الهی ، تا به حال می گفتم گذشته ها گذشت . اکنون می بینم که گذشته هایم نگذشت ، بلکه همه در من جمع است . آه ، آه، از یوم جمع !
الهی نامه ص 56
الهی ، تا به حال می گفتم گذشته ها گذشت . اکنون می بینم که گذشته هایم نگذشت ، بلکه همه در من جمع است . آه ، آه، از یوم جمع !
الهی نامه ص 56
حرکت حق به جانب حق و به تعبیر دیگر طلب حق هر خلق را به دو گونه ی قرب نافله و قرب فریضه می باشد ، در قرب فریضه ، حق خود را تنزل نمی دهد بلکه از همان افق اعلی ، ندای «تعالوا» سر می دهد و به همگان خطاب می کند که بالا بیایید اما در قرب نافله ، چون حق ، خلق را عاجز از بالا رفتن می بیند خود تنزل می کند تا خلق به فیض وجودی وی مستفیض شوند .
... تألیف کتابی است که مولف فقط مطالبی را از مواضع متفرقه در آن جمع کرده و بین آنها الفت ایجاد می کند بی آنکه در آن از خود تحقیقات و مطالب علمی داشته باشد ، اما تصنیف آن است که فراهم کننده آن مطالب ، مطالب علمی و تححقیقات و نتایج افکار و معلومات خود را بیاورد .
در عین حال باید توجه داشت که رابطه منطقی میان تألیف و تصنیف از میان نسب أربعه در علم منطق ، عموم و خصوص مطلق است .
شرح رساله رابطه میان علم و دین ص 112
الهی ، یکی بئر حفر می کند و قضا را به کنز می رسد .
حسن ضَرَبَ یَضرِبُ صرف می کرد و به «کنت کنزاً» دست یافت .
الهی نامه ص 48
حضرت استاد علامه حسن زاده آملی در فصل نهم رساله گهر بار خود به نام «قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند» به نیکویی به جواب این سوال پرداخته و در ضمن اشارت به شش مطلب أساسی در فصل مذکور این پندار را پاسخ گفته اند و ما در اینجا به بخشی از عبارات آن به نحو تلخیص و اندکی تصرف ، تبرک می جوییم :
خیلی هم شریف و لطیف فرمودند که هر کار خیری که از شما سر می زند و هر کمالی که از شما ظاهر می شود ، این کارها را هم ایجاداً به وجود نسبت دهید هم اسناداً . اما اگر در مسیر خلاف قدم برداشتید ، درست است که وجود باشماست ، اما آن را به وجود اسناد ندهید و مثلاً العیاذ بالله نفرمایید خداوند دزدی کرده است . اگر چه دزد هم که دزدی می کند ، قدرت دارد ، جسم دارد ، حرکت و قوّه و استعداد دارد ، اراده و علم و آگاهی دارد که همه و همه اسماء الله هستند . ایشان یکپارچه با اسماء الهی قدم بر می دارد . اگر قدرت دزد را از قدرت خدا جدا بفرمایید وحدت عددی می شود . با این حال فرموده اند در مقام تقوا سعی کنید دائماً ، غیر کمال را به خودتان اسناد بدهید . همه ی کمالات وجودی خود ، اعم از علم و قدرت و ارداه و سمع و بصر را به خودش اسناد ندهد ، بلکه بگوید هر چه کمال دارم ، همه از اوست ، اما من بد پیوند می زنم . اگر در همان موطن گناه ، ایجاد را از حق بداند و هم از خودش ، دیگر وجود ، وجود صمدی نمی شود و جوف پیش می آید .
پس ایجادش از حق ولی اسنادش به اوست «بحول الله و قوته أقوم و أقعد» که به حول و قوه ی او که عین کمال است بر می خیزم و می نشینم . پس ایجاد آن به حول و قوه ی الهی است ولی قیام و قعود که عین نقص است به بنده است ، زیرا در غیر این صورت اسناد نقص به حق داده است و باز هم وحدت عددی است و حضور عرفانی نمی شود .
پس ای عزیز ! در حضور و مراقبت عرفانی باید فرق بین ایجاد و اسناد بگذاری که « بحول الله و قوته أقوم و أقعد» را نماز به من و شما آموخته است که نماز یعنی حضور و مراقبت عرفانی – قرآنی . فافهم !
