علوم عقلی

علوم عقلی
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

۳۷۱ مطلب توسط «عیسی شیروانی» ثبت شده است

۰۸
شهریور

آیا از روزی سوال می کنند ؟

حضرت آقا (علامه ی حسن زاده ی آملی) در عبارت فرمودند: «طهارت ارواح و قلوب، موجب مزید رزق معنوی و قبول عطایای الهیه علی ما ینبغی است» در لفظ «علی ما ینبغی» سرّ فراوانی وجود دارد. یعنی آن مقداری که سزاوار یک شخص است به او می‌دهند و آن مقدار نیز «من حیث لا یحتسب» است و هرگز به حسابش نمی‌آورند. در سورة تکاثر آمده است: «ثم لتسئلنّ یومئذ عن النعیم»[1]- در آنجا از نعمتهایی که به شما داده ایم، سؤال می‌کنیم- امام صادق «عَلَیهِ السَلام» در ذیل این آیه فرمودند: منظور از این آیه این نیست که در روز قیامت از غذاهایی که به ما داده‌اند سؤال می‌کنند که چرا این غذاها را خورده اید؟ زیرا دور از شأن خدا است که انسان را محتاج به غذا بیافریند، سپس در انتها او را به خاطر نعمتی که مصرف کرده، بازخواست کند. در ادامه امام صادق‌«عَلَیهِ السَلام»  می‌فرمایند: آن نعمتی که در روز قیامت از شما سؤال می‌کنند، ما اهل بیت هستیم. در آنجا به شما می‌گویند: ما اهل بیت را برای شما فرستادیم، و سپس می‌پرسند: شما با آنها چه کردید؟

رزق اگر به مقدار ظرفیت جسمانی شخص باشد «من حیث لا یحتسب» است و هرگز آن را مورد حسابرسی قرار نمی‌دهند. بنابراین یکی از لطایف معنای «من حیث لا یحتسب» این است که: خداوندی که موجودی را می‌آفریند و آن را محتاج به غذا خوردن قرار می‌دهد، باید به مقدار احتیاجش به او رزق و روزی برساند و الّا سزاوار نیست خدایی که علت موجودات است موجودی را بیافریند و به مقدار احتیاجش به او غذا نرساند و او را از نرساندن روزی بمیراند. مگر در جایی که مدت عمر شخصی پایان پذیرد و خداوند او را به واسطه نرساندن روزی بمیراند که آن بحث دیگر است.

شرح مراتب طهارت/داود صمدی آملی/چاپ اول 1389/انتشارات روح و ریحان/تک جلدی/ص 51

 

1-سورة تکاثر آیه 9

  • عیسی شیروانی
۰۷
شهریور

فرق رزق و روزی

رزق و روزی غیر از مال مادی است. در روایات فرموده اند: «روزی و رزق، مقسوم است» یعنی روزی هر کسی تقسیم شده است. در باطن عالم روزی را برای افراد به مقدار وسعت وجودی هر شخصی- چه در امور مادی و چه در امور معنوی- تقسیم کرده اند، که اگر شخصی بیش از آن اندازة معین پرسه بزند و مانند مورچه مال به دست بیاورد، آن مقدار دیگر روزی اش نیست بلکه فقط مالی است که به دست آورده است، زیرا مال به دست آوردن غیر از روزی به دست آوردن است. «روزی» آن مقداری را می‌گویند که شخص برای زنده ماندن به آن محتاج است. (همانند تنفس که بدن فقط آن مقدار لازم را جذب می‌کند نه بیشتر و نه کمتر از آن را) همانند اینکه فردی خانه ای به طول هزار متر مربع برای خود بسازد در حالی‌ که فقط به قسمتی از آن برای زندگی کردن نیازمند باشد. در این صورت باطن عالم این خانة هزار متری را منزل آن فرد نمی‌داند، بلکه فقط آن مقداری که شخص برای زندگی و به آن نیاز دارد را منزل او می‌داند و مابقی را اضافه به حساب می‌آورد. همان طور که در باطن نظام عالم، میزان عمر هر شخصی معین شده است به همان مقدار هم رزق و روزی او تنظیم شده است. وقتی کودکی به دنیا می‌آید و پستان مادر به دهانش گذاشته می‌شود آن مقداری که از شیر می‌مکد رزقش است و مابقی که از دهانش می‌ریزد رزق کودک نیست. بنابراین رزق و روزی هر گز کم نمی‌آید. امکان ندارد کسی صدسال زنده باشد اما خداوند روزی هشتاد سال او را تأمین کند وبیست سال دیگر را بدون روزی باشد.

شرح مراتب طهارت/داود صمدی آملی/چاپ اول 1389/انتشارات روح و ریحان/تک جلدی/ص 51

 

  • عیسی شیروانی
۰۷
شهریور

تطهیر نمودن تن بخاطر نزدیکی به شجرة دنیا

 در روایت فرمودند: وقتی دیدیم حضرت آدم رو به دنیای آلوده کرد، برای تطهیر او در هنگام نماز دستور دادیم که صورت خود را بشوید. و از آنجا که با پا به طرف دنیا رفت به او امر کردیم که پایت را نیز باید بشویی. و در ادامه چون با دست از آن درخت کسب و کار، میوه و روزی زن و فرزند را کند و آن را بر سر گذارد و برای حوّایش آورد، به او دستور دادیم که دست و سر خویش را هم شستشو کن.

