الهی ، گر چه علم رسمی سر به سر قیل و قال است ، باز شکر که علم و کتاب حجابم شدند نه سنگ و گل و درهم و دینار
الهی نامه ص 42
الهی ، گر چه علم رسمی سر به سر قیل و قال است ، باز شکر که علم و کتاب حجابم شدند نه سنگ و گل و درهم و دینار
الهی نامه ص 42
گفته شد که شاگردان افلاطون حکمت و نور علم را از متن لوح نفس ناطقه جناب افلاطون می گرفتند :«من غیر توسط العبارات و یتخلّل الإشارات» . حضرت استاد علامه –روحی فداه- وقتی به این قسمت از بحث اسفار رسیدند ، می فرمودند : آنها دائماً در مقام سکوت تام بودند و از سکوت می گرفتند . حتی خداوند هم به حضرت مریم سلام الله علیها فرمودند :«تو هم اگر می خواهی بگیری ، برو سکوت کن.»
البته اشتباه نکنید ! این الآن برای من و شما نیست . الآن باید روش مشائی گری را در پیش بگیریم ؛ باید شبانه روز بخوانیم و بشنویم و بنویسیم ، تا کم کم برایمان جرقه هایی پیش آید . خلط مبحث نشود .
وقتی کتاب «شرح اصول کافی» جناب صدرالمتألهین یا تفاسیر قرآن ایشان را –که حدود هفت جلد آن چاپ شده است- باز می کنید ، پشت سر هم می فرماید : «مکاشفةٌ» . معلوم می شود پی در پی مکاشفاتی پیش آمده است . تمام این موارد بعد از آن بود که سالها درس خواندند و سنگسار شدند و به غربت رفتند ، و در همان غربت چند شاگرد خصوصی تربیت کردند . شاید اگر ملاصدرا سنگسار نمی شد و به کهک قم- که در سی کیلومتری قم است- پناهنده نمی شد اکنون ما اسفار و شرح اصول کافی و کتابهای شریف ایشان را نداشتیم .
«ملا محسن فیض کاشانی» صاحب یک دوره ی تفسیر قرآن به نام «تفسیر صافی» یکی از شاگردان ایشان در همان کهک قم است . اینها محصول آن گوشه گیری در کهک قم بود که هنوز منزل و محل زندگی ایشان در آن سرداب باقی و برقرار است . شما را به خدا ، قم که می روید به کهک هم بروید و ببینید آنجا چه خبر بوده است !
اینها از اولیاء الله بودند . به تعبیر علامه شعرانی(ره) وجود مرحوم صدرالمتألهین در چهارصد سال قبل ، در زمان انیشتین و دکارت و دانشمندان دیگری که فلسفه ی غرب را آوردند که داشتند مردم را به سوی بعضی از چیزها می بردند ، به منزله ی لطفی از جانب خداوند بود . ایشان از جناب صدرالمتألهین تعبیر به «لطف» می کردند ، زیرا برکات فراوانی از همین فرد برای دیگران نازل شد ؛ لذا درباره ی چنین افرادی هم می توان گفت (هو الذّی بعث فی الأمیین صدرالمتألهین یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة) منتهی فرق بین بعثت صدرالمتألهین با بعثت پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم همان فرق بین خود پیغمبر اکرم با صدرالمتألهین است ؛ لذا در مورد این بزرگواران تعبیر به «لطف» می کنند ، نه «بعثت» و هو الطیف الخبیر .
ما ابتدا درس بخوانیم و اشارات بگیریم و بالا برویم تا بعد از چند سال اهل سکوت شویم و از طریق سکوت بالا برویم .
شرح دروس معرفت نفس ج1 ص 86
حکیمی گفت : ترا دو دشمن است . یکی آن کس که بر تو ستم کرده است و با ستم اش تو را با خود دشمن داشته است . دیگری آن کسی که ستم اش کرده ای و بدان دشمن تو گشته است . حال اگر مصیبتی ترا ناگزیرد که از دشمنانت یاری خواهی ، به آن کس که ستمت کرده است ، بیش تکیه کن تا آن کس که ستم اش کرده ای .