حضور و مراقبت ص 86
نکته ای که دراینجا در مورد کلمه ی «مساوق» قابل ذکر است این است که در شیء مساوی جهت تشابه یک شیء با شیء دیگر مطرح است . مثلاً می گوییم این شیء با فلان شیء دیگر در سه جهت با هم برابری دارند اما در دو شیء مساوق اصلاً جهت تشابه مطرح نیست بلکه این دو شیء آنچنان ارتباط وجودی و اتحاد عینی دارند که گویا دو چیز نیستند ، بلکه یک حقیقت اند . به تعبیر دیگر دو شیء مساوی ، دو شیء جدای در عرض هم هستند که از یک مبدأ بر می خیزند ولی در منتها از هم جدا می شوند اما دو شیء مساوق با یکدیگر از یک مبدأ بر می خیزند و در بین راه اگرچه دو حقیقت پنداشته می شوند اما در منتها به یک نقطه ختم می شوند .
در مقام تشبیه معقول به محسوس می توانیم دو شیء متساوی را به دو لوله ی تفنگ تشبیه کنیم و دو شیء مساوق را به نور دو چشم . بدین بیان که دو تیری که از دو لوله تفنگ بیرون می آیند اگر چه از مبدأ واحد بر می خیزند اما در دو نقطه ی جدا از یکدیگر منتهی می شوند ، این معنای مساوات است ، اما نوری که از اشیاء به دو چشم ما اصابت می کند و در نهایت بواسطه ی قوه ی باصره رؤیت اشیاء می شود اگر چه در بین راه از دو کانال چشم ما وارد می شود و پنداشته می شود که دو نور است اما منتهای این نور که از مبدأ واحدی نیز سرچشمه گرفته است ، یک حقیقت است و لذا قوه ی باصره اگرچه از دو چشم برخوردار است اما این دو چشم باعث نمی شود که یک شیء خارجی را دو تا ببیند بلکه آن را به همان واقعیت خارجی خود مشاهده می کند و این معنای مساوق است .
شرح رساله ی رابطه علم با دین ص 54
در فرق میان علم کلام و فلسفه از جهت نسبت و رابطه آنها با دین، معمولاً بر اثر مساعی و تبلیغات و جهتگیری متکلمان چنین وانمود شده است که متکلمان، متعهد به محتوای دین و اسلاماند؛ اما فلسفه و فیلسوفان در این امر تعهدی نداشته و لابشرط هستند؛ یعنی کلام، قطعاً و به ناچار مطابق دین خدا و درصدد حفظ و دفاع از آن گام برمیدارد و درون مایه خود را از دین و شریعت میگیرد و سعی میکند که از موضوع علم خویش بر طبق محتوا و قانون اسلام بحث کند؛ لیکن فیلسوف چنین سرسپردگی و تعهدی به شریعت و دین ندارد، بلکه گاه حاصل تلاش علمی و معرفتی او مطابق دین و شریعت است و گاه متفاوت و متغایر با آن.
پزشکی را در نظر بگیرید که مریضی دردمند به او مراجعه می کند و از درد خود آه و ناله می کند و پزشک که در کتاب با این مریضی و نحوه ی معالجه ی آن آشنا شده و علم فکری بدان پیدا کرده به سخن در آمده و به مریض می گوید : «می دانم درد داری و از دردی که می کشی رنجوری ، امام سعی کن اینقدر آه و ناله نکنی ، این درد تو دلیل نمی شود که اینقدر شیون و زاری کنی و دیگران را از حال خود آگاه کنی»
تسلسل باطل ، عبارت است از امور موجوده ی مترتبه ی مجتمعه . پس تسلسل باطل سه قید و شرط دارد و این براهینی که اقامه می شود ، آن تسلسل را ابطال می کند ، نه هر تسلسلسی را . بنابر این :
1. این امور باید موجوده باشند . پس تسلسل در معدومات و نیز در امور اعتباری جائز است ؛ به این معنی که تا ذهن خسته نشده است تصور کند و هنگامی که خسته شد ، رها کند . تسلسل در اعتباریات ، باطل نیست .
2. باید أجزاء مجتمعه فی الوجود باشند .
3. باید این امور ، موجوده غیر متناهیه ، مترتبه باشند ، یعنی بینشان ترتب علی و معلولی یا ترتب وضعی باشد ؛ مثلاً نفوس ناطقه ، امور موجوده اند ، مجتمع نیز هستند ؛ اما بینشان ترتب نیست .
