق و یقین دایمی و ضروری . و با نصیحت گویی های خطابی برای کسانی که کمال علمی را دارا نیستند و حتی گاهی این چنین مطالب ، با مقدماتی مشهور و مورد قبول عامّه بدست می آیند .

نخست را «شریعت» نامند ، دوم را «طریقت» و سوم را « حقیقت» . و غرض اصلی از همه ، سوق دادن خلق است به جوار خدای متعال و قرار دادن آنان در شمار مقربان او .

و اشاره شد که هر پنج قسم از احکام ، در تمامی این سه بخش باشند . کیفیت جریان در دو قسم اول (شریعت و طریقت) آشکار است و در قسم وم (حقیقت) ، امر واجب ، عبارت از صناعت برهان ، و امر حرام ، عبارت از سفسطه خواهد بود . امر مستحب نیز به عنوان خطابه ، مکروه به عنوان شعر ، و مباح به عنوان جدل مطرح خواهد شد .  

شرح رساله ی انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه /استاد صمدی آملی/انتشارات روح و ریحان/1389/ ص 67

 

  • عیسی شیروانی
۰۲
تیر

نفوس مکتفی و مستکفی

نفوس انسانی به دو دسته نفوس مکتفی و مستکفی تقسیم می شوند .

نفوس مستکفی انسانهایی هستند که برای دریافت علوم و حقایق ، ناگزیر از کسب و تحصیل هستند . همچنان که ما برای کسب علم و دانش سالیانی راه تحصیل را در پیش گرفته و در نزد اساتید متعدّدی زانو زده و کتب گوناگونی را می خوانیم و ساعت ها به تفکر پرداخته و در این راه تلاشها و کوشش های بسیاری کرده و سختی ها ، مرارت ها ، ریاضت ها و مشکلات بسیاری را متحمل می شویم .

اما نفوس مکتفی انسان هایی هستند که برای دریافت علوم و حقایق ، نیازمند به کسب و تحصیل نیستند ، بلکه به صرف اراده آنچه را باید بدانند می دانند ؛ «إذا شاووا أن علموا علموا» ، و این خود یکی از خصائص امام معصوم است . لذا در نفوس مکتفی ، معلوم ، تابع اراده ی عالم است و به صرف ارده ی عالم ایجاد می شود . بر خلاف نفوس مستکفی که در آنجا معلوم ، تابع اراده ی عالم نیست ، بلکه تابه کسب و تحصیل علم است .

بنابرابن اساس ، در دایره ی نفس نفیس انسان معصوم جهل مطرح نمی شود ، بلکه نفس قدسی انسان کامل عاری از تفکر و اندیشه است ؛ زیرا تفکر و اندیشه از مختصات نفس مستکفی است که ناچارند رای نیل به معلومات از طریق چینش مقدمات و ترتیب صغری و کبری استفاده کنند . در حالی که امام معصوم به صرف ارده ، به هر معلومی دست نیافته و از تمامی طرق صعب العبور کشف حقیقت بی نیاز است .

شرح رساله ی انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه /استاد صمدی آملی/انتشارات روح و ریحان/1389/ ص 311

  • عیسی شیروانی
۰۲
تیر

عالم خیال برزخی است بین نشأتین

... قوه ی خیال از این حیث تجرّد برزخی دارد که از یک جهت بعضی از احکام ماده را که اشکال و الوان و مقادیرند داراست و از جهت دیگر مجرّد بوده و بعضی از احکام ماده را که خود ماده و حجم و وزن آن است فاقد است ؛ یعنی وجهی در مادّه ی  محض دارد و وجهی در مجردات تامّه . از این رو به آن «مجرد برزخی» گفته اند ، که برزخ ، نشأه ای بین نشأتین را گویند که به بعضی صفات هر دو نشأه متلبس بوده و از بعضی صفات آن دو خالی است , به تعبیری ساده ، هم آن است و هم این است ، نه آن است و نه این است . به عنوان مثال ، صورت خیالیه ی درخت از آن حیث که دارای شکل ، رنگ و اندازه ی خاصّی در ذهن است مشابه درخت مادی خارجی است ، و از آن حیث که بر خلاف درخت خارجی که بعد از مدتی به اقتضای حرکت جوهریِ عالم کون فساد نشأه ی طبیعت ، دستخوش تغییر ، تبدیل و تحویل قرار می گیرد ، دجار تغییر ، تبدیل و تحویل نشده ، بلکه دائماً باقی و برقرار است و ماده ندارد ، مشابه به عالم مجردات در عقول است .

