مراد از موضوع یک علم ، عنوان جامع و امر مشترکی که در آن راجع به آثار ، احکام ، خواصّ و اقسام آن بحث می شود .
آموزش فلسفه/محسن غرویان/ص 42
مراد از موضوع یک علم ، عنوان جامع و امر مشترکی که در آن راجع به آثار ، احکام ، خواصّ و اقسام آن بحث می شود .
آموزش فلسفه/محسن غرویان/ص 42
حضرت آقا در صفحه ی 284 دیوان در ادامه ی بحث چهارم «دفتر دل» می فرمایند :
چو جان انبیاء بی نقش و ساده است خدا در وی حقایق را نهاده است
در «مثنوی» خیلی سنگین حرف می زدند . در حدیث داریم که فرمودند : «أکثر أهل الجنة البُه» بیشتر اهل بهشت بُلَها هستند که ما در فارسی از بُلَها تعبیر به أبلهان می کنیم . اما چرا أکثر أهل بهشت أبلهان هستند ؟ مگر نه این است که بهشت مظهر تجلّی اسماء الله است ؟ چرا باید انسان های أبله آنجا باشند ؟ مگر نه اینکه در روایات ما آمده است ، بهشت تجلّیات معصومین ، به خصوص تجلیّات جناب سیدالشهداء است ؟ اینجا باید خیلی حرف پیاده شود .
جناب مولوی که در «مثنوی» خیلی سنگین و شریف حرفها را پیاده نموده ، در مثنوی ابلهان را معنی نموده و فرموده مراد از ابله نه آن شخص ساده ای است که هر چه دیگران بگویند گوش می کند . بلکه مراد از این ابلهان ساذج ها و ساده های خاصّند . یعنی انسان هرچه را که بگوید نمی پذیرند . بلکه وقتی به نزد جناب خاتم الأنبیاء محمد مصطفی صلّی الله علیه و آله و سلّم می رسند ، جان خود را قربانی می کنند و می گویند هر چه تو بفرمایی من می گویم چشم . این افراد وقتی به نزد استاد راه می رسند عرض می کنند ما هیچ نخوانده ایم و هیچ نمی دانیم ، تو بفرما که ما چه کاره ایم . چنین ساده لوح هایی اهل بهشت اند . الف و لام در «الجنة» هم «ال» استغراق است ، و شامل تمامی انحاء جنّات می شود ، زیرا جنّت هم مراتب دارد . بالاترین مرتبه ی جنّت ، جنّت ذات است . آنها در این مراتب می فرمایند ما هیچ نمی دانیم و هیچ نمی فهمیم ؛ چرا که جانشان بی نقش است و خودشان را به حقیقت نظام هستی تحویل داده اند . متأسفانه ما بی نقش نیستیم و رنگ ها داریم و همین نقش و رنگهاست که به حضور و مراقبت مان بسیار ضربه می زند . انسان باید بی رنگ شود و تنها یک رنگ بگیرد که آن «صبغة الله» یعنی رنگ الهی است .
حضور و مراقبت/داود صمدی آملی/ص 86
مسائل یک علم عبارت است از قضایایی که موضوعات آنها زیر چتر عنوان جامعی (کل یا کلّی) قرار می گیرند .
موضوع یک علم عبارت است از همان عنوان جامعی که موضوعات مسائل را در بر می گیرد .
آموزش فلسفه/آیت الله مصباح یزدی/ج1 ص 84
به هر حال امر دایر است بین اینکه مسائل نظری (غیر از طبیعیات و ریاضیات) به عنوان علم واحدی در نظر گرفته شود و با تکلّف ، موضوع واحدی برای آنها منظور گردد ، یا معیار و ملاک همبستگی و وحدت آنها ، وحدت هدف و غایت قرار داده شود و یا اینکه هر دسته از مسائل که موضوع مشخصی دارد علم خاصّی تلقّی گردد و از جمله مسائل کلّی وجود ، تحت عنوان «فلسفه ی أَولی» مورد بحث واقع شود چنانکه یکی از اصطلاحات خاصّ فلسفه هم همین است .