منبع : شرح دروس منظومه ج2 ص 765
معرفت شهودی ، رسیدن و دیدن و چشیدن و شدن و سکوت کردن است . اما معرفت فکری شنیدن و تصور کردن و فهمیدن و حرف زدن است . لذا آنکه دائماً در سکوت است و از حرف زدن طفره می رود . اما آنکه می فهمد دائماً مشغول کلام وسخن گفتن است و از سکوت دوری می گزیند ، فرق بین معرفت فکری با معرفت شهودی فرق بین نطق و سکوت است که آن ظاهر را بر می انگیزاند و این باطن را . به تعبیر دیگر در سکوت آدمی با خودش به سر می برد و در حرف زدن انسان با غیر ایام را سپری می کند و هر کجا که پای غیر به میان آمد انسان مغبون است و در مقابل هر چقدر انسان با خودش باشد شود بیشتر می برد و بهره ها می گیرد و چه عجب که مؤونه سکوت به مراتب کمتر از حرف زدن است . اگر چنین است پس بگو حرف زدن دنیای انسان است و سکوت قیامت آدمی .
شرح رساله رابطه علم و دین ص 50
حیثیت اطلاقیه ، نه قیدی به موضوع اضافه می کند و نه علت اثبات محمول برای موضوع را شرح می دهد ، بلکه تأکید است . حیثیت اطلاقیه ، قیدی نیست که به موضوع اضافه شود و در نتیجه موضوع دو چیز (قید و مقید) بشود . همچنین حیثیت اطلاقیه ، بیان علت اثبات محمول برای موضوع نیست ؛ بلکه تنها تأکید موضوع است . می گوییم «الإنسان من حیث هو إنسان ،حیوان ناطق» . این «من حیث» نه قید موضوع (انسان) است و نه بیان علت اثبات محمول برای آن ، بلکه تأکید موضوع است ؛ به این معنی که انسان – خود انسان – حیوان ناطق است .
حیثیت تقییدیه ، مقید شدن موضوع به این حیث است ؛ وقتی می گوییم : «الجسم من کونه أبیض مرئی» ، یعنی جسم به تنهائی مرئی نیست . آنچه دیده می شود ألوان است . پس «مرئی» که محمول است ، برای بیاض که حیثیت تقییدیه است ، بالذات و برای جسم بالعرض ثابت است و همین جاست که حیثیت های تقییدیه با واسطه های در عروض یکی می شود . پس اطلاق «مرئی» بر جسم احتیاج به حیثیت تقییدیه «بیاض» دارد . بنابراین ، بیاض ، واسطه در عروض مرئی بودن برای جسم است .
اما حیثیت تعلیلیه ، قید موضوع نمی شود . موضوع یک چیز است ، اما حیثیت ، علت اثبات محمول برای موضوع است . می گوییم : «الإنسان من حیث هو متعجب ، ضاحک» . ضاحک را بر انسان اطلاق می کنیم و می گوییم : ضاحک است . پس تعجب ، حیثیت تعلیلیه است ، و محمول را برای موضوع اثبات می کند و همین جا نیز واسطه در ثبوت است . زیرا شیء مورد وساطت ، ضحک است . حاجی تصریح می فرماید که واسطه در ثبوت ، دو گونه است ؛ گاهی واسطه در ثبوتی است که واسطه ، متصف به شیء مورد وساطت است و گاهی نیست . گاهی در واسطه در ثبوت ،واسطه متصف به شیء مورد وساطت نیست و در عین حال باعث می شود که ذوالواسطه بالذات و حقیقهً متصفبه شیء مورد وساطت شود و گاه ، واسطه خود نیز متصف به شیء مورد وساطت است . در اینجا متعجب ، واسطه در ثبوت ضحک برای انسان است و اسناد ضحک به انسان اسناد حقیقی است . اما در عین حال خود متعجب که واسطه ی ثبوت ضحک برای انسان شده است ، به ضاحکیت متصف نیست .
منبع : شرح دروس منظومه ج 3 ص 19
امکان بر دو گونه است : امکانی که در قلمرو ماهیّات گفته می شود که همین امکان معروف بین مشائین است و امکانی که در قلمرو وجودات جریان دارد و امکان فقری نام دارد و مبتکرش صدرمتأله اسلام است .
امکان فقری ، عبارت است از ضعف یک وجود و این امکان وجود خارجی دارد ؛ اما امکان ماهوی ، وجود خارجی ندارد و از اعتبارات نفس الأمریّه است و معنی اش تساوی ماهیّت نسبت به وجود و عدم یا «لا اقتضائی» آن نسبت به وجود و عدم است .