شرح رساله ی انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه /استاد صمدی آملی/انتشارات روح و ریحان/1389/ ص 311

 

  • عیسی شیروانی
۰۱
تیر

فرق بین وجه الله بودن و خلیفة الهی بودن انسان کامل

... تنظیم نظام این عالم به گونه ای است که اگر آدم در قوس صعود از عالم برنخیزد و تطابق بین عالم و آدم حاصل نشود ، اصلاً خلیفة الله تحقق پیدا نمی کند تا موجب تعالی عوالم در قوس صعود شود . بر این اساس از انسان کامل در اولین مرتبه قوس نزول که به «صادر اول» معروف است تعبیر به «خلیفة الله» ، «حجة الله» و «ولی الله» نمی کنند ؛ زیرا اطلاق خلیفة الله ، حجة الله و ولی الله بر انسان کامل زمانی صادق است که او تا پایین ترین مرتبه ی قوس نزول را طی کرده و از نطفه ی نشأه ی طبیعت که انزل مراتب وجود است سیر صعودی خود را با تطابق مراتب وجودی عالم آغاز کند و یکی پس از دیگری کمالات را در نفس ناطقه خویش دارا شود .

مجموعه نظام هستی در نشأه ی طبیعت مشک زنی کرده و عصاره ، زبده و منّه ای را به نام نطفه انسانی می سازد که این نطفه ی انسانی در پایین ترین مرتبه ی قوس نزول قرار می گیرد . اما این که چرا در میان تمامی موجودات ، این نطفه ی انسان است که به عنوان عصاره و زبده ی نظام هستی قرار می گیرد ، بدین خاطر است که از میان تمامی انواع موجودات ، این انسان است که می تواند تمامی مراتب کمالات را دارا شود .

از میان جماد ، نبات ، حیوان و انسان ، فقط انسان است که می تواند علاوه بر کمالات نشأه های مادّه و مثال ، از فیوضات عالم عقل و فوق عقل نیز بهره مند شود ؛ یعنی انسان تنها موجودی است که می تواند علاوه بر کمالات جمادات ، نباتات و حیوانات ، از کمال عقل و فوق عقل برخوردار شود . طبیعی است که تنها انسان می تواند فوق کمالات جماد ، نبات و حیوان را دارا شود که قبل از آن تمامی کمالات مراتب جماد ، نبات و حیوان را به نحو کامل استیفاء کرده باشد ؛ زیرا طفره و تجافی در نظام هستی محال است و امکان ندارد موجودی قبل از دارا شدن کمال مرتبه ی مادون از کمال مرتبه ی مافوق بهره مند شود .

آن که می پندارد باید فرشته ای از فرشتگان الهی ، حجت الله و خلیفة الله باشد ، غافل است از این که ملائکة الله در قوس نزول ، صرفاً تا عالم عقل آمده اند و هرگز به مراتب مثال و ماده راه نیافته اند تا بتوانند به عنوان حجت و خلیفه ی الهی در عالم مثال و ماده معرفی شوند . لازمه ی اصلی حجة الله و خلیفة الله این است که آنچه همه دارند او به تنهائی داشته باشد ، و در میان تمامی موجودات فقط انسان است که از چنین خصوصیّتی برخوردار است که جامع جمیع مراتب وجودیه است . به نقل از قرآن کریم هنگامی که اراده ی حقّ –عزّ و علا- اقتضای آفرینش آدم کرد و فرمود : (و عَلَّمَ آدَمَ الأسماءَ کلَّها ثمَّ عرضهم علی الملائکة)(بقره/32) فرشتگان که معتکفان حظیره ی قدس اند ، بر خلق آدم اعتراض کردند و گفتند : (أَتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک)(بقره/31) یعنی : تو قومی را می آفرینی که در زمین فساد کنند و خون به نا حق ریزند ، در حالی که ما تو را تسبیح و تقدیس کی کنیم .