جناب عالی هم که به طرف کشاورزی و کارمندی و کسب و کارت می‌روی در حقیقت با صورت خود به طرف دنیا رو کرده ای. وقتی رو به طرف دنیا و شجره اش نمودی باید در هنگام نماز، صورت را بشویی. زیرا که صورت تو دنیایی را زیارت کرده است که همواره آلوده می‌باشد. وقتی به طرف دنیا روی آوری قطعاً با پا به طرف آن می‌روی، پس در هنگام وضو، پایت را نیز باید مسح کنی تا پاک شود. در ادامة روایت فرموده است که: «و به دست از درخت گندم باز کرد»  تو نیز هنگامی که به محل کارت رفتی، مطمئناً با دست کارهایت را انجام خواهی داد پس در وضو دستهایت را هم باید بشویی. «و بر سر نهاد و بر حوّا آورد»  وقتی که رفتی و زحمت کشیدی و خون جگر خوردی و صبح تا به غروب کار کردی، مقداری را که حاصل کارت است به عنوان احترام و عرض ادب روی سرت می‌گذاری و تقدیم همسر و منزلت می‌کنی پس در هنگام وضو، سرت را هم باید مسح کنی. حاصل کلام اینکه: دل به دنیا داده ای و رو به آن کرده ای، پا به سوی دنیا برده ای  و دست و سرت را نیز به واسطه آن آلوده کرده ای بنابراین از پا تا به سر به دنیا آلوده ای. حال اگر می‌خواهی  به نماز رو کنی باید وضو بگیری تا این وضو تو را تطهیر کند و بعد از آن در پیشگاه خداوند حاضر شوی و یکپارچه در طهارت باشی. حاصل آن که دنیا استغال است و نماز توحد و توحد با تعلق سازگار نیست پس از وحدت بسوی کثرت رجوع کن و از کثرت بسوی وحدت روی بنما تا از دنیا به نماز برسی که این عرضی بود مختصر از موقعیت و جایگاه وضو در نظام عالم.

شرح مراتب طهارت/داود صمدی آملی/چاپ اول 1389/انتشارات روح و ریحان/تک جلدی/ص 36

 

  • عیسی شیروانی
۰۶
شهریور

تفسیر انفسی داستان کشتن مرغان توسط حضرت ابراهیم علیه السلام

همچنانکه گفتیم باید تمامی آیات قرآن را از بدو تا ختم آن در نفس و اطوار وجودی و شئون اطوار آن پیاده نمود. به عنوان مثال یکی از آیاتی که اشارة مستقیم به ذبح خُلق و خوی های ناشایست و کندن و نابود نمودن آنها از حریم دل دارد آیة 260 از سوره مبارکه بقره است که از جانب ابراهیم خلیل چنین حکایت می‌نماید که «و اذ قال ابراهیم ربّ أرنی کیف تحیی الموتی قال أولم تؤمن قال بلی و لکن لیطمئن قلبی قال فخذ أربعه من الطیر فصرهنّ إلیک ثم اجعل علی جبل منهنّ جزءاً ثم ادعهنّ یأتینک سعیاً و اعلم انّ الله عزیز حکیم».

یعنی: و چون ابراهیم گفت بار پروردگارا به من بنما که چگونه مردگان را زنده خواهی کرد، خداوند فرمود: باور نداری؟ گفت آری باور دارم لکن می‌خواهم تا به مشاهدة آن، دلم آرام گیرد. خداوند فرمود: چهار مرغ بگیر و گوشت آنها به هم درآمیز نزد خود، آنگاه هر قسمتی بر سر کوهی بگذار پس آن مرغان را بخوان تا بسوی تو شتابان پرواز کنند و آنگاه بدان که خداوند بر همه چیز توانا و به حقایق امور عالم داناست.

همانگونه که در ظاهر آیه شریفه آمده است جناب ابراهیم «عَلَیهِ السَلام» در این کریمه خواست تا حقیقت اسم شریف «محیی» را مسّ نموده و در مقام شهود آن برآید لذا از حق متعال چگونگی احیاء را طلب کرد که «ربّ أرنی کیف تحیی الموتی» لذا به حضرتش گفته شد چهار مرغ که عبارتند از کرکس و اردک و طاووس و خروس را بگیر و پاره پاره کن و گوشتهای آنها را در هم بنما و بالای هر کوهی قسمتی از آن را بگذار، سپس آنها را بخوان تا به سوی تو شتابان پرواز کنند.

حضرت این چهار مرغ راتهه کرد و آنها را در هم کوبید و با هم مخلوط کرد و بالای ده قلّه کوهی نهاد، سپس آنها را صدا زد و این ذرات درآمیخته از هم تفکیک شدند و هر یک از آن چهار تا بار دیگر تشکیل شده و به سوی حضرتش پرواز کردند.

اگر چه اکنون درصدد انکار تحقّق چنین قضیه ای در خارج نیستیم چرا که از نظر عقلی وقوع قضایایی از این قبیل ممکن بوده و استحاله عقلی ندارد زیرا انسان کامل صاحب ولایت کلیه است و وی را دست تصرّف بر مادّه کائنات است.

اما با توجه بدین اصل که قرآن صورت کتبیّة انسان کامل است و تمامی آیات آن حکایت از احوال گوناگون سالک اِلی الله در سیر صعودی دارد، عمده آن است که اهتمام وافر به دریافت تفسیر انفسی آیات داشته باشیم.

به عنوان مثال در حدیثی از صادق آل محمّد  _ صلی الله علیه و آله و سله_  می‌خوانیم که‌آقا فرمودند: حیوانات صُوَر و مُثُلِ اعمالِ شما هستند.