کشکول شیخ بهائی ص 353
از جانب دیگر حقّ سبحانه و تعالی نیز عقل را به حرکت واداشته و می فرماید : اگر چه می دانم تو متعبدانه به اوامر و نواهی من گردن می نهی و بدون چون و چرا آن ها را می پذیری اما از تو می خواهم خود به حرکت در آمده و در راه شناخت اسرار و حقایق موجودات عالم گام برداری ، چرا که لذّت تعقّل به مراتب بیش از لذّت تعبّد است . لذا اگر عقل به خود زحمت تحقیق و تفحّص در کلمات نظام هستی را بدهد قادر خواهد بود به سرّ جعل بسیاری از تشریعیات و تکوینیات راه یابد . و اگر در بعضی از موارد نتوانست حکمت اصلی جعل و قرداد آنها را بیابد ، حکم عقل است که آنها را در بقعه ی امکان قرار داده و به تندی آنها را مورد ردّ انکار خویش قرار ندهد . که «عدم الوجدان لا یدّل علی عدم الوجود» چرا که آنچه او با آنها روبروست مجموعه ای از شئونات وجودی آفریدگار هستی است که تبدیل و تحّولی در هیچ یک از أجزاء آنها وارد نیست .
بر این اساس اگرچه عقل به تنهایی نمی تواند به أسرار و رموز جعل یکایک اشیایی نظام هستی آنگونه که هست پی ببرد اما قادر است به حسب ظرفیّت وجودی خود به معرفت و شناخت آنها نائل شود و لذا هرگز پذیرفته نیست که بگوییم چون دین چنین و شریعت اسلام ، به فلان سرزمین نرسیده است پس اهالی آنجا مجازند هر جنایت و هر کار خلافی را مرتکب شده و به هر گونه زشتی و بی بند و باری و خلاف عفّتی دست دراز کنند . زیرا عقل خود حجّتی است باطنی که به صراحت حکم بر حسن و قبح بسیاری از افعال دارد . مثلاً عقل حکم می کند که ساختن بمب اتم چون برای نابودی انسانها کاربرد دارد ، به صلاح جامعه انسانی نیست و آدمی حق انجام این فعل را ندارد ، و لذا روز قیامت مثلاً آن جنایتکار آمریکایی را مواخذه کردند که چرا بمب اتم ساختی ؟ نمی تواند بگوید : اگر حرف دین به من می رسید من این کار را نمی کردم ، زیرا عقل حجّتی است باطنی که خداوند ، آنها را در وجود همه ی انسان ها تعبیه نموده و این حجت خود در بسیاری از موارد چراغ راه آدمی بوده و راه ضلالت و گمراهی را از طریق هدایت به او معرفی می کند .
شرح رساله ی رابطه یعلم و دین ص 382
در حقیقت عقل با این چند مقدمه به تبیّعت شرع در آمده و خود را منقاد می کند که تسلیم اوامر وی باشد :
اول آنکه عقل اذعان دارد همه ی موجودات عالم به هم وابسته اند و همبستگی خاصّی بین تمام کلمات وجودی نظام وجودی نظام هستی بر قرار است .
دوم آنکه ، عقل معترف است اسرار و حقایق موجودات نظام عالم بی نهایت است به طوری که هر چه بیشتر کلمات وجودی عالم را بشکافی حقایق بیشتری را از آن کشف خواهی نمود .
سوم آنکه ، عقل به نحوی واقف است که فقط می تواند به بعضی اسرار و حقایق این موجودات دست یابد .
چهارم آنکه عقل آگاه است به اینکه در نظام بیکران وجود ، حقیقتی است که به تمامی اسرار نظام آفرینش احاطه داشته و فقط اوست که می تواند مقرّر قوانین و مبیّن حدود أشیاء باشد .
پنجم آنکه عقل حکم می کند هر کور عصا کشی را چشم بینایی باید تا او را در مقاطع گوناگون حیات عقلانی یاری دهد . و چون شرع را جامع تر و کامل تر از خود می یابد تسلیم اوامر او شده و انجام فرامین او را از واجبات می شمرد ، و بدین ترتیب است که عقل مقهور و محکوم خالق و آفریننده ی نظام عالم می شود ، وانگهی عقل مخلوق است و دین از خالق اوست و لذا عقل مخلوق در برابر دین خاق خود ، خاضع و منقاد است .
شرح رساله ی رابطه علم و دین ص 381
خارج محمول ، عبارت است از چیزی که از ذات شیء خارج است ؛ به این معنی که نه جنس آن است ، نه فصل آن و نه نوع آن و بر آن شیء بدون ضمّ ضمیمه حمل می شود .