پس حق متعال ایشان را افحام کرد و فرمود : (إنّی أعلم ما لاتعلمون)(بقره/31) آنچه من می دانم شما ندانید .

به تعبیر شریف حاجی سبزواری :

از کریمه (نحن نسبح بحمدک و نقدس لک)(بقره/31) دانسته می شود که ملائکه الله فقط می توانند دو اسم از اسماء الله را دارا شوند و آن دو عبارتند از اسم شریف «سبوح» و «قدوس» ؛ «سبوح قدوس ربّنا وربّ الملائکة و الرّوح»

در حقیقت خداوند با خطاب (و عَلَّمَ آدَمَ الأسماءَ کلَّها)به ملائکه این حقیقت را القا کرد که خلیفه ی من باید صاحب تمامی اسمای الهی باشد ، در حالی که خود دارا بودند خواستار خلافت الهی شدند.

شرح رساله ی انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه /استاد صمدی آملی/انتشارات روح و ریحان/1389/ ص 304

 

  • عیسی شیروانی
۲۸
خرداد

عالم از عقل شروع و تا به عاقل ختم  می شود .

به تعبیر جناب شیخ الرئیس :

«عالم از عقل شروع و تا به عاقل ختم می شود .»

از این لطیفه دانسته می شود که آدمی به دو نحو می تواند با ملائکة الله ارتباط بر قرار کند : یکی قوس نزول با موجود مجرد عقلی خارجی و دیگری در قوس صعود با قوّه ی عقلانی نفس ناطقه ی خویش ، که البته با موجودات مجرد عقلی خارجی در قوس نزول نیز به واسطه ی قوّت نفس ناطقه ی فرد در قوس صعود .

شرح رساله ی انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه /استاد صمدی آملی/انتشارات روح و ریحان/1389/ ص 304

 


 

  • عیسی شیروانی
۲۸
خرداد

فرق بین «واحد» و «احد»

... الفرق بین «الأحد» و «الواحد» کما عرفته ، أنّ «الأحد» هو الذات وحدها ، بلا اعتبار کثرة فیها ، أی «الحقیقة المحضة» التی هی منبع الحقائق کلّها و هو «الوجود من حیث هو وجود» ، بلا قید عموم و خصوص ، و شروط عروض و لا عروض . و «الواحد» هو الذات مع اعتبار کثرة الصفات ، و هی «الحضرة الأسمائیة» للکون الإسم هو الذات مع الصفة .

جامع الأسرار و منبع الأنوار /سید حیدر آملی/انتشارات علمی و فرهنگی/1386/ ص 51

 

  • عیسی شیروانی
۱۰
ارديبهشت

زمین بر حوت استوار است .

روایات بسیاری تصریحاً و اشارةً به قطب بودن حضرت بقیة الله دلالت دارند ، که از آن جمله یکی این روایت است که وقتی أبان بن تغلب از امام صادق علیه السلام می پرسد : زمین بر چه استوار است ؟ حضرت در جواب می فرمایند : زمین بر حوت استوار است . حوت به معنای ماهی و برج دوازدهم از بروج دوازدهگانه است که عبارتند از : «حمل ، ثور ، جوزاء ، سرطان ، اسد ، سنبله ، میزان ، عقرب ، قوس ، جدی ، دلو و حوت»

ماه اسفند که دوازدهمین ماه از سال است ، در لسان عالمان علم هیئت و نجوم ، به برج حوت معروف است ، و آن که در روایات فرمود : زمینی بر پشت حوت است ، کنایه است بر این که زمین به طفیل وجود دوازدهمین برج اختر تابناک ولایت و امامت ، حضرت ولی عصر عجّل الله تعالی فرجه الشریف ثابت و استوار است .

 البته لین تفسیر شریفی که از این روایت شد ، با معنای دیگری که برای آن بیان کرده اند ، منافاتی ندارد و می تواند به عنوان یکی از وجوه معانی آن قرار بگیرد .