به نظر می رسد که این وجه مناسب تر است ، و بنابراین ، مسائل مختلفی را که در فلسفه ی اسلامی تحت عنوان فلسفه و حکمت مطرح می شود به صورت چند علم خاصّ ، تلقی می کنیم و به دیگر سخن : سلسله ای از علوم فلسفی خواهیم داشت که همه ی آنها در روش تعقلی شریکند ولی فلسفه را به طور مطلق بر «فلسفه ی أَولی» اطلاق خواهیم کرد .
آموزش فلسفه/آیت الله مصباح یزدی/ج1 ص 90
موضوع هر یک از علوم فقط شامل محدوده ی خاصّی از جهان است ، ولی موضوع فلسفه عام و فراگیر است .
در آمدی بر فلسفه اسلامی/عبدالرسول عبودیت/ص 20
در فلسفه ، مقصود از «موجود خاص» ، موجود است از آن جهت که ماهیّت خاصّی دارد .
در آمدی بر فلسفه اسلامی/عبدالرسول عبودیت/ص 23
موضوع فلسفه «هستی» یا «موجود مطلق» است . یعنی در فلسفه از احکامی بحث می شود که «موجودیّت» مقتضی آن است . مثلاً یکی از احکام موجودیّت این است که موجودیّت یا شکل وجوبی و ضروری است و یا به صورت غیر ضروری ، که قسم اول را واجب الوجود و قسم دوم را ممکن الوجود گویند . بنابراین یکی از مطالبی که در فلسفه مطرح می شود تقسیم موجود به واجب و ممکن است . باید دقت کرد که چون واژه ی مطلق به معنای «همه» به کار می رود بین مطلقِ وجود به معنای همه ی موجودات با موجودِ مطلق به معنای نفس موجودیّت یا «موجود بما هو موجود» خلط نشود .
آنچه موضوع فلسفه است همه ی «هستی» ها نیست بلکه «هستی» است .
آموزش فلسفه/محسن غرویان/ ص 43
علمی که از احوال موجود مطلق بحث می کند ؛ یا علمی که از احوال کلّی وجود گفتگو می کند ؛ یا مجموعه ی قضایا و مسائلی که پیرامون موجود بما هو موجود مطرح می شود .
آموزش فلسفه/آیت الله مصباح یزدی/ج1 ص 91
موضوع فلسفه موجود مطلق است؛ یعنی موجود از آن جهت که موجود است ، نه از آن جهت که تعیّن ماهوی خاصّی دارد .
موضوع سایر علوم ، انواع ماهیّات اند و موضوع فلسفه وجود و هستی است .
درآمدی بر فلسفه ی اسلامی/عبدالرسول عبودیّت/ص24
همان طور که امروز روى کلمه «متافیزیک» بحثى در گرفته است که چرا این علم را «متافیزیک» مىنامند و ریشه آن را به شکلى پیدا کرده اند، در قدیم هم بین علما به صورت یک سؤال مطرح بوده است که چرا این علم حکمت الهى را [ما بعد الطبیعه] می گویند و حال آنکه این تعبیر درست نیست. آنها توجه نداشتند که این کلمه را به غلط به «ما بعد الطبیعه»- یعنى آن چیزهایى که به بعد از طبیعت مربوط است- ترجمه کرده اند و بدون توجّه به اینکه این غلط از مترجم است می دیدند که این تعبیر با آن تطبیق نمی کند، از دو جهت:
جهت اوّل اینکه آن مسائلى که ما «حکمت الهى» می نامیم اختصاص به ماوراء طبیعت ندارد، بیشتر مسائل عامّ است. اصلا فلسفه یعنى مسائل کلّى، علم کلّى، مسائلى که اختصاص به جایى ندارد؛ فرقش با سایر علوم این است که مسائل علوم مسائل اختصاصى است، مثلا گیاه شناسى فقط مسائل مربوط به گیاه را بررسى می کند ولى فلسفه مسائلش مسائل کلّى مربوط به هستى است، مسائلى که به هیچ جا اختصاص ندارد .