وقتی می گوییم این وجود ، «ممکن» است ؛ یعنی عین تعلق و ربط به غیر است و اینجا تساوی معنی ندارد . البته انسان ، مرکب از وجود و ماهیّت است و برای ماهیّت ، نه وجود ، ضرورت دارد و نه عدم ؛ اما آیا در مورد خود »وجود » می توانیم بگوییم این وجود ، نسبت به وجود و عدم مساوی است ؟ یعنی نسبت شیء به خودش و نقیض اش مساوی است ؟ بی شک چنین نیست ، بلکه نسبت شیء به خودش ، مکیّف به کیفیّت ضرورت و نقیض اش مکیّف به کیفیّت امتناع است و پس امکانی که در موجودات مطرح می شود ، غیر از امکانی که در وجودات مطرح می شود ، غیر از امکانی است که در ماهیّات مطرح می شود .
منبع: شرح دروس منظومه ج3 ص 24
سؤال این است که آیا نطفه انسان _ به طور مثال _ که از مرتبه ی مادون شروع به تکامل کرده ، می تواند بدون پیدا کردن کمالات نبات ، مثلاً کمالات حیوان را دارا شود ؟ یعنی بدون اینکه رشد و نمو داشته باشد ناگهان صاحب اراده شود ؟ آیا می تواند بدون دارا بودن کمالات حیوانی ، پَرش کرده و طفره برود و ناگهان صاحب کمالات انسانی بشود ؟ و خلاصه اینکه موجودات می توانند قبل از دارا شدن کمالات مراتب مادون ، کمالات مراتب مافوق را کسب کنند ؟
الهی یعنی کسی که در الهیات مطالعه و دقت دارد ، ولی متأله یعنی متوغل و محقق در الهیات . به فارابی و ابن سینا و ... می توان الهیین گفت ، ولی به ملاصدرا و پیروان ایشان متألهین می گویند؛ یعنی کسانی که تنها متوجه الهیات بودند ؛ نه متوجه ریاضیات و طبیعیات و نجوم و هیئت . از این رو به ملاصدرا صدرالمتألهین می گویند نه صدرالالهیین .
دروس شرح منظومه ج۲ ص ۱۶۱
در رابطه اینکه نطفه انسان عصاره ی نظام هستی است ، توضیحی بفرمایید .
کسی که در مسیر سیر انسانی به راه می افتد ، اگر بخواهد به مراقبت در حدّ اخلاقی اهتمام ورزد ، به همین اندازه که به واجبات عمل کند و از محرّمات اجتناب ورزد ، به استاد نیاز چندانی ندارد و با همین مقدار تقیّد به دین ، در حدّ گوینده هایی که به وعظ و موعظه می پردازند ، می توان به این مراقبت دست یافت و احکام شرعیه ، کتابهای اخلاقی ، منبرهای وعظ و موعظه و خطابه های اقناعی ، انسان را در مراقبت اخلاقی به کمال می رسانند .
اما اگر کسی بخواهد در وادی مراقبت عرفانی قدم گذارد ، باید استاد داشته باشد و اگر چه ممکن است بدون استاد به موقعیت هایی دست یابد ولی اگر مراقبت او تامّ شود ، این خطر وجود دارد که در مقابل تمثّلات و فیوضات ماوراء طبیعت چون آن طور که باید با عالم تجرّد خو نکرده ، سر از جنون در آورد و یا به موت طبیعی از دنیا برود و نمونه این گونه مجانین در طول تاریخ مشاهده شده است .
حضور و مراقبت ص 194
«آن حقّی که شما از او می پرسید و در طلب آن هستید ، او با شماست و شما هم با او هستید ، و او محیط به شماست و شما هم محاط اوئید ، و محیط هیچگاه از محاط جدا نمی شود ، و او با شماست هر جا که شما باشید ، و او از شما به شما از رگ گردنتان هم نزدیک تر است که در قرآنش فرمود: «بین سه نفر شما حرف پنهانی ردّ و بدل نمی شود جز اینکه او چهارمی شماست ، و نه پنج نفرتان که او ششمی تان است ، و نه کمتر از این و بیشتر از آن جز اینکه او با آنهاست هر جوری که آنان باشند»
داشتن شغل های مختلف هم باعث پراکندگی نفس است . نفس وقتی توحّد پیدا کند قوّت می گیرد ، اما همین که به امور مختلف اشتغال پیدا کرد ، خود به خود سست می شود ؛ زیرا کثرت ، سستی آور است ، در حالی که وحدت نیرو بخش و قوّت دهنده است .
حضور و مراقبت ص 177