دروس شرح منظومه ج2 ص 148
... محصّل را ممکن است در طیّ روز بواسطه ی انغمار در مباحث علمی و فکری ، خستگی و کسلی روی آورد ، در این وقت شایسته است جان خود را به لطایف حکمی که در کتابهایی چون کشکول شیخ بهائی و مستطرف و عقد الفرید و محاظرات راغب و دواوینی چون حافظ و دیوان شمس و مثنوی معنوی و شاهنامه ی فردوسی و ... ترویح نماید . مبادا که در این حین مشغول بازی های مختلف و اباطیل گوناگون شود و وقت خود را صرف اموری کند که نقشی برای کسب کمالات انسامی او ندارد . بلکه مطابق با ذوق خود به مطالعه ی تاریخ و سیر در سرگذشت علماء و صلحاء نماید . و یا اینکه در کتاب هایی گشت و گذار نماید که پیرامون عجائب و غرائب نظام آفرینش به خصوص بدن طبیعی نگاشته شده اند ، به دستورات طبّی مراجعه کند ، خواصّ گیاهان را مطالعه نماید ، اخلاق حیوانات را بررسی نماید ، و ده ها کار دیگر که هم برای انبساط و ترویح روح مناسب است و هم اینکه وقت صرف نمودن در آن ها موجب بطلان عمر آدمی نمی شود.
اما اینکه از میان داستان ها و قصص ، بلکه به طور کلی از میان تمامی مدرَکات ، کدامیک جزء دانسته های غیر مفید و کدامیک جزء علوم و معارف انسانی به شمار می آیند ، عقل نازنین آدمی در این طریق معرفت ، نعمت بسیار بزرگی به شمار می رود . به طوری که خود به صراحت حکم می کند که کدامیک از افعال او را در نیل به معقولات و مرسلات نظام کمک نموده و کدام یک از افعال مانع و مزاحم ور در این طریق می باشند . لذا هر کسی برای خودش معیار و ممیزان است . و به راحتی می تواند بفهمد که آیا این وقتی که برای تحصیل و یا انجام کاری گذاشته نتیجه ی مطلوبی برای او به همراه داشته است یا نه . بر این اساس منع دینی به عینه همان منع عقلی است و دین غیر از آنچه عقل آدمی بر او حکم می کند ، محدودیّتی برای او قائل نمی شود . در حقیقت بین عقل و شریعت توافق است نه تخالف و این دو هیچ تنازعی با هم ندارند . زیرا که عقل در مسائل فکری قوه ای برای تمایز حق از باطل و در مسائل عملی برای تمایز خیر از شرّ و نافع از مضرّ است و خداوند بدین ودیعه ای که در انسان نهاده او را بر تشخیص صراط مستقیم انسانی از طرق ضلالت و گمراهی تمکّن بخشیده است .
شرح رساله ی رابطه ی علم و دین ص 379
مثلاً کلمه ی خمر و شراب و می و ساقی به عینه در قرآن و روایات آمده است . به تعبیر شریف حضرت علامه روحی فداه ، آنانکه با الفاظ و اصطلاحات عارفان چون می و شراب و خمر و ساقی در جنگند ، آیاتی چون (و سقیهم ربهم شراباً طهورا) ، (و أنهاراً من خمر لذة للشاربین) را نخوانده اند ، و اسامی فعلیه ای چون اسم شریف ساقی حقّ را ملاقات نکرده اند . و روایاتی که بیانگر ساقی بودن حضرت امیرالمؤمنین در بهشت را ندیده اند . کلمات قرآن یکپارچه رمز است و باید به سرّ آن رسید . عموم مردم چون از حقیقت قرآن فقط از ظاهر آن بهره مندند ، هرگز نمی توانند صاحب مدارج علمی . معارج قرآنی شوند . فقط کسانی که می توانند به این کمالات راه یابند که به نعمت تعقّل و تفکر در بطون آیات قرآنی متنعّم باشند . اما آن ها که حتی از ظاهر قرآن هم بهره ای ندارند ، أصلاً در محدوده ی انسانیّت که انزل مرتبه آن همان ناس و عموم مردم اند وارد نمی شوند ، و در حقیقت مادون انسانیّت به سر می برند . آن ها هم که از این مقدار فراتر آمده و توفیق عمل به ظواهر آیات قرآن را داشته و در حدّ انجام بعضی مستحبّات و ترک محرمّات و بعضی مکروهات مانده اند ، لایق بهشت و نعمت های موعود آن نمی شوند . که اگر بخواهیم بهشت را هم دارای مراتبی بدانیم این گروه در مرتبه ی انزل بهشت وقف خواهند داشت ، چرا که ایشان اگر چه توفیقات بسیاری در انجام واجبات و ترک محرمّات داشته اند امام از نعمت تعقّْل و تفکّر در اسرار عبادات که فصل حقیقی انسان است محروم بوده اند . ایشان بدین نقص و کاستی از تمامی مراتب بر شمرده ی توحید ، صاحب توحید عوامّی بوده و همان هایی هستند که حضرت استاد علامه روحی فداه درباره ی شان فرموده است : «الهی همه کوکو گویند و حسن هوهو» .