جهت دیگر- که بوعلى در شفا می گوید- این است که اگر قرار بود که این نام را بگذارند چرا بگویند «ما بعد الطبیعه»، باید بگویند «ما قبل الطبیعه»، زیرا ماوراء طبیعت تقدّم دارد بر طبیعت نه اینکه تأخّر داشته باشد از طبیعت.
ولى چون بحث لفظى بوده است بعدها به آن اهمیتى نداده اند.
مجموعه ی آثار شهید مطهری ج 9 ص 25
الهی ، گر چه علم رسمی سر به سر قیل و قال است ، باز شکر که علم و کتاب حجابم شدند نه سنگ و گل و درهم و دینار
الهی نامه ص 42
گفته شد که شاگردان افلاطون حکمت و نور علم را از متن لوح نفس ناطقه جناب افلاطون می گرفتند :«من غیر توسط العبارات و یتخلّل الإشارات» . حضرت استاد علامه –روحی فداه- وقتی به این قسمت از بحث اسفار رسیدند ، می فرمودند : آنها دائماً در مقام سکوت تام بودند و از سکوت می گرفتند . حتی خداوند هم به حضرت مریم سلام الله علیها فرمودند :«تو هم اگر می خواهی بگیری ، برو سکوت کن.»
البته اشتباه نکنید ! این الآن برای من و شما نیست . الآن باید روش مشائی گری را در پیش بگیریم ؛ باید شبانه روز بخوانیم و بشنویم و بنویسیم ، تا کم کم برایمان جرقه هایی پیش آید . خلط مبحث نشود .
وقتی کتاب «شرح اصول کافی» جناب صدرالمتألهین یا تفاسیر قرآن ایشان را –که حدود هفت جلد آن چاپ شده است- باز می کنید ، پشت سر هم می فرماید : «مکاشفةٌ» . معلوم می شود پی در پی مکاشفاتی پیش آمده است . تمام این موارد بعد از آن بود که سالها درس خواندند و سنگسار شدند و به غربت رفتند ، و در همان غربت چند شاگرد خصوصی تربیت کردند . شاید اگر ملاصدرا سنگسار نمی شد و به کهک قم- که در سی کیلومتری قم است- پناهنده نمی شد اکنون ما اسفار و شرح اصول کافی و کتابهای شریف ایشان را نداشتیم .
«ملا محسن فیض کاشانی» صاحب یک دوره ی تفسیر قرآن به نام «تفسیر صافی» یکی از شاگردان ایشان در همان کهک قم است . اینها محصول آن گوشه گیری در کهک قم بود که هنوز منزل و محل زندگی ایشان در آن سرداب باقی و برقرار است . شما را به خدا ، قم که می روید به کهک هم بروید و ببینید آنجا چه خبر بوده است !
اینها از اولیاء الله بودند . به تعبیر علامه شعرانی(ره) وجود مرحوم صدرالمتألهین در چهارصد سال قبل ، در زمان انیشتین و دکارت و دانشمندان دیگری که فلسفه ی غرب را آوردند که داشتند مردم را به سوی بعضی از چیزها می بردند ، به منزله ی لطفی از جانب خداوند بود . ایشان از جناب صدرالمتألهین تعبیر به «لطف» می کردند ، زیرا برکات فراوانی از همین فرد برای دیگران نازل شد ؛ لذا درباره ی چنین افرادی هم می توان گفت (هو الذّی بعث فی الأمیین صدرالمتألهین یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة) منتهی فرق بین بعثت صدرالمتألهین با بعثت پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم همان فرق بین خود پیغمبر اکرم با صدرالمتألهین است ؛ لذا در مورد این بزرگواران تعبیر به «لطف» می کنند ، نه «بعثت» و هو الطیف الخبیر .