این حکم حکیم صادر از لسان عصمت مبیّن بسیاری از حقایق در آیات وروایات خواهد بود. فی المثل باید دید هر یک از انواع اربعة مذبوحه که عبارت بود از کرکس و اردک و طاووس و خروس حاوی چه خصائصی است که در آیة شریفه امر به ذبح آنها شده است. به تعبیر دیگر هر یک از این حیوانات بیانگر چه خُلق و خوی زشتی هستند که حق متعال به پیغمبر خود دستور ذبح و نابودی آنها را صادر می‌نماید. با مطالعه و تأمّل در خصوصیات این حیوانات دانسته می‌شود که هر کدام از اینها حاوی صفاتی هستند که وجود آنها در انسان رذیله به حساب آمده و او را مستحقّ عقاب خواهد ساخت مثلاً صفت بارز خروس شهوترانی است که وجود آن که افراط در شهوت است، در انسان رذیله بشمار می‌آید و یا اینکه خصوصیّت غالب بر طاووس میل به زر و زیور و نقش و نگار و زیبایی و تجملات دنیایی و کبرو خودخواهی است که باز هم وجود آن در انسان از خصائص ناپسند بشمار می‌آید. همچنین است صفاتی چون لجن خوری و مرده خواری که به ترتیب در حیواناتی چون اردک و کرکس نمودِ بیشتری دارد و هریک از آنها در انسان مانع از رسیدن او به کمالات لایق انسانی می‌شود. لذا باید هر یک از این صفات را در خود کشت تا بالهای طیران به عالم قدس گشوده شود.

حضرت مولی (روحی فداه) در باب دوم دفتر دل اشاره به حقایق مذکور دارند، آنجا که می‌فرمایند:

بـرای مسّ ســرّ اسم محیـــی             بخواهد از خدایش کیف تحـیی

بــاذن او بیــابد رهنمـــون را             بگیـرد چهـار مرغ گونه گون را

چه مرغــان شگفـت پر فسوسی       ز نسر و بط و طاووس و خروسی

نمــاید هــر یکی را پـاره پـاره       بـه هر کـوهی نهـد جزئی دوباره

بخــواند نـــام آنـان را به آواز            که در دم هر چهـار آیـد به پرواز

تـرا هر چهـار مرغ انـدر نهادست       که روحت از عروجش اوفتادست

تـرا تــا خسّت نفـس است، بطّی     کـه بـالای و لجن، در بحر و شطّی

همی جـو شد ز شهوت، دیک، دانی     ز فــارف آنِ طاووس است و آنـی

چـو نسری، کــرکس مردار خواری    ببیـن انــدر نهــاد خـود چه داری

بِکُــش ایـن چــار مرغ بی ادب را    که تــا یــابی حیــات بوالعجب را

شرح مراتب طهارت/داود صمدی آملی/چاپ اول 1389/انتشارات روح و ریحان/تک جلدی/ص 32

 

  • عیسی شیروانی
۰۶
شهریور

نکته ای درفهم قصص قرآنی

... بدانید که اینها فقط صرف پرداختن به یک داستان نیست بلکه رمز این قصه ها در قرآن آن است که هر کسی بخواهد از حیوان بودن به در آید و به مقام انسانیّت برسد باید مسیری را طی کند که در این مسیر همانند پیغمبران دچار حوادث و موانع شود و با مشکلاتی برخورد کند. مثلاً اگر کسی از امشب بگوید: خدایا می‌خواهم بیایم تا تمام آنچه را که فرمودی، عمل کنم از فردایش خواهد دید که مشکلی برایش پیش آمده است همانند مشکل حضرت آدم«عَلَیهِ السَلام»، یک حادثه ای برای او اتفاق افتاده است و همانند حادثه حضرت موسی «عَلَیهِ السَلام»، یک واقعه ای برای او رخ داده است همانند واقعه حضرت عیسی «عَلَیهِ السَلام» و ... خداوند نیز در قرآنش می‌فرماید اگر در مسیر انسانیت مشکلی شبیه مشکل حضرت آدم «عَلَیهِ السَلام»، پیدا کردی اینگونه حلّش کن و یا اگر شبیه حضرت موسی دچار مشکل شده ای راه حل آن اینگونه است. به تعبیر دیگر  وقایع قرآن مربوط به مورد خاص نیست که تا قرآن همانند کتاب قصّه و داستانی تلقّی گردد، بلکه قصص قرآنی و نقل وقایع و حوادث مهم در امور مختلف برای شرح و بیان اطور وجودی انسان و شئون مختلف اوست. یعنی قرآن از بدو تا ختم تفسیر انفسی انسان است.

شرح مراتب طهارت/داود صمدی آملی/چاپ اول 1389/تک جلدی/ص 31

  • عیسی شیروانی
۰۴
شهریور

حدیث برزخی 

در کلمه 38 هزار و یک کلمه آمده است :

روزی به محضر استادم جناب آیت الله محمد غروی آملی رضوان الله علیه تشرف حاصل کرده بودم ، به من فرمود : این عبارت را در جایی دیده اید که «الإمام أصله دائم و نسله دائم» عرض کردم : خیر در جایی ندیده ام ، چه جلمه شگفت شیوا و شیرین و دلنشین است که خود اصلی استوار و قانونی پایدار است ، حضرتعالی از کجا نقل می فرمایید ؟

فرمود من از جایی نقل نمی کنم . آن گاه انگشتان دست راستش را جمع کرد و در حالی که بر گرد لبانش دور می داد فرمود : دیروز از خواب بیدار شدم دیدم این جمله را بر سر زبان دارم و بدان گویایم .

راقم گوید : در اصطلاح عرفان این گونه القاءات سبوحی را «حدیث برزخی» گویند .