شرح رساله ی رابطه علم و دین ص 365
الهی ، آزمودم تا شکم دایر است ، دل بایر است . «یا مَن یحیی الأرضَ المیتة» دلِ دایرم ده !
الهی نامه ص 10
عدهای در توجیه علت خاتمیت اسلام و نیز بحث قلمرو دین و محدوده نیاز به آن، به مقوله کمال یافتن عقل بشری متمسک میشوند. به این بیان که رشد عقلی بشر موجب فراهم شدن خودکفایی او و بینیاز شدن وی از وحی و دین را فراهم آورده است. درگذشته به سبب قصور عقل و کمبود دانش بشری نیاز به دستگیری دین بود، از اینرو رسالت انبیا و نزول وحی ضرورت شمرده میشد و به سبب همین ضعف و قصور عقلانی دایره نیاز به دین بسیار وسعت داشت؛ اما اکنون به سبب رشد عقلانی بشر، هم از وسعت نیازمندی وی به دین کاسته شده و عقل میتواند عهدهدار تأمین نیازهایی باشد که در گذشته دین عهدهدار آن بود و هم از اساس، دیگر نیازی به آمدن دین و وحی جدید نیست و علت نبوت وجود ندارد، لذا اسلام آخرین دین است و وحی و دیانت به آن ختم میشود.
علماى شیعه مىگویند که ما و شما هر دو اعتراف داریم که پیغمبر اکرم در آن 23 سال نتوانست تمام احکام اسلام را ولو به صورت کلى براى مردم بیان کند. شما مىگویید رسول اکرم همینطور رها کرد و رفت. ما مىگوییم این طور نبوده بلکه به همان دلیل که پیغمبر صلى الله علیه و آله مبعوث شد، از جانب پیغمبر افرادى معین شدند که جنبه قدسى داشتند و پیغمبر اکرم تمام حقایق اسلام را براى اولین آنها یعنى على علیه السلام بیان کرد و آنان آماده بودند که به تمام سؤالات جواب بدهند. على علیه السلام همیشه مىگفت هرچه از اسلام مىخواهید بپرسید تا من به شما بگویم.
گفته شد که یکی از دلایل لزوم تفکیک علوم بشری از ساحت فهم و تفسیر کتاب و سنت از نظر معتقدان به تفکیک آن است که علم و شناختی که از ناحیه غیرخداوند بوده و مستند به وحی و تعلیم انبیا نباشد و کاملاً بشری و مستند به ذوق و تعقل و شهود انسانی باشد، موجب اختلاف کثیر و افکار متشتت و روشهای متفاوت خواهد شد.[ ـ مکتب تفکیک، ص52 ـ 51] علت تشدید اختلافها و گوناگونی تشخیصها و تعدّد راهها و روشها آن است که عدهای به کشف عرفانی و عقل بشری و منطق اعتماد کامل کردند و خود را در معرض تعلیم انبیا و آموختن «علم صحیح» قرار ندادند و خویش را زیر پوشش علم وحی و نظام تربیتی ویژه آن در نیاوردند. حقیقتهای علمی و شناختهای معارفی در صورتی صحیحاند که از راه وحی الهی و علم ربانی به دست آیند. خدای عالم به حقایق، باید حقایق را بیاموزد و این حقایق نباید با هیچ اندیشه و تصور دیگر امتزاج و خلط یابد تا دست تحریف و التقاط و تأویل از دامن آن کوتاه گردد.[ همان، ص53 و 55
به نظر میرسد ایشان اساساً به عقل و روش برهانی ایراد و اعتراض دارند. در اوایل کتاب مصباح الهدی استدلال شیطان را در سجده نکردن بر آدم(علیهالسلام) که گفت: (خَلَقتَنی مِن نارٍ وخَلَقتَهُ مِن طین)[ سوره اعراف، آیه 12] استدلال برهانی میپندارند و معتقدند که اگر برهان، حجت و موجّه باشد باید استدلال شیطان به عنوان برهان در درگاه الهی پذیرفته میشد در حالی که مقبول نشد و طرد استدلال او به معنای عدم پذیرش و فقدان مقبولیت برهان است. [ ر.ک: مصباح الهدی، ص11] واضح است که ایشان مرز میان قیاس فقهی یا تمثیل منطقی را که حجت نیست با برهان عقلی در هم آمیخته اند و تمثیل غیرمعقول ابلیس را برهان پنداشته اند.