ما ابتدا درس بخوانیم و اشارات بگیریم و بالا برویم تا بعد از چند سال اهل سکوت شویم و از طریق سکوت بالا برویم .
شرح دروس معرفت نفس ج1 ص 86
حکیمی گفت : ترا دو دشمن است . یکی آن کس که بر تو ستم کرده است و با ستم اش تو را با خود دشمن داشته است . دیگری آن کسی که ستم اش کرده ای و بدان دشمن تو گشته است . حال اگر مصیبتی ترا ناگزیرد که از دشمنانت یاری خواهی ، به آن کس که ستمت کرده است ، بیش تکیه کن تا آن کس که ستم اش کرده ای .
کشکول شیخ بهائی ص 353
از جانب دیگر حقّ سبحانه و تعالی نیز عقل را به حرکت واداشته و می فرماید : اگر چه می دانم تو متعبدانه به اوامر و نواهی من گردن می نهی و بدون چون و چرا آن ها را می پذیری اما از تو می خواهم خود به حرکت در آمده و در راه شناخت اسرار و حقایق موجودات عالم گام برداری ، چرا که لذّت تعقّل به مراتب بیش از لذّت تعبّد است . لذا اگر عقل به خود زحمت تحقیق و تفحّص در کلمات نظام هستی را بدهد قادر خواهد بود به سرّ جعل بسیاری از تشریعیات و تکوینیات راه یابد . و اگر در بعضی از موارد نتوانست حکمت اصلی جعل و قرداد آنها را بیابد ، حکم عقل است که آنها را در بقعه ی امکان قرار داده و به تندی آنها را مورد ردّ انکار خویش قرار ندهد . که «عدم الوجدان لا یدّل علی عدم الوجود» چرا که آنچه او با آنها روبروست مجموعه ای از شئونات وجودی آفریدگار هستی است که تبدیل و تحّولی در هیچ یک از أجزاء آنها وارد نیست .
بر این اساس اگرچه عقل به تنهایی نمی تواند به أسرار و رموز جعل یکایک اشیایی نظام هستی آنگونه که هست پی ببرد اما قادر است به حسب ظرفیّت وجودی خود به معرفت و شناخت آنها نائل شود و لذا هرگز پذیرفته نیست که بگوییم چون دین چنین و شریعت اسلام ، به فلان سرزمین نرسیده است پس اهالی آنجا مجازند هر جنایت و هر کار خلافی را مرتکب شده و به هر گونه زشتی و بی بند و باری و خلاف عفّتی دست دراز کنند . زیرا عقل خود حجّتی است باطنی که به صراحت حکم بر حسن و قبح بسیاری از افعال دارد . مثلاً عقل حکم می کند که ساختن بمب اتم چون برای نابودی انسانها کاربرد دارد ، به صلاح جامعه انسانی نیست و آدمی حق انجام این فعل را ندارد ، و لذا روز قیامت مثلاً آن جنایتکار آمریکایی را مواخذه کردند که چرا بمب اتم ساختی ؟ نمی تواند بگوید : اگر حرف دین به من می رسید من این کار را نمی کردم ، زیرا عقل حجّتی است باطنی که خداوند ، آنها را در وجود همه ی انسان ها تعبیه نموده و این حجت خود در بسیاری از موارد چراغ راه آدمی بوده و راه ضلالت و گمراهی را از طریق هدایت به او معرفی می کند .
شرح رساله ی رابطه یعلم و دین ص 382
در حقیقت عقل با این چند مقدمه به تبیّعت شرع در آمده و خود را منقاد می کند که تسلیم اوامر وی باشد :
اول آنکه عقل اذعان دارد همه ی موجودات عالم به هم وابسته اند و همبستگی خاصّی بین تمام کلمات وجودی نظام وجودی نظام هستی بر قرار است .
