علوم عقلی

علوم عقلی
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

دلیل عقلى شیعه در باب امامت‏

شنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۱، ۰۹:۱۵ ق.ظ

خواجه در اینجا بیش از این یک جمله بیان نمى‏کند. ولى توضیحى که علماى شیعه در اینجا مى‏دهند بر همان اساسى است که قبلًا عرض کردم. اولًا یک بحث تاریخى مى‏کنند. مى‏گویند فعلًا بحث در امامت حضرت امیر است. اگر این ثابت شد، براى بقیه ائمه بیشتر به نصّ امام قبلى تمسک مى‏شود. مى‏گویند مى‏دانیم که دین اسلام دین خاتم است و بناست که بعد از آن، دیگر شریعتى نیاید و دینى است کلى و جامع همه شؤون زندگى بشر، و وضع این دین هم از چنین مطلبى حکایت مى‏کند زیرا در همه مسائل دخالت دارد. بعد مى‏گویند آیا تاریخ زندگى پیغمبر اکرم نشان مى‏دهد که ایشان شخصاً این مقدار فرصت پیدا کرده باشند که تمام اسلام را به مردم تعلیم داده باشند؟ ما وقتى که تاریخ را مطالعه مى‏کنیم مى‏بینیم در آن 23 سال چنین فرصتى براى پیغمبر اکرم به دست نیامد. البته پیغمبر از هیچ فرصتى کوتاهى نکرد و خیلى چیزها را تعلیم داد ولى با توجه به تاریخچه مکه و مدینه پیغمبر و گرفتاریها و مشاغل زیادى که ایشان داشت، مسلّم این مدت وافى نبود که همه احکام اسلام را براى همه مردم بیان کند، و امکان ندارد که چنین دینى ناقص بیان شده باشد. بنابراین حتماً باید کسى یا کسانى در میان اصحاب پیغمبر صلى الله علیه و آله وجود داشته باشند که اسلام را به تمام و کمال از پیغمبر فرا گرفته و شاگردان مجهز پیغمبر باشند که بعد از رفتن او از نظر توضیح و بیان اسلام نظیر وى باشند با این تفاوت که پیغمبر صلى الله علیه و آله از راه وحى الهى مى‏گفت و اینها از راه یاد گرفتن از پیغمبر مى‏گویند. بعد مى‏گویند شما چون چنین کسى را سراغ ندارید و به او رجوع نکردید، خواه ناخواه از اول، دین اسلام را ناقص تلقى کردید و در نتیجه مسأله قیاس را پیش آوردید. و درست هم هست؛ مسأله قیاس از آنجا در میان اهل تسنن مطرح شد که گفتند در مسائلى که باید حکمى داشته باشیم ولى از پیغمبر صلى الله علیه و آله نرسیده چه کنیم؟ گفتند چاره‏اى نداریم جز اینکه با مقایسه یک موضوع به موضوع دیگر و با مشابهات ظنّى و گمانى حکم چنین مسائلى را استنباط کنیم. این سخن از علماى شیعه هم نیست، از حضرت امیر علیه السلام شروع شده و در نهج‏البلاغه هست و در کلمات سایر ائمه علیهم‏السلام نیز زیاد است که این چه گمان باطلى است؟! على علیه السلام مى‏فرماید: امْ انْزَلَ اللَّهُ دیناً ناقِصاً «نهج‏البلاغه، خطبه 18» ؟ آیا خدا دین ناقص فرود آورد که نیاز داشته باشد به این رأیهاى مِن عندى؟ سایر ائمه علیهم‏السلام هم پافشارى زیادى بر این مسأله کرده‏اند که صحبتِ نقصانگى دین نیست که مسائل دینى در بعضى موارد ناقص باشد و چون ناقص است، با رأى و گمان خودمان حکمى به دست آوریم. در اصول کافى بابى است به نام «باب الرد الى الکتاب و السنة و انه لیس شى‏ء من الحلال و الحرام الّا و قد جاء فیه کتاب او سنة» که هیچ مسأله‏اى نیست که لااقل صورت کلى آن در کتاب و سنت وجود نداشته باشد. کلىِ مسائل آمده است، مصداق را باید کشف کرد. اجتهاد از نظر شیعه همین است یعنى کلیات اسلام کافى است، مجتهد باید کلیات را بر جزئیات تطبیق کند. ولى قیاس این است که حتى کلیات هم کافى نیست، باید با مشابهت ها و گمانها حدس زد و به طور تخمینى حکم را استنباط کرد.