الهی ، خانه کجا و صاحبخانه کجا ؟ طائف آن کجا و عارف این کجا ؟ آن سفر جسمانی است و این روحانی ، آن برای دولتنمند است و این برای درویش ، آن اهل و عیال را وداع کند و این ماسوا را ، آن ترک مال کند و این ترک جان ، این سفر آن ماه مخصوص است و این را همه ماه ، و آن را یکبار است و این را همه عمر ، آن سفر آفاق کند و این سفر أنفس ، راه آن را پایان است و این را نهایت نبود ، آن می رود که برگردد و این می رود که از او نام و نشانی نباشد ، آن فرش پیماید و این عرش ، آن مُحرم می شود و این مَحرم ، آن لباس احرام می پوشد و این از خود عاری می شود . آن لبیک می گوید و این لبیک می شنود . آن به تا به مسجد الحرام رسد و این از مسجد الأقصی بگذرد ، آن استلام حجر کند و این انشقاق قمر ، آن را کوه صفا است و این را روح صفا ، سعی آن چند مره بین صفا و مروه است و سعی این یک مره در کشور هستی ، آن هروله می کند و این پرواز ، آن مقام ابراهیم طلب کند و این مقام ابراهیم ، آن آب زمزم نوشد و این آب حیات ، آن عرفات بیند و این عرصات ، آن را یک روز وقوف است و این را همه روز ، آن را یک شب مشعر دارد و این همه شب . آن را یک شب جمع است و این را همه شب . آن از عرفات به مشعر گوچ کند و این از دنیا به محشر ، آن درک منی آرزو کند و این ترک تمنی را ، آن بهیمه قربانی قربانی کند و این خویشتن را ، آن رمی جمرات کند و این رجم همزات دیو پلید شیطان مرید ، آن حلق رأس کند و این ترک سر ، آن را (لافسوق و لاجدال فی الحج)(بقره.198) است و این را فی العمر . آن بهشت طلبد و این بهشت آفرین . لاجرم آن حاجی شود و این ناجی . خُنُک آن که حاجی ناجی است .
مآثر آثار ج 1 ص 361
در تصویر صحیح اتحاد مدرِک و مدرَک آنچه بیش از همه مهم و ضروری می نماید ، فهم معنای معلوم بالذات و معلوم بالعرض و تفاوت میان آن دو است ، چرا که مراد از اتحاد عاقل به معقول اتحاد عاقل با معقول بالذات است و نه معقول بالعرض ، که اشیای خارج از نفس ناطقه ی انسانی ما و بیرون از صقع قوّه ی عاقله می باشد . زیرا هیچ انسان عاقلی نمی گوید که جوهر عقل و عاقل با موجودات خارجی چون فلک و مَلَک و حیوان و جماد و نبات یکی می شوند بلکه از این اتحاد ، اتحاد عاقل به حقیقتی است در صقع نفس ناطقه وجود یافته است و آن عبارت از معقول بالذات است .
الهی ، از روی آفتاب و ماه و ستارگان شرمنده ام ، از انس و جان شرمنده ام ، حتی از روی شیطان شرمنده ام ، که همه در کار خود استوارند و این سست عهد ، ناپایدار .
الهی نامه ص 9
عبارتند از : طبع ، نفس ، قلب ، روح ، سرّ ، خفیّ و أخفی
1.مرتبه ای از وجود انسان ، طبع است . چرا انسان این مرتبه را دارد ؟ چون انسان مبدأ برای حرکت و سکون است . از آن جهت که انسان مبدأ حرکت و سکون است –به خلاف سنگ- به آن «طبع» گفته می شود .