دوم آنکه ، عقل معترف است اسرار و حقایق موجودات نظام عالم بی نهایت است به طوری که هر چه بیشتر کلمات وجودی عالم را بشکافی حقایق بیشتری را از آن کشف خواهی نمود .
سوم آنکه ، عقل به نحوی واقف است که فقط می تواند به بعضی اسرار و حقایق این موجودات دست یابد .
چهارم آنکه عقل آگاه است به اینکه در نظام بیکران وجود ، حقیقتی است که به تمامی اسرار نظام آفرینش احاطه داشته و فقط اوست که می تواند مقرّر قوانین و مبیّن حدود أشیاء باشد .
پنجم آنکه عقل حکم می کند هر کور عصا کشی را چشم بینایی باید تا او را در مقاطع گوناگون حیات عقلانی یاری دهد . و چون شرع را جامع تر و کامل تر از خود می یابد تسلیم اوامر او شده و انجام فرامین او را از واجبات می شمرد ، و بدین ترتیب است که عقل مقهور و محکوم خالق و آفریننده ی نظام عالم می شود ، وانگهی عقل مخلوق است و دین از خالق اوست و لذا عقل مخلوق در برابر دین خاق خود ، خاضع و منقاد است .
شرح رساله ی رابطه علم و دین ص 381
خارج محمول ، عبارت است از چیزی که از ذات شیء خارج است ؛ به این معنی که نه جنس آن است ، نه فصل آن و نه نوع آن و بر آن شیء بدون ضمّ ضمیمه حمل می شود .
دروس شرح منظومه ج2 ص 148
... محصّل را ممکن است در طیّ روز بواسطه ی انغمار در مباحث علمی و فکری ، خستگی و کسلی روی آورد ، در این وقت شایسته است جان خود را به لطایف حکمی که در کتابهایی چون کشکول شیخ بهائی و مستطرف و عقد الفرید و محاظرات راغب و دواوینی چون حافظ و دیوان شمس و مثنوی معنوی و شاهنامه ی فردوسی و ... ترویح نماید . مبادا که در این حین مشغول بازی های مختلف و اباطیل گوناگون شود و وقت خود را صرف اموری کند که نقشی برای کسب کمالات انسامی او ندارد . بلکه مطابق با ذوق خود به مطالعه ی تاریخ و سیر در سرگذشت علماء و صلحاء نماید . و یا اینکه در کتاب هایی گشت و گذار نماید که پیرامون عجائب و غرائب نظام آفرینش به خصوص بدن طبیعی نگاشته شده اند ، به دستورات طبّی مراجعه کند ، خواصّ گیاهان را مطالعه نماید ، اخلاق حیوانات را بررسی نماید ، و ده ها کار دیگر که هم برای انبساط و ترویح روح مناسب است و هم اینکه وقت صرف نمودن در آن ها موجب بطلان عمر آدمی نمی شود.
اما اینکه از میان داستان ها و قصص ، بلکه به طور کلی از میان تمامی مدرَکات ، کدامیک جزء دانسته های غیر مفید و کدامیک جزء علوم و معارف انسانی به شمار می آیند ، عقل نازنین آدمی در این طریق معرفت ، نعمت بسیار بزرگی به شمار می رود . به طوری که خود به صراحت حکم می کند که کدامیک از افعال او را در نیل به معقولات و مرسلات نظام کمک نموده و کدام یک از افعال مانع و مزاحم ور در این طریق می باشند . لذا هر کسی برای خودش معیار و ممیزان است . و به راحتی می تواند بفهمد که آیا این وقتی که برای تحصیل و یا انجام کاری گذاشته نتیجه ی مطلوبی برای او به همراه داشته است یا نه . بر این اساس منع دینی به عینه همان منع عقلی است و دین غیر از آنچه عقل آدمی بر او حکم می کند ، محدودیّتی برای او قائل نمی شود . در حقیقت بین عقل و شریعت توافق است نه تخالف و این دو هیچ تنازعی با هم ندارند . زیرا که عقل در مسائل فکری قوه ای برای تمایز حق از باطل و در مسائل عملی برای تمایز خیر از شرّ و نافع از مضرّ است و خداوند بدین ودیعه ای که در انسان نهاده او را بر تشخیص صراط مستقیم انسانی از طرق ضلالت و گمراهی تمکّن بخشیده است .
