اقوال و انظار در ابلیس
اقوال و انظار در ابلیس
1-یک نظر آن است که قوه وهمیه کلیه در عالم کبیر، و نیز قوه وهمیه در اشخاص انسانى و حیوانى که با عقل راهنما معارضه مى کند همان ابلیس است .
بر این نظر اشکال شده است ، آنکه امار به سوء و بدیهاست نفس منطبعه است و وهم از سدنه اوست و به عنوان یکى از قواى نفس در تحت فرمان اوست پس نفس اماره اولى به ابلیس بودن است .
چه اینکه حق متعال نیز فرمود: (و نعلم ما توسوس به نفسه )و نیز فرمود: (ان النفس لاماره بالسوء) و در روایتى گفته آمد: (اعدى عدوک نفسک التى بین جبنیک) و گفته شد: (ان الشیطان یجرى من ابن آدم مجرى الدم ؛ و هذا شان النفس )و اگر تکذیب و هم به نسبت به عقل موجب این باشد که وهم شیطان باشد پس خود عقل نیز بخاطر تکذیبش نسبت به آنچه که با مکاشفات حقیقى مثل احوال آخرت ادارک مى شود باید شیطان باشد.
علاوه اینکه کار قوه وهمیه ادراک معانى جزئیه و اظهار آن است و این عملى حق و نوعى از هدایت است ولى شیطان مظهر اضلال است نه هدایت .
2-قول دوم از بعض عارفین است که جناب جامى در نقد الفصوص آورده است که : عقل اول ملک مقرب است که براى دعوت به سوى حق قرار داده شده است و عقل ثانى ملکى است که حق تعالى او را براى دعوت به عالم صور قرار داده است و همین عقل ثانى به لحاظ دوریش از حضرت الهى و دعوت انسان کامل به خوردن درخت طبیعت به عنوان شیطان شده است و او دائما انسان را به دنیا و آبادیهاى آن با کمک قوى طبیعى که رفقاى نفس اند فرا مى خواند.
3- قول سوم از جناب صدر المتالهین در کتاب مبدا و معاد است که فرمود:
براى کسى این امکان هست که در مقابل مدبر این عالم بر وجه خیر و صلاح موجود دیگر نفسانى متولد از طبیعت دخانى تصور نماید که بر این موجود شرارت و اغواء و اضلال غلبه دارد و او به حسب طبیعتش بر اجسام دخانیه و بخاریه و نفوس و قواى همانیه به مناسبت نقص و شرارتشان او را اطاعت مى کنند. و ابلیس در لسان انبیاء همین موجود شریر گمراه کننده است و شاکله وجودیش بر اغواء و افساد و استکبار و ادعاى برترى نهاده شده است ؛ چه اینکه در قرآن آمده : (استکبرت ام کنت من العالین )که این استکبار به مقتضى طبیعت ناریه او است که موجب اهلاک و برترى طلبى است ...
4-راسخین در علم الهى و حکمت ، شک ندارند که موجودات فعل حق اند ولکن در تحت تسخیر قوى و نفوس و طبایع قرار دارند و آن محیى و ممیت و رازق و هادى و مضل است ولکن مباشر براى احیاء جناب اسرافیل و مباشر براى امامه ملکى به نام عزرائیل است که ارواح را از ابدان و ابدان را از اغذیه ، و اغذیه را از خاک مى گیرد و مباشر براى ارزاق ملکى به نامه میکائیل است که مقدار اغذیه و میزان آنها را مى داند؛ و براى هدایت ملکى به نام جبرئیل است ؛ و براى اضلال یک جوهر شیطانى است که عزرائیل نام دارد و پایین ملائکه است . و براى هر یک از ملائکه اعوان و سربازانى اند که در تحت تسخیر اوامر الهى اند.
5- و جناب صدر المتالهین دراکسیر العارفین فرمود:
ابلیس هر انسانى همان نفس اوست که متابعت هوایش مى کند ولکن اول کسى که راه ضلالت از عالم رحمت الهى را رفته است جوهر نطقى شریرى بود که اسم او را ابلیس نامیده اند و او از عالم ملکوت نفسانى به جهت ظلمانیه پست آن مثل امکان و مثل آن حاصل شده است که شان او اغواء و راه ضلالت و گمراهى است .
6-جناب فیض در وافى گوید:
جهل یک جوهر نفسانى ظلمانى است که به عرض و به تبعیت عقل خلق شضده است و قوام هر آنچه که در زمین از شرور و قبایح است به همان جهل است و این جهل عین نفس ابلیس و روح ابلیس است که حیات ابلیس به اوست و از روح این ابلیس ارواح شیاطین منشعب مى شود و از تاریکى ارواح شیاطین ارواح کفار و مشرکین خلق شده است .
7-هر ممکن داراى دو جهت است : یک چهره الهى که ملاک لطف و محبت است و اگر خواستى وجوب و امکانش بخوان ، و اگر خواستى وجود و ماهیتش بدان و اگر خواستى نور و ظلمت و یا عشق و هوى و یا عقل و جهل و یا ملک و شیطانش بدانى .
بعد از نقل انظار مذکور، حضرت مولى در پایان فرموده اند:
این آراء و نظرات رصین و محکم اشارت ، به تفاسیر آنچه را که در طائفه اى از آیات قرآنى و روایت رسیده از بیت عصمت است مى باشد که متعمق در اسرار حکمت متعالیه را توفیق نیل به این اشارت رفیق است .
شرح دفتر دل /استاد صمدی آملی/انتشارات نبوغ/1389/ ج 1/ص 422