شرح دفتر دل/داود صمدی آملی/انتشارات روح و ریحان/چاپ 1389/ج 2/ص 404

 

  • عیسی شیروانی
۰۳
شهریور

ملکوت جوانی به همراه دارد.

یکی از لطائفی که در عبرت گیری از قصه های در سوره کهف می توان یافت ، مسأله سکوت اصحاب کهف است . در روایتی از رسول اکرم صلی الله علیه و آله که در ذیل بیت دهم همین باب نقل می کنیم برداشت می شود که سکوت ، پیر را جوان می سازد . چون اصحاب کهف بعد از آن که به غار رفته اند بعد از عبادت به خواب رفته اند یعنی در سکوت تام برای همیشه قرار گرفته اند و همین سکوت موجب بقاء و جوانی شان گردید که از زبان ولی الله الأعظم امام صادق علیه السلام به جوان نامیده شده اند .

سکوت تام و دائم به سوی دادار قهراً حضور و مراقبت کامل را به همراه خواهد داشت ، و حضور هر چه قوی تر باشد ظرف جان برای گرفتن حقائق آن سوی و القاءات سبوحی صافتر خواهد بود و لذا جان آدمی و لو اینکه از او سالیان متمادی گذشته باشد یعنی پیر شده باشد با القاءات سبوحی و حضور دائمی تازه باقی می ماند زیرا که از باغ ملکوت عالم قدس هر دم برای وی بری تازه فرستند و نسائم قدسی همیشه مشام جان وی را می نوازد که از غیر به دوست او را سوق می دهند و لذا هرگز حاضر نیستند که لحظه ای از حق دست بردارند و به سوی مادون رو کنند .

شرح دفتر دل/داود صمدی آملی/انتشارات روح و ریحان/چاپ 1389/ج 2/ص 377

 

  • عیسی شیروانی
۰۲
شهریور

تقدیر امام صادق علیه السلام از ارسطو

امام صادق علیه السلام در آخر توحید مفضل (بحار ج 2 ص 47 ط 1) ارسطو را به بزرگی یاد می کند که وی مردم را از وحدت صنع و تقدیر و تدبیر نظام احسن عالم به وحدت صانع مدبر آن ، رهبری کرد.

شرح دفتر دل/داود صمدی آملی/انتشارات روح و ریحان/چاپ 1389/ج 2/ص 362

 

  • عیسی شیروانی
۰۲
شهریور

اسم یونانی عالم و وجه تسمیه ی آن

در ترجمه شرح تجرید جناب علامه شعرانی (ص 149) آمده است :

امام صادق علیه السلام در توحید مفضّل فرمود : اسم معروف و متداول این جهان در زبان یونانی «قوسموس» است و معنی قوسموس زینت است و فیلسوفان و مدعیان آن را به همین نام می خواندند چون در آن نظام و تدبیر دیدید و اکتفا بدان نکردند که تقدیر و نظام نام نهند بلکه پای فراتر گذاشته آن را زینت نامیدند تا مردم را آگاه کنند که جهان با همه درستی و حکمت و استادانه که خلق شده در غایت زیبایی و آراستگی نیز هست .

شرح دفتر دل/داود صمدی آملی/انتشارات روح و ریحان/چاپ 1389/ج 2/ص 361

 

  • عیسی شیروانی
۲۹
مرداد

وحدت شخصی وجود

مراد وحدت وجود چیست ؟ برای وحدت وجود معانی متصور است که با بیان آن جایگاه آن روشن می گردد.

۱-یکی از وجوه وحدت وجود آن است که وجود شخص واحد منحصر به فرد است که همان واجب الوجود است . و مفهوم وجود را همین یک مصداق است و غیر از این فرد مصداق دیگری ندارد . و آنچه که غیر از این مصداق همانند آسمان ، زمین ، ملک ، و غیره است خیالات همان یک فرد است و این موجودات چیز دیگری غیر از همان یک فرد نیستند همانند آب دریا و امواج آن . این نظر مورد پسند نیست زیرا که با بسیاری از قواعد رصین عقلیه مخالفت دارد چون موجب نفی علیت از حق و معلولیت ممکنات ، و نفی احتیاج ممکنات به حق می شود و احدی از حکمای الهی بدین قول تفوّه نفرمودند و در صورت استناد بر آنها ، افک عظیم و اختلاق بزرگی به آنان است .

۲-یکی از وجوه آن وحدت سنخیه است نه شخصی مذکور . به این معنی که مرتبه اعلای وجود مثل حق تعالی با مرتبه ادنای آن متحد است مثل سنخیت جسم و هیولی در اصل حقیقت وجود و تفاوت شأن به شدّت و ضعف و بزرگی درجه ی وجود و کوچکی آن است و نیز تفاوت آنان به شوون وجود از حیات و علم و امثال آنهاست یعنی آنچه که موجب امتیاز آنان است همان است که موجب اتحاد آنهاست .

این همان تشکیک وجود به نظر فهلوییون است . و این نظریه با قواعد عقلیه و مبانی شرعیه منافات ندارد بلکه اکثر محققین درصدور معلول از علت به همین معنی متمسک شده اند . در این صورت موجودات حقایق متباینه نیستند که به مشاء اسناد داده شده است .

۳-وجه سوم وحدت شخصی است ولی نه به صورت وجه اول که یک فرد می دانست و نه سنخیه به وجه دوم ، بلکه بدین صورت که وجود واحد کثیر است یعنی در عین حالی که یک شخص است بسیار است ؛ و این کثرت و تعدد و اختلاف در انواع و آثار با وحدت منافاتی ندارد ، چون وحدت این واحد به جهت نهایت وسعت و احاطه ای که دارد شامل همه کثرات می گردد یعنی برای او وحدتی است که مقابل کثرت نیست بلکه وحدت ذاتیه و مطلقه است که وحدت در مقابل کثرت از مراتب اوست . از این وحدت تعبیر به وحدت در کثرت و کثرت در وحدت می کنند و آن را به نفس ناطقه و قوای آن تمثیل می کنند که «النفس فی وحدتها کل القوی».