شرح رساله ی رابطه ی علم و دین ص 379
مثلاً کلمه ی خمر و شراب و می و ساقی به عینه در قرآن و روایات آمده است . به تعبیر شریف حضرت علامه روحی فداه ، آنانکه با الفاظ و اصطلاحات عارفان چون می و شراب و خمر و ساقی در جنگند ، آیاتی چون (و سقیهم ربهم شراباً طهورا) ، (و أنهاراً من خمر لذة للشاربین) را نخوانده اند ، و اسامی فعلیه ای چون اسم شریف ساقی حقّ را ملاقات نکرده اند . و روایاتی که بیانگر ساقی بودن حضرت امیرالمؤمنین در بهشت را ندیده اند . کلمات قرآن یکپارچه رمز است و باید به سرّ آن رسید . عموم مردم چون از حقیقت قرآن فقط از ظاهر آن بهره مندند ، هرگز نمی توانند صاحب مدارج علمی . معارج قرآنی شوند . فقط کسانی که می توانند به این کمالات راه یابند که به نعمت تعقّل و تفکر در بطون آیات قرآنی متنعّم باشند . اما آن ها که حتی از ظاهر قرآن هم بهره ای ندارند ، أصلاً در محدوده ی انسانیّت که انزل مرتبه آن همان ناس و عموم مردم اند وارد نمی شوند ، و در حقیقت مادون انسانیّت به سر می برند . آن ها هم که از این مقدار فراتر آمده و توفیق عمل به ظواهر آیات قرآن را داشته و در حدّ انجام بعضی مستحبّات و ترک محرمّات و بعضی مکروهات مانده اند ، لایق بهشت و نعمت های موعود آن نمی شوند . که اگر بخواهیم بهشت را هم دارای مراتبی بدانیم این گروه در مرتبه ی انزل بهشت وقف خواهند داشت ، چرا که ایشان اگر چه توفیقات بسیاری در انجام واجبات و ترک محرمّات داشته اند امام از نعمت تعقّْل و تفکّر در اسرار عبادات که فصل حقیقی انسان است محروم بوده اند . ایشان بدین نقص و کاستی از تمامی مراتب بر شمرده ی توحید ، صاحب توحید عوامّی بوده و همان هایی هستند که حضرت استاد علامه روحی فداه درباره ی شان فرموده است : «الهی همه کوکو گویند و حسن هوهو» .
شرح رساله ی رابطه علم و دین ص 365
الهی ، آزمودم تا شکم دایر است ، دل بایر است . «یا مَن یحیی الأرضَ المیتة» دلِ دایرم ده !
الهی نامه ص 10
عدهای در توجیه علت خاتمیت اسلام و نیز بحث قلمرو دین و محدوده نیاز به آن، به مقوله کمال یافتن عقل بشری متمسک میشوند. به این بیان که رشد عقلی بشر موجب فراهم شدن خودکفایی او و بینیاز شدن وی از وحی و دین را فراهم آورده است. درگذشته به سبب قصور عقل و کمبود دانش بشری نیاز به دستگیری دین بود، از اینرو رسالت انبیا و نزول وحی ضرورت شمرده میشد و به سبب همین ضعف و قصور عقلانی دایره نیاز به دین بسیار وسعت داشت؛ اما اکنون به سبب رشد عقلانی بشر، هم از وسعت نیازمندی وی به دین کاسته شده و عقل میتواند عهدهدار تأمین نیازهایی باشد که در گذشته دین عهدهدار آن بود و هم از اساس، دیگر نیازی به آمدن دین و وحی جدید نیست و علت نبوت وجود ندارد، لذا اسلام آخرین دین است و وحی و دیانت به آن ختم میشود.