 

شرح رساله ی انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه /استاد صمدی آملی/انتشارات روح و ریحان/1389/ ص 262

 

  • عیسی شیروانی
۲۴
فروردين

چگونه حضور قلب در عبادات را بدست آوریم ؟

حضرت امام خمینی (ره) در فصل پنجم مقدمه ی کتاب «سرّ الصلواة» پیرامون کیفیّت حصول حضور قلب می فرماید : «پس از آن که مراتب حضور قلب معلوم شد ، بهتر و مهمتر آن است که انسان درصدد معالجه ی نفس بر می آید و همّت بگمارد که اگر دست اش از همه ی مراتب آن کوتاه است لااقل بعض مراتب آن را که با کم تر از آن ، عبادات از درجه ی اعتبار ساقط و مورد قبول درگاه مقدّس نیست ، تحصیل کند . باید دانست که منشأ حضور قلب در عملی از اعمال و علت و سبب و اقبال و توجه نفس ، به آن است که قلب آن عمل را با عظمت تلقّی کند و از مهمّات شمارد . و این با آن که واضح است به ذکر یک مثال واضح تر شود : شما را اگر سلطان با عظمتی در محفل انس خود  یا در مجلس سلام خویش بار دهد و مورد توجه و تلطّف در پیش همگان قرار دهد ، چون این مقام در قلب شما مهّم است و قلب آن را با عظمت و اهمیّت تلقی کرده ، لهذا قلب شما یکسره در آن محضر حاضر می شود و با کمال رغبت و دلچسبی جمیع خصوصیات مجلس و مخاطبات و حرکات و سکنات سلطان را ضبط می کنید ، و دل شما در همه ی احوال ، حاضر محضر است و لحظه ای از آن غفلت نمی کند . و به خلاف آن ، اگر کسی که مورد اهمیّت آن نیست و قلب او را نا چیز می شمارد با شما طرف صحبت شود ، حضور قلب با مکالمه ی با او پیدا نمی کنید و از حالات و احوالات او غافل می شوید ، و از این جا معلوم می شود که سبب عدم حضور قلب ما در عبادات و غفلت از آن چیست .

اگر ما مناجات حقّ تعالی و ولیّ نعم خود را به قدر مکالمه با یک مخلوق عادی ضعیف اهمیّت دهیم ،  هرگز این قدر غفلت و سهو و نسیان نمی کنیم . و پر معلوم است که این سهل انگاری و مسامحه ، ناشی از ضعف ایمان به خدای تعالی و رسول و اخبار اهل بیت عصمت است ، بلکه این مساهله ناشی از سهل انگاری محضر ربوبیّت و مقام مقدّس خود ، به مناجات و حضور خود دعوت فرموده و فتح ابواب مکالمه و مناجات با خود را به روی ما فرموده ، با این وصف ما به قدر مذاکره ی با یک بنده ی ضعیف ، ادب حضور او را نگاه نداریم ، بلکه هر وقت وارد نماز ، که باب الابواب محضر ربوبیّت و حضور در درگاه اوست ، می شویم ، گویی وقت فرصتی به دست آوردیم و مشغول افکار مشتته و خواطر شیطانیه می گردیم ، کأنّه نماز کلید دکان یا چرتکه ی حساب یا اوراق است . این را نباید جز ضعف ایمان به او و ضعف یقین ، چیز دیگر محسوب داشت ،
و انسان اگر عواقب و معایب این سهل انگاری را بداند و به قلب بفهماند ، البته درصدد اصلاح بر می آید و خود را معالجه می کند . انسان اگر امری را با اهمیّت و عظمت تلقّی نکند ، کم کم منجر به ترک آن می شود ؛ و ترک اعمال دینیّه به ترک دین ، انسان را می رساند . ما تفصیل این امر را در شرح اربعین نگاشتیم . چنانچه اگر انسان اهمیّت عبادات و مناسک الهیّه را به قلب بفهماند ، البته از این غفلت و سهل انگاری منصرف می شود و از این خواب سنگین بر می خیزد .

ای عزیز ! قدری تفکر در حالات خود بکن و مراجعه ای به اخبار اهل بیت علیهم السلام بنما ، و دامن همّت به کمر زن و با تفکّر و تدبّر  به نفس بفهمان که این مناسک ، و خصوصاً نماز و بالاخص فرائض ، مایه ی سعادت و حیات عالم آخرت و سرچشمه ی کمالات و رأس المال زندگانی آن نشأه است .»