از این وحدت به وحدت جمعیه نیز تعبیر می نمایند که در حق تعالی به وحدت حقه حقیقیه و در نفس ناطقه به وحدت ظلیه نام برده می شود . و به همین معنی یکی از بطون «من عرف نفسه فقد عرف ربه» روشن می گردد . این کثرت کثرت نوریه است که هر چه زیاد گردد وحدت آن بیشتر می شود که لسان الغیب خواجه همین معنی را اراده فرموده است که :

زلف آشفته ی او موجب جمعیت ماست        چون چنین است پس آشفته ترش باید کرد

جناب صدر المتألهین در بحث علت و معلول اسفار همین وجه را پذیرفته و بر وجه اول اعتراض کرده است .

۴-وجه چهارم دقیق تر و لطیف تر و بالاتر از وجه سوم است که وجه سوم مقدمه است برای حصول این مقام منیع سنی ، و نردبانی است برای ارتقاء به این منظر بلند رفیع ؛ و تقریرش آن است :

شبهه ای نیست که کثرات و تعدد و اختلاف انواع و اصناف و افراد موجودند و حقّ جلّ جلاله برای ایجاد ممکنات و تکوّن آنها ، ظهور و تجلی به حیات و قدرت و علم و اراده نموده همانند تجلی گوینده فصیح بلیغ در کلامش و مثل ظهور انسان در آئینه های متعدد مختلف از نظر جنس و رنگ و شکل و کوچکی و بزرگی . و شکی نیست که آنچه در این آئینه ها از عکسهای گونه گون که مشاهده می شود ظهور همان انسان و وجود در آنها است البته نه به صورت حلول و نه به صورت  اتحاد . پس شاید کسی یک شخص را در آئینه های گوناگون مشاهده کند و گمان ورزد که این عکسها در ذاتشان مستقل اند ولی عاکس خود را از او غایب کرده باشد که اگر کسی نظرش را به عاکس معطوف بدارد و عشق مفرط به وی پیدا نماید هرگز به این صورها نمی نگرد و در همه این کثرات و تعینات جز او نمی بیند یعنی فقط اصل صورت ها و صاحب آنها می بیند . این همان وحدت وجود در نظر ، و فنای در صورت است .

شرح دفتر دل/داود صمدی آملی/انتشارات روح و ریحان/چاپ 1389/ج 2/ص 348

 

  • عیسی شیروانی
۲۷
فروردين

فرق بین مثل و مثال

مثل ، مشارکت امری در تمام حقیقت امر دیگر است ؛ ولی مثال ، مشارکت در بعضی از اعراض و صفات ممثل است . به بیان دیگر ، مثال هر چیزی ، شبح و نمونه ی آن چیز است . لذا خداوند مثل ندارد ، اما مثال دارد .

مثل در جایی است که تکافوی در ذات مطرح باشد ، بر خلاف مثال که این خصوصیت در او نیست . مثلان ، هر کدام جانشین دیگری می شود و در مقابل متخالفان می آید ؛ مانند دو سیاهی که هر کدام جانشین دیگری می شود ؛ اما در مثال ، یکی از دو شی ، جانشین دیگری نمی شود ، مانند نقش انسان بر روی دیوار ، که مثال انسان است ، نمی تواند جانشین انسان شود ؛ چون جانشین از مختصات شرکت در ذات است .

اصطلاحات فلسفی و تفاوت آنها با یکدیگر/علی کرجی/بوستان کتاب قم/1381/ص 255

  • عیسی شیروانی
۱۴
دی

مصداق و مصدوق

مصداق در ذاتیات است و مصدوق در عَرَضیات است و این اصطلاح از ابتکارات جناب صدرالمتألهین در اسفار است . مصداق مثل اینکه زید مصداق برای انسانیت است و مصدوق مثل زید برای أبوت است و یا شجر مصدوق امکان است چنانچه مصدوق رنگ سبز است ؛ ولی جوهر و جسم و نامی که از ذاتیات باب ایساغوجی اند ، شجر مصداق آنهاست .

شرح دفتر دل/داود صمدی آملی/انتشارات روح و ریحان/چاپ 1389/ج 2/ص 140

 

  • عیسی شیروانی
۱۴
دی

اقسام موت اختیاری

موت اختیاری در نزد سالک الی الله به چهار قسم است . یکی موت احمر است که جهاد اکبر است : «فتوبوا الی بارئکم فاقتلوا انفسکم ذلکم خیر لکم عند بارئکم» . و دیگری موت أبیض است و آن جوع است که باطن را نور می دهد و چهره قلب را سفید می نماید ، چون که بطنه فطنه را می برد . و سومی موت اخضر است و آن لبس مرقع است ، جناب وصّی علیه السلام فرمود : «لقد رقعت مدرعتی حتی استحییت من راقعها» . و چهارمی موت اسود است که همان تحمل صبر و مصائب و محن و سرزنش لائمین و تحمل اذیت خلق است . و این موت چهارمی از سه موت دیگر شدیدتر است . «و لربک فاصبر» .