2.به اعتبار مبدئیّت انسان نسبت به ادراکات جزئیه ، به آن «نفس» می گویند .
3.خصوصیّت دوّم نفس این است که ادراک کلیّات می کند . هنگامی که نفس ادراک جزئیات کرد ، آماده می شود برای اینکه مدرکات کلیّه در عالم بالا به او افاضه شود . در این مرحله ، نفس انسان را «قلب» می گویند . این بعدی از وجود انسان است که ادراک کلیّات و علوم را تدوین می کند . به همین جهت حیوانات ادراک کلیّات ندارند . اگر داشتند ، آنها نیز علوم مدوّنه و قواعد کلیّه داشتند .
4.مقام چهارم عبارت است از اینکه انسان پس از آنکه ادراک کلیّات و مرتبه سوّم را تمام کرد ، به مرتبه ی روح یعنی ملکه ی بسیطه ای که خلّاقه ی تفاصیل است در وجود انسان ایجاد شود ؛ مثل اینکه ملکه ی فتوا در انسان پیدا شود . انسان می تواند در اثر مزاولت و ممارست ادراک کلیّات ، به جایی برسد که یک ملکه ی خلّاقه ی تفاصیل و معقولات در وجودش ایجاد شود که به إذن الله و به حول الله بتواند معانی مفصّله ای در وجود خود ایجاد کند ؛ چنانکه حضرت عیسی علیه السلام مرده را به إذن الله زنده می کرد . به این جهت مقام «روح» می گویند .
5.مرتبه ی پنجم عبارت است از «سرّ» به اعتبار اتحاد انسان با عقل فعّال . عقل فعّال ، ملکی از ملائکه است . انسان هنگامی که از مادیّات تفوّه پیدا کرد ، تناسبی با عقلیِات و تناسخی با ملکوتیان و جواهر مجرّده پیدا می کند . هیچ وقت انسان آن ملک نمی شود ، اما فانی در او می شود ؛ یعنی ارتباط و تناسب با او و تقّرب به او پیدا می کند . از آن جهت که موجود دانی نسبت به موجود عالی ، چیزی جز رقیقه و عکس او نیست ، چنین تعبیر می کنیم که فانی در عقل فعّال است . به این مرتبه «سرّ» می گویند .0
6.مرتبه ی دیگر مرتبه ی «خفیّ» عبارت است از فناء انسان در مقام واحدیّت که مقام اسماء و صفات باشد .
7.آخرین مرتبه ی فناء در مقام أحدیّت است که مقام ذات باشد . به این مرتبه «أخفی» می گویند .
شرح دروس منظومه ج2 ص 23
بر همین اساس وقتی سخن از معاد جسمانی به میان می آید و در کتب اعتقادی اصیل خود می خوانیم که نفوس پس از ارتحال در عوالم ما فوق حشر جسمانی دارند باید ببینیم مراد از کلمه جسم و جسمانی کدامیک از معانی و اطلاقات جسم است ، چرا که اگر شخص به اطلاقات و معانی موجود در این کلمه احاطه ی علمی نداشته باشد چه بسا ممکن است جسم را به همان معنای ظاهری آن که در نزد اذهان عموم مردم متداول است دانسته و بدین ترتیب به ده ها اشکال لا ینحل حکمی و فلسفی مبتلا شود .
الهی ، بسیار کسانی دعوی بندگی کرده اند و دم از ترک دنیا زده اند ، تا دنیا بدیشان روی آورد ، جز وی همه را پشت پا زده اند . این بنده در معرض امتحان در نیامده شرمسار است ، به حقِّ خودت «ثَبِّت قلبی علی دینک !»
الهی نامه ص 8
انسانی که قوّت عقل خود را بر هفت قوای ظاهری و باطنی دیگر خود یعنی پنج حس ظاهری و دو قوه ی باطنی خیال و واهمه حاکم گرداند وجودش بهشتی خواهد شد که از هشت باب ، ملجأ و مأوای دیگران خواهد بود و آنکه در روایات فرموده اند بهشت دارای هشت باب است ، اشاره به همین هشت قوای وجودی ایشان است ، همچنان که اگر قوّت عقل بر قوای دیگر انسان حاکم نشود انسان جهنمیّ خواهد شد که هفت قوای ظاهری او به منزله ی هفت باب جهنمّ خواهند بود که در ترجیع بند حضرت اش فرمود :
تو بهشت و جهنمّ خویشی تا چه خواهد که بود اسرارت