 

شرح رساله ی انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه /استاد صمدی آملی/انتشارات روح و ریحان/1389/ ص 199

 

  • عیسی شیروانی
۲۰
فروردين

بحث از اسماء الله در فلسفه و عرفان

... اگر فیلسوف با براهین متعددی چون برهان حرکت ، برهان نظم ، برهان اثر و موثر ، برهان واجب و ممکن و برهان صدیقین در ابتدای فلسفه به اثبات وجود واجب تعالی می پردازد و سپس در الهیّات أخصّ ، مباحث مربوط به اسماء و صفات الهی را مطرح می کند ، اما عارف هرگز در عرفان نظری درصدد اثبات وجود واجب تعالی بر نمی آید ، بلکه به جهت شدت احاطه ی حقیقت وجود بر تمامی اشیاء و سریان حقیقت وجود بر تار و پود موجودات ، اثبات وجود واجب تعالی را محال می داند .

بر این اساس عارف از همان ابتدا در عرفان بحث اسماء الله را مطرح می کند .

 این اختلاف نحوه ی طرح مباحث در فلسفه و عرفان ناشی از اختلاف نگرش فیلسوف و عارف به حقیقت وجود است . فیلسوف مشائی به ظاهر گفتارش ، چون حقیقت وجود واجب تعالی را متباین با وجود ممکنات می داند مجبور است در ابتدای علم اش به اثبات وجود واجب تعالی بپردازد ، اما از آنجا که عارف ، حقیقت وجود را یک حقیقت شخصی صمدی لاینتاهی می داند و وجود را در همه جا یک وجود مشاهده می کند ، نیازی به اثبات وجود واجب تعالی ندارد ، بلکه در منظر و مشهد عارف جمیع آثار وجودیه از آن حقّ سبحانه و تعالی است و در تمامی شوون و احوال موجودات ، صفات جمالی و جلالی را در کار می بیند و بینونت حق تعالی را از خلق ، بینونت وصفی مثل بینونت شیء و فیء می داند نه بینونت عزلی مثل بینونت شیء و شیء .

به تعبیری ، فیلسوف دائماً درصدد یافتن حقیقت وجود است و «کوکو» می کند ؛ اما عارف دائماً در محضر وجود (هو الأوّل و الآخر و الظاهر و الباطن)(حدید/4) است و «هوهو» می گوید . لذا عارف از همان ابتدا غرق در دریای لایتناهی اسماء و صفات الهی می شود و سفر «من الخلق إلی الحقّ» که سفر اول است ندارد ، بلکه در همان آغاز ، سفر دوم را که «من الحقّ إلی الحقّ» است می پیماید و این ادراک و شناخت اسماء الله را در مرتبه ی عرفان نظری  مقدمه ای برای اتصاف به اسماء الله در عرفان عملی قرار می دهد و به وفق اسماء و صفات الهی در نظام هستی کار انجام می دهد .

بنابراین عرفان عملی ، حرف لقلقه ی زبان نیست که کسی تسبیح به دست بگیرد و صرفاً به ذکر اسماء الله مشغول شود . این تبرّک و تشرّف لفظی به اسماء الله ، به عرفان نظری أشبه است تا عرفان عملی ؛ چرا که عرفان عملی تشرّف عینی و اتصاف حقیقی به اسماء و صفات الهی است ، و فاصله ی میان تشرّف عینی و تشرّف لفظی به همان مقدار زیاد است که فاصله ی دارایی با دانائی است . فتدبّر !

 

شرح رساله ی انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه /استاد صمدی آملی/انتشارات روح و ریحان/1389/ ص 189


 

  • عیسی شیروانی
۱۴
فروردين

خلیفه ی مطلق و خلیفه مقیّد

... در نظام هستی ، هم خلیفه ی مطلق وجود دارد و هم خلیفه ی مقیّد .

خلیفه ی مطلق آن کسی است که تمامی اسماء الهیّه را در خود پیاده کرده و متخلّق به تمامی اسماء و صفات الهی است ، و انسان کامل است .

خلیفه ی مقیّد آن کسی که بعضی از اسمای الهیّه را در خود دارا بوده و حقّ متعال را از شوونی محدود وخاصّ نشان می دهد (و إن من شیء إلّا یسبح بحمده)(اسراء/45).