شرح دفتر دل/داود صمدی آملی/انتشارات روح و ریحان/چاپ 1389/ج 2/ص 111

  • عیسی شیروانی
۱۰
مهر

موت اختیاری چیست ؟

موت اختیاری همان اعراض از متاع دنیا و طیبات آن  و امتناع از مقتضیات نفس و لذّات آن و عدم اتباع هوی نفس است . و لذا با موت برای سالک با موت چیزهایی کشف می شود که برای میت به موت طبیعی محقق می گردد و این موت ارادی و موت طبیعی را تعبیر به قیامت صغری نیز می کنند .

شرح دفتر دل/داود صمدی آملی/انتشارات روح و ریحان/ج2/ص110 

  • عیسی شیروانی
۲۴
تیر

خرابات و خراباتیان

در ادب عرفانی خرابات عبارت است از خراب شدن صفات بشریّت و فانی شدن وجود جسمانی است . و خراباتی مرد کاملی است که از او معارف الهی بی اختیار صادر شود . و نیز گفته اند که خرابات و مصطبه عبارت است از خرابی اوصاف نفسانی و عادات حیوانی و تخریب قوّت غضبی و شهوانی و عادات و رسوم ، و تبدیل اخلاق مذمومه است .

عطار گوید :

ترا در ره خراباتی خرابست    گر اینجا خانه گیری صوابست

بگیر این خانه تا ظاهر تو بینی   که خلق عالم و عالم سرابست

در آن خانه ترا یکسان نمایم    جهانی گر پر آتش گر پر آبست

خراباتیست بیرون از دو عالم    دو عالم در بر او همچو خوابست

خراباتست پر رندان سرمست    نه سررمستی همه نه نیست و نه هست

محقق لاهیجی گوید : خرابات اشاره به وحدت است اعم از وحدت افعالی و صفاتی و ذاتی . و ابتدای آن مقام فنای افعال است و صفات خراباتی ، سالک عشق لاابالی است که از قید دوئیت و تمایز افعال و صفات واجب و ممکن خلاصی یافته ، افعال و صفات جمیع اشیاء را محو افعال و صفات الهی داند ، و هیچ صفتی به خود و دیگران منسوب ندارند . نهایت این خرابات مقام ذات است که ذوات را همه محو و منطمس در ذات حق یابد : «و إلیه یرجع الأمر کله»

و نیز خراباتی آن است که از خودی فراغت یافته خود را به کوی نیستی در باخته .

شبستری گوید :

خراباتی شدن از خود رهایی است    خودی کفرست گر خود پارسایی است

که تا سالک و ناسک به ترک رسوم و عادات خلاصی یابد و خودی خود را مطلق باز گذارد .

زیرا که خودی که عبارت از اضافه ی فعل و صفت به خود باشد کفر است . زیرا در این صورت حق را پوشیده باشد و اظهار غیر نموده .

شاعر گوید :

تا تو پیدایی نهانست او ز تو     تو نهان شو تا که پیدا آید او

تا تو خود بینی نبینی دوست را     از خود شو و محو و بیگر آن لقاء

در خرابات همه نقوش و اشکال و صور حسی و خیالی و مثالی منزه است که شبستری گوید :

خرابات از جهان بی مثال است     مقام عاشقان لاابالی است

و این خرابات آشیانه مرغ جان عارفان است که شاعر گوید :

خرابات آشیان مرغ جانست     خرابات آستان لامکان است

خراباتی خراب اندر خرابست     که در صحرای او عالم سرابست

که عالم و آدم در نظر او نمودست         نه بود و خراب است و سرابست

و نیز شبستری گوید :

خراباتی است بی حدّ و نهایت    نه آغازش کسی دیده نه غایت

اگر صد سال در وی مشتابی      نه خود را و نه کس را باز یابی

در خرابات ، خراباتیان یک رنگند و آن صبغه الله است که «و من أحسن من الله صبغه» که در هر حال معشوق و محبوب را طالبند .

جامی گوید :

شرح اسرار خرابات نداند همه کس        هم مگر پیر مغان حل کند این مسئله ها

 در ره فقر بی مدد عشق مرو       که کمین گاه حوادث بود این مرحله ها

شاه نعمت الله گوید :

مستیم و خرابیم و گرفتار خرابات    سر گشته در آن کوی چو پرگار خرابات

هر کس پی کاری و حریفی و ندیمی     ما را نبود کار بجز کار خرابات

سر حلقه ی رندان سراپرده ی عشقیم    هم صحبت ما خدمت خمار خرابات

عطار گوید و بوید :

سحرگاهی شدم سوی خرابات     که رندان را کنم دعوت به طامات

عصا اندر کف و سجاده بر دوش       که هستم زاهد صاحب کرامات

خراباتی مرا گفتا که ای شیخ        بیاور تا چه داری از مهمات

سلمان ساوجی گوید :

من خراباتیم و باده پرست     در خرابات مغان باده به دست

گوش در زمزمه ی قول بکی     هوش غارت زده ی جام الست

خراباتیان رندانی اند که با عشق و شوق و ذکر چار بر تکبیر بر اوتاد زده اند و از بند ماسوی الله رسته اند که به توحید صمدی قرآنی «التوحید أن تنسی غیر الله» راه یافته اند و بیت المعمور حق اند که ملائکه الله در دلهایشان مسکن گزیده اند .

آنان در بحر وحدت غریق اند که سوال از ساحل دارند و مرغان لاهوتی اند که با آوای داودی در روضه ی رضوان پریدنها دارند . آنان را در آسمان هفتم غیب بی عیب چشم خدابین است و با این حال در آتش عشق سوزان .

آنان را درخلوت سحرگاه و کارگاه هستی جز عیش و مستی و فنا نیست و در آسمان ولایت جان خورشید خاوری اند که جهان افروزند و تنها حلوای شیرین جانشان خدا خداست .