بنابراین علماى شیعه مى‏گویند که ما و شما هر دو اعتراف داریم که پیغمبر اکرم در آن 23 سال نتوانست تمام احکام اسلام را ولو به صورت کلى براى مردم بیان کند. شما مى‏گویید رسول اکرم همین‏طور رها کرد و رفت. ما مى‏گوییم این طور نبوده بلکه به همان دلیل که پیغمبر صلى الله علیه و آله مبعوث شد، از جانب پیغمبر افرادى معین شدند که جنبه قدسى داشتند و پیغمبر اکرم تمام حقایق اسلام را براى اولین آنها یعنى على علیه السلام بیان کرد و آنان آماده بودند که به تمام سؤالات جواب بدهند. على علیه السلام همیشه مى‏گفت هرچه از اسلام مى‏خواهید بپرسید تا من به شما بگویم.

امام یعنى کارشناس امر دین‏

حال ما این مطلب را به زبان امروز بیان مى‏کنیم. علماى شیعه مى‏گویند اینکه شما منکر امام با این مشخصات هستید، در واقع اسلام را تحقیر مى‏کنید. یک دستگاه فنى که به جایى فرستاده مى‏شود، متخصصش هم باید همراهش باشد. اگر کشورى مثل آمریکا یا شوروى یک ابزار فنى مانند فانتوم یا میگ را به کشورى که مردمش با آن ابزار آشنا نیستند صادر مى‏کند، براى اینکه مردم را با آن آشنا کند متخصص هم همراهش مى‏فرستد. البته در مورد امور ساده مثل پارچه نیازى به همراهى متخصص نیست. شما اسلام را که از جانب خدا به مردم رسیده، چگونه چیزى تلقى مى‏کنید؟ آیا آن را به سادگى پارچه تلقى مى‏کنید که وقتى از کشورى به کشور دیگر صادر مى‏شود نیازى به همراهى متخصص و پارچه‏شناس با آن نیست؟ یا آن را به پیچیدگى یک ابزار فنى تلقى مى‏کنید که هنگام صدور آن، کارشناسى هم باید همراهش باشد که تا مدتى مردم را با آن آشنا کند؟

امام یعنى کارشناس امر دین، کارشناسى حقیقى که به گمان و اشتباه نیفتد و خطا برایش رخ ندهد. پیغمبراکرم اسلام را براى مردم آورده است. باید لااقل براى مدتى کارشناسان الهى در میان مردم باشند که اسلام را به خوبى به مردم بشناسانند. چنین شخصى را پیغمبر اکرم براى مردم تعیین کرده است. علماى شیعه این مطلب را با تعبیر «لطفٌ» بیان کرده‏اند یعنى لطف الهى، و مقصود این است که این مسأله براى هدایت بشر مفید است؛ چون راه بشر به سوى او بسته است لطف الهى ایجاب مى‏کند که از آن سو عنایتى بشود؛ همان طور که در مورد نبوت مى‏گویند لطفٌ. پس این یک اصل از اصول شیعه که تقریباً مى‏توان گفت دلیل عقلى شیعه در باب امامت است.