بدین ترتیب همه ی موجودات نظام هستی غیر از انسان کامل ، خلیفه ی مقیّد هستند . فرشتگان خلیفه ی مقیّد هستند ؛ زیرا خداوند را به دو اسم شریف «سبّوح و قدوس» متجلّی می سازند . حیوانات هم مقیّد هستند ؛ زیرا خداوند را به دو اسم شریف «سمیع و بصیر» ظاهر می سازند .     

 

شرح رساله ی انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه /استاد صمدی آملی/انتشارات روح و ریحان/1389/ ص 179

 

  • عیسی شیروانی
۱۳
فروردين

فضل نبوّت و مقام ولایت

... ولایت به حسب رتبت ، أعلی و أرفع از رسالت و نبوّت است ؛ چرا که ولایت ، باطن نبوّت و رسالت است و نیل به این دو مبتنی بر ولایت است ، چه بسا یک بنیّ تشریعی از حیث باطن ، تابع ولیّ قوی تر از خودش از خود باشد که فاقد سمت نبوّت تشریعی است ، و از حیث ظاهر ، آن ولیّ الله تابع این نبیّ تشریعی باشد .

به تعبیر دیگر ، یک ولیّ الهی که از حیث رتبه و شرافت وجودی بالاتر از یک نبیّ تشریعی ، حتی بالاتر از یکی از انبیای الوالعزم بوده باشد ، در باطن پیشوا و امام آن نبیّ خواهد بود ، اگر چه در مرتبه ی ظاهر ، تابع شریعت آن نبیّ بوده باشد ، در باطن ، پیشوا و امام آن نبیّ خواهد بود ، اگر چه در مرتبه ی ظاهر ، تابع شریعت آن نبیّ بوده و از احکام صادره ی او اطاعت می کند که با این لطیفه باید به حلّ مسأله ی همراهی موسی علیه السلام با حضرت خضر پرداخت .

  • عیسی شیروانی
۰۹
فروردين

آیا  قضیه ی «اجتماع نقیضین محال است.» أبده البدیهیات یا أم القضایاست ؟

از  خیلی سالها پیش همیشه با خود اینگونه می اندیشیدم که چگونه می توان پایه ای برای  یقینیات خود داشته باشیم ، در حالی که اولیّات را نمی توان تصدیق کرد ! ، پس برای  یقین به چیزهایی که فرا می گیریم چه باید کرد ؟

اما  دلیل بر یقینی نبودن اولیّات :

همانطور که علمای منطق بیان می کنند ، اولی بودن یک قضیه  به تصورهای سه گانه ی موضوع ، محمول و نسبت بین موضوع ومحمول بر می گردد . حال در  مورد این قضیه که ادعا می شود ابده البدیهیات است باید بگوییم چگونه می توان این  قضیه را تصدیق کرد ؟ چه رسد به اینکه آن را نیز بدیهی ، بلکه ابده البدیهیات بدانیم  ؟ چون موضوع را که که اجتماع نقیضین است چگونه می توانیم ادعا کنیم که می توان آن  را تصور کرد ؟ اگر آن را تصور کنیم که دیگر محال نیست . از آن طرف محال را که محمول  است چگونه می خواهیم تصور کنیم ؟ اگر بتوان آن را تصور کرد که دیگر محال نیست  .

 حال که ما توان تصور موضوع و محمول را نداریم  چگونه می خواهیم نسبت بین آن دو را تصور و بعد تصدیق به صحت آن کنیم ؟

حال  برای یقینی کردن دانسته های خود چه باید بگوییم ؟

 

  • عیسی شیروانی
۰۹
فروردين

معنای خاتمیّت ولایت

سوالی که در اینجا مطرح می شود این است که اگر به راستی باب ولایت گشوده است و هر کسی را مجال رسیدن به این مقام علیاست ، پس معنای خاتمیّت ولایت که جناب رسول الله صلّی الله علیه و آله بدان مفتخرند به چه معنا می باشد ؟