آنان با زدودن زنگ و رنگ از دل ، نفس را جام جهان نمایی نموده اند که اسرار ماسوا را حق در آن متجلی نموده و به مظهریت «هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن» و حلول یافته اند و با ذکر و نام حق که شهاب آسمانی است از آسمان جان با صفایشان رجم شیطان مارد و سرکش و تعلقات به ماسوی نموده اند و لذتی که برایشان است لذت  ذاتی دیدار یار است که «الهی دیده از دیدار جمال لذت می برند و دل ازلقای ذوالجمال»« الهی عارف را با عارفان چه کار ، عاشق معشوق بیند و نه این و آن» .

در دیوان حضرت مولی آمده است :

بلبلان را آرزویی جز گل و گلزار نیست     عاشقان را لذتی جز لذت دیدار نیست

از سروش غیب دوشم آمد اندر گوش هوش    طالب حق را به غیر از دلبر و دل کار نیست

شرح دفتر دل ج 2 ص 102

 

  • عیسی شیروانی
۱۹
تیر

برکات در تاریکی دل شب

1.به آب حیات انسانی که علم و ادراک حقایق آن سویی است دسترسی پیدا می شود.

2.در شب می شود با قرآن حشر خاص پیدا شود تا این حقیقت غیرمتناهی ، مطابق شأنیت هر خواننده ای خود را به او نشان دهد و بر او متجلّی گردد .

3.در شب می توان سیر صعودی انسانی نمود که بر قدم ابراهیم قرار گرفته و از رویت کواکب و قمرو شمس به رویت ملکوت سماوات و ارض راه یافت که «و إذ نری ابراهیم ملکوت السماوات و الارض» .

4.با تهجد شبانه می توان به مقام شامخ محمود راه یافت که «و من اللیل فتهجد به نافلة لک عسی أن یبعثک ربک مقام محمودا» .

5.شب ، وقتی تجلّی آیات الهی است که هر بیدار دلی را به تفکر و تعقل وا می دارد که فکر و ذکر را در آن ظهوری تام است «الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم و یتفکرون فی خلق السماوات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقتا عذاب النار» .

6.شب برای آرامش و سکونت است «الله الذی جعل اللیل لتسکنوا فیه» و آن را که سکونت است صعود است .

7.شب وقت شناگری در دریای بیکران وجود است که «و من اللیل فسبحه و إدبار السجود» صاحبان سجده های طولانی را در دل شب پروازهاست که در ابیات طبری مولایم آمده است :

نصف شو که پُر سُمه گیرمه وضو خمّه نماز    کمه چی پروازها با اینکه بی پر هسمُه

8.شب است که اهل الله را اویس قرنی مشهد می سازد که گاهی در سجده اند و گاهی در رکوع ؛ و گاهی در قعود و گویند ایکاش از اول تا آخر عالم یک شب بود و ما آن شب را در سجده بودیم «أمن هو قانت آناء اللیل ساجداً و قائماً یحذر الآخرة» .

9.شب را زمان معراج زمان قرار داده اند که تا عبد در عوالم وجودی بی انتها به سیر و سفر بپردازد که «سبحان الذی أسری بعبده لیلاً من المسجد الحرام إلی المسجد الأقصی» در این سیرش به هر آنچه که مقصود وی است بدان دست یابد .

10.شب وقت مواعده ی با کلیمی مشربان است که «و إذ واعدنا أربعین لیلاً»  در میقات شب ، عاشقان ، لباس احرام بر تن کنند و لبیک گویان «ربّ أرنی انظر إلیک» را نغمه ی شباهنگ خویش قرار دهند و با دو بال علم و عمل تا بر در دوست پرواز کنند .

11.شب سکوت آورد که سکوت از سفره ی رحمت رحیمیّه ی حق محسوب می گردد .

12.شب تنزل ملائکه الله و بلکه قرآن را در پی دارد که «إنا أنزلناه فی لیلة القدر» .

13.شب ، درد صاحبان دل را ظهور می دهد و آنان را به نعمت عظمای اسم اعظم «آه آه آه» مترنم می کند که آنان را جز آه در بساط نیست ، لذا گویند : الهی از من آهی و از تو نگاهی .

14.در شب درهای رحمت الهی را باز می کنند و همگان را به ارتزاق از نعمت حضور و مجالست با ربّ ودود دعوت نمایند .

بالاخره آن که انسانیت است دست طلب بر دامن شب است تا خویش را ببیند و به تماشای آنچه که در خود کاشته است بپردازد . و شب بود که پسر عامری را مجنون کرد ، و نجم آملی را عاشق لیلی آفرین قرار داد . فتدبر .

15.شب «أنا ربکم الأعلی» را به «إنی أنا الله رب العالمین» تبدیل می کند و موسوی مشهدان را به وادی ایمن و مقدس طوری وارد می کند تا در دل شب به مشاهدات نوریه وصول پبدا کند .

شرح دفتر دل/ج 2/ص 85

  • عیسی شیروانی
۱۹
تیر

بر معانی اعتباری حد و برهان اقامه نمی شود.

و من هنا یظهر أن هذه المعانی الاعتباریة- لا حد لها و لا برهان علیها-.

أما أنها لا حد لها فلأنها لا ماهیة لها- داخلة فی شی‏ء من المقولات- فلا جنس لها فلا فصل لها فلا حد لها- نعم لها حدود مستعارة من الحقائق- التی یستعار لها مفاهیمها-.