در جواب این سوال باید بگوییم : آنچه پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله را به مرتبت خاتمیّت ولایت مطلقه ، مزیّن ساخته است مربوط به شرافت و مکانت نفس نفیس حضرت ختمی مرتبت است که مظهر أتّم الهی و قطب عالم امکان و اکمل نوع انسانی است ؛ به تعبیر دیگر ، اگر می گوییم مقام خاتمیّت ولایت مطلقه در میان أنبیاء ، اختصاص به جناب رسول اکرم صلّی الله علیه و آله دارد ، مراد آن نیست که بعد از آن حضرت ولیّ ای نیامد و یا نخواهد آمد ، بلکه مراد آن است که چون آن حضرت حقّ تعالی است ، حیطه ی مقام ولایت او نیز محیط و حاکم بر جمیع ولایت هاست ، آنچنان که فقط او به نحو أتمّ مفتخر به ندای «اُعطیت جوامع الکلم» (من لایحضره الفقیه ج1 ص 240) است ، و در میان کلمات وجودی عالم ، که مقتضای مقام صادر نخستین است ، بهره مند است و بعد از وی هر یک از اولیای محمّدیین ، علی ، فاطمه ، حسن و حسین إلی المهدی الموعود المنتظر علیهم السلام ، به اعتباری صاحب ولایت مطلقه ی خالی از واسطه اند و مقام و مرتبه ی آنان ، مقام (أو أدنی) و مأخذ علم آنان بالوراثه مأخذ علم پیغمبر و مرتبه ی الوهیّت است ، و به لحاظی دارای ولایت خاصّه اند ؛ چون ولایت آنان به حسب سعه ی دایره ، مضاف به ولایت محمّدیّه صلّی الله علیه و آله است و «کانت ولایتهم علی قلب محمّد» . بر خلاف ولایت دیگر أنبیاء علیهم السلام که چون آنان بر خلاف پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و اولیای محمّدیین به مقام أحدیّت نایل نشده اند . لذا ولایت کمّل أنبیاء ولایت قمریّه و ولایت اولیاء و أئمه علیهم السلام ، ولایت شمسیّه است ، و به لحاظی ولایت أئمه چون تابع ولایت محمّدیه است ، ولایت قمریّه و ولایت کمّل از أنبیاء و أولیاء ، ولایت نجمیّه است ؛ زیرا کسب معرفت از مقام أحدیّت یا بلاواسطه و بالإستقلال است یا با واسطه و بالوراثه . بالاستقلال آن اختصاص به مقام ختم أنبیاء صلّی الله علیه و آله داشته و بالوراثه از مختصّات اولیای محمّدیین علیهم السلام است که آن حضرت فرمود : «إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی ، و إنّهما لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض»(مستدرک الوسائل ج7 ص254)

علاوه بر اینکه ، آنچه در کتب عرفانی پیرامون ختم ولایت و خاتم ولایت مطرح شده است ، به لحاظ این نشأة است که با ختم عالم عنصری ، ولایت ختم می شود ، نه اینکه ولایت را ختم بوده باشد . لذا اگر چه نبوّت و رسالت چون از صفات کونیه ای عبداند ، منقطع می شوند ، از انقطاع و زوال آن ها ، انقطاع و زوال ولایت لازم نمی آید . فتدّبر !  

 

شرح رساله ی انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه /استاد صمدی آملی/انتشارات روح و ریحان/1389/ ص 117

 

  • عیسی شیروانی
۲۶
اسفند

معطی ولایت و نبوّت

نکته ی دیگر در مورد شامخ ولایت این است که معطی ولایت ، اسم شریف «باطن» است . بر خلاف معطی امامت و رسالت و نبوّت ، که اسم شریف «ظاهر» است .

بدین معنی که رابطه ی وسرّی هر انسان کاملی با معبود خویش ، موجب نیل به مقام شامخ ولایت می شود ، لذا دولت اسم شریف «باطن» حقّ در او ظهور می کند ، و تا در این مقام است مأمور به ابلاغ و اظهار ما فی الضمیر خود به عموم مردم نیست . پس اسم شریف «ظاهر» حقّ در او ظهوری ندارد . اما وقتی به مقام رسالت و یا نبوّت رسید ، علاوه بر این که به اسم شریف باطن حقّ ، صاحب مقام ولایت است ، به اقتضای اسم شریف ظاهر نیز مأمور است آنچه را که حقّ سبحانه دریافت کرده ، به عموم مردم برساند .