و أما أنها لا برهان علیها فلأن- من الواجب فی البرهان أن تکون- مقدماتها ضروریة دائمة کلیة- و هذه المعانی لا تتحقق إلا فی قضایا- حقة تطابق نفس الأمر- و أنى للمقدمات الاعتباریة- ذلک و هی لا تتعدى حد الدعوى-.

و یظهر أیضا أن القیاس الجاری فیها- جدل مؤلف من المشهورات و المسلمات- و المقبول منها ما له أثر صالح بحسب الغایات- و المردود منها اللغو الذی‏ لا أثر له‏.

نهایة الحکمة/علامه ی طباطبائی/جامعه ی مدرسین/1422 ه ق/ص 317

 

 

 

  • عیسی شیروانی
۱۹
تیر

نحوه ی انتزاع مفهوم عدم از حکم سلبی

ثم إذا نالت‏ النفس‏ شیئا من‏ الماهیات‏ المحسوسة- فاختزنته ثم نالت ماهیة أخرى مباینة لها- لم تجد الثانیة عین الأولى منطبقة علیها- کما کانت تجد ذلک فی الصورة السابقة- فإذا أحضرتهما بعد الاختزان- لم تفعل فیهما ما کانت تفعله- فی الصوره السابقة- فی الماهیة المکررة من الحکم- لکنها اعتبرت ذلک فعلا لها- و هو سلب الحمل المقابل للحمل- ثم نظرت إلیه مستقلا مضافا- فتصورته سلب المحمول عن الموضوع- ثم مطلقا فتصورته سلبا و عدما- ثم اعتبرت له خواص اضطرارا- کعدم المیز بین الأعدام- و تمیزها بالإضافة إلى الموجودات-.

 

 

نهایة الحکمة/علامه ی طباطبائی/جامعه ی مدرسین/1422 ه ق/ص 316

 

  • عیسی شیروانی
۱۹
تیر

کل مجرد عقل و عاقل و معقول

أما أنه عقل فلأنه لتمام ذاته- و کونه فعلیة محضة لا قوة معها- یمکن أن یوجد و یحضر لشی‏ء بالإمکان- و کل ما کان للمجرد بالإمکان- فهو له بالفعل فهو معقول بالفعل- و إذ کان العقل متحدا مع المعقول فهو عقل- و إذ کانت ذاته موجودة لذاته فهو عاقل لذاته- فکل مجرد عقل و عاقل و معقول- و إن شئت فقل إن العقل و العاقل- و المعقول مفاهیم ثلاثة منتزعة من وجود واحد-.

و البرهان المذکور آنفا کما یجری فی کون- کل مجرد عقلا و عاقلا و معقولا لنفسه- یجری فی کونه عقلا و معقولا لغیره-.

فإن قیل لازم ذلک أن تکون النفس الإنسانیة لتجردها- عاقلة لنفسها و لکل مجرد مفروض و هو خلاف الضرورة-.

قلنا هو کذلک لو کانت النفس المجردة- مجردة تجردا تاما ذاتا و فعلا- لکنها مجردة ذاتا و مادیة فعلا- فهی لتجردها ذاتا تعقل ذاتها بالفعل- و أما تعقلها لغیرها فیتوقف على خروجها- من القوة إلى الفعل تدریجا- بحسب الاستعدادات المختلفة التی تکتسبها- فلو تجردت تجردا تاما و لم یشغلها تدبیر البدن- حصلت له جمیع التعقلات حصولا بالفعل- بالعقل الإجمالی و صارت عقلا مستفادا-.

نهایة الحکمة/علامه ی طباطبائی/جامعه ی مدرسین/1422 ه ق/ص 318

 

 

 

  • عیسی شیروانی
۲۸
خرداد

علوم حصولی به حقیقی و اعتباری تقسیم می شود.

و الحقیقی هو المفهوم الذی یوجد تارة فی الخارج- فیترتب علیه آثاره و تارة فی الذهن- فلا یترتب علیه آثاره الخارجیة کمفهوم الإنسان- و لازم ذلک أن تتساوى نسبته إلى الوجود و العدم- و هذا هو الماهیة المقولة على الشی‏ء فی جواب ما هو-.

و الاعتباری خلاف الحقیقی- و هو إما من المفاهیم التی حیثیة مصداقها- حیثیة أنه فی الخارج مترتبا علیه آثاره- فلا یدخل الذهن الذی حیثیته- حیثیة عدم ترتب الآثار الخارجیة- لاستلزام ذلک انقلابه عما هو علیه کالوجود- و صفاته الحقیقیة کالوحدة و الوجوب و نحوها- أو حیثیة أنه لیس فی الخارج کالعدم- فلا یدخل الذهن- و إلا لانقلب إلى ما یقبل الوجود الخارجی- فلا وجود ذهنیا لما لا وجود خارجیا له-.

و أما من المفاهیم التی حیثیة مصداقها- حیثیة أنه فی الذهن- کمفهوم الکلی و الجنس و الفصل- فلا یوجد فی الخارج و إلا لانقلب- فهذه مفاهیم ذهنیة معلومة لکنها مصداقا- إما خارجیة محضة لا تدخل الذهن کالوجود و ما یلحق به- أو بطلان محض کالعدم- و إما ذهنیة محضة لا سبیل لها إلى الخارج- فلیست بمنتزعة من الخارج- فلیست بماهیات موجودة تارة- بوجود خارجی و أخرى ذهنی لکنها منتزعة من مصادیق- بشهادة کونها علوما حصولیة لا یترتب علیها الآثار- فتنتزع من مصادیق فی الذهن-

نهایه الحکمه/علامه طباطبائی/جامعه مدرسین/1402 ه ق /ص 256

 

 

 

  • عیسی شیروانی