بر این اساس نوعاً عموم مردم از مقام ولایت انسان کامل ، که محفوف به اسم شریف باطن است ، خبر ندارند و نمی دانند در همین هنگامی که مشغول سخن گفتن با عموم مردم است ، در چه عوالمی مشغول به سیر و سیاحت است ، مگر اینکه مأموم ، آنچنان اقتدا به امام اش کند که در تمامی اوامر و نواهی ، مطیع مطلق باشد و در علم و عمل به امام خویش تقرّب یابد ، در این هنگام چه بسا از نهان خانه ی سرّ امام و ولیّ خویش نیز آگاهی یابد و به شهود مقام ولایت آن امام نایل شود .

اما به طور کلّی ، هرگز بنابر این نیست که امام و ولیّ الله ، عموم مردم را از چهره ی باطنی و میزان و کمّ و کیف راز و نیازش بگوید . در حقیقت امام مأمور است با عموم مردم با اسم شریف «الظاهر» حقّ رفتار کند و آنها را با این اسم شریف به مقامات عالی انسانی فرا بخواند . اما در میان عموم مردم اوحدی نیز هستند که قوی تر می شوند و لیاقت این را می یابند ، که البته در این مقام نیز ظرفیّت و قابلیّت و سعه ی وجودی افراد ، نقش مهم و اساسی را ایفا می کند . داستان همراهی موسی علیه السلام با خضر نبیّ علیه السلام یکی از مصادیق این مسأله است .

در حقیقت ، امامت ، رسالت و نبوّت ، سفره ی رحمت رحمانیّه ی حقّ متعال است ، و مقام شامخ ولایت ، رحمت رحیمیه ی حقّ متعال است .  

 

شرح رساله ی انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه /استاد صمدی آملی/انتشارات روح و ریحان/1389/ ص 116

 

  • عیسی شیروانی
۲۲
اسفند

ولایت میزان أفضلیّت

نکته ی دیگر این که اگر ولایت ولیّ ای ، از ولایت ولیّ دیگر قوی تر باشد ّ نبوّت و رسالت این ولیّ هم اعلی و ارفع از نبوّت و رسالت ولیّ دیگر خواهد بود . به همین دلیل تمامی انبیاء و اولیای الهی ، مهمان سفره ی بی کران رسول الکرم صلّی الله علیه و آله هستند ، و بین تمامی انبیاء و اولیای الهی با معبودشان ، پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله فاصله شده است ، که یکی از بطون معنای شریف (من عرف نفسه فقد عرف ربّه)«بحار الانوار ج 2 ص 32» این است که :

چون پیامبر اکرم صّی الله علیه و آله نفس نفیس تمامی اولیاء و انبیاست ، اگر نبیّ یا ولیّ ای جناب رسول اکرم صلّی الله علیه و آله را خوب بشناسد ، خدای خود را خوب خواهد شناخت .

مقام شامخ ولایت انسان کامل ، اگر به افق اعلای خود برسد (و هو بالافق الاعلی)(نجم/8) موجب اتمام و اکمال مرتبه ی نبوّت و رسالت می شود . چون رسالت و نبوّت از اسماء الله نیستند و وجه خلقی انسان کامل اند ، انقطاع پذیرند ؛ اما ولایت که مشتق از اسم شریف «ولیّ» است ، ابدی است و انقطاع پذیر نیست ؛ (فاطر السموات و الارض أنت ولیّی فی الدنیا و الآخرة)(یوسف/102) پس بدان که باب خوان اعظم ولایت به روی همگان باز است و همگان می توانند تا قیامت از کنار آن غذا بر دارند و بر سعه ی وجودی خود بیفزایند . بر خلاف رسالت و نبوّت تشریعی که باب اش بسته شده و دیگر کسی حداقل در این دوره رتق و فتق ، نمی توانند به آن راه یابد ؛ زیرا خاتم رسولان جناب پیامبر اکرم آن چنان با مقام ولایت اش به حق تعالی تقرّب یافته که : (دنا فتدلی * فکان قاب قوسین او ادنی)(نجم/9 و 10) و چون رسالت و نبوّت که نتیجه ی تقرّب ولایت انسان کامل به حقّ متعال است ، به منتهای درجه ی خود رسیده است ، از حیث عقلی و نقلی محال است که احدی به نبوّت تشریعی و رسالت برسد .

شرح رساله ی انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه /استاد صمدی آملی/انتشارات روح و ریحان/1389/ ص 117

 

  • عیسی شیروانی