مسأله عصمت‏ در اینجا مسأله عصمت پیش مى‏آید. وقتى که شیعه امام « بیشتر به جنبه دینى او نظر دارند. قبلًا گفتم اینکه در عصر ما مسأله امامت را فوراً مساوى با مسأله حکومت که‏جنبه دنیایى قضیه است مى‏گیرند، صحیح نیست. در مسأله امامت بیشتر جنبه دینى آن مطرح است. اصلًا بین مسأله امامت و مسأله حکومت به یک اعتبار نوعى عموم و خصوص من وجه است. امامت یک مسأله است و حکومت که از شؤون امامت است مسأله دیگرى است. در زمان غیبت، ما درباره حکومت صحبت مى‏کنیم ولى درباره امامت صحبت نمى‏کنیم. نباید امامت را مساوى با حکومت دانست. امامت به تعبیر علما ریاست در دین و دنیاست؛ چون ریاست در دین است قهراً ریاست در دنیا هم هست؛ مثل خود پیغمبر که چون رئیس دینى بود، به تبع رئیس دنیایى هم بود. اگر در زمانى فرضاً امام وجود نداشته باشد یا امام غیبت داشته باشد و ریاست دینى به آن معنا در کار نباشد، آنوقت مسأله ریاست دنیایى پیش مى‏آید که تکلیف آن چیست.» را در چنین مقامى تلقى مى‏کند که حافظ و نگهبان شریعت و مرجع مردم براى شناساندن اسلام است، همان طور که براى پیغمبر صلى الله علیه و آله عصمت قائل است، براى او هم عصمت قائل است. در مورد عصمت پیغمبر هیچ کس شبهه نمى‏کند و امر بسیار واضحى است. اگر براى ما قطعى شود که سخنى را پیغمبر اکرم فرموده، در صحت آن شک نمى‏کنیم و مى‏گوییم پس درست است. هیچ وقت نمى‏گوییم پیغمبر در اینجا اشتباه کرده است. کسى که خدا او را براى هدایت مردم فرستاده در حالى که مردم به هدایت الهى نیاز داشته‏اند، نمى‏تواند انسانى جایزالخطا یا جایزالمعصیة باشد. دوگونه خطاست: یکى اینکه عالماً عامداً معصیت کند مثلًا خدا به پیغمبر دستور بدهد که چنین بگو، بعد پیغمبر ببیند مصلحت و منفعت خودش طور دیگرى اقتضا مى‏کند و آن سخن را به گونه‏اى دیگر براى مردم بگوید. واضح است که این بر ضد نبوت است. اگر امامت را به این شکل تعریف کنیم که امرى است متمّم نبوت از نظر بیان دین، یعنى به آن دلیل وجودش لازم است که وظیفه پیغمبر را در بیان احکام انجام دهد، به همان دلیل که پیغمبر باید معصوم از اشتباه و گناه باشد، امام نیز باید چنین باشد. اگر کسى بگوید لازم نیست امام معصوم باشد و چنانچه اشتباهى کرد کس دیگرى به او تذکر مى‏دهد، مى‏گوییم ما نقل کلام به آن کس دیگر مى‏کنیم، باز او نگهبان دیگرى مى‏خواهد، بالاخره شخصى باید باشد که بتواند واقعاً حافظ شرع باشد. علاوه بر این اگر امام خطاکار و گنهکار باشد، وظیفه دیگران است که او را به راه راست بیاورند و حال آنکه وظیفه دیگران این است که مطیع امر او باشند. ایندو با همدیگر جور در نمى‏آیند.

مسأله تنصیص‏

از مسأله عصمت مى‏رسند به تنصیص. بنابراین شکل کلامى قضیه این است که از خدا شروع مى‏کنند مى‏گویند امامت لطفى است از جانب خدا؛ چون لطف است پس باید وجود داشته باشد و چون چنین لطفى بدون عصمت ممکن نیست، پس امام باید معصوم باشد و به همین دلیل باید منصوص باشد زیرا این امر [یعنى عصمت‏] موضوعى نیست که تشخیصش با مردم باشد. همان طور که تشخیص پیغمبر با مردم نیست و با خداست که چه کسى را به پیغمبرى معین کند و او را با دلایل و آثار و معجزات معرفى نماید، تشخیص امام هم با مردم نیست و از جانب خدا باید تعیین شود با این تفاوت که پیغمبر چون بشر دیگرى در کار نیست، باید از راه آثار معجزات به مردم شناسانده شود ولى امام باید از راه پیغمبر شناسانده شود. از اینجا وارد تنصیص مى‏شوند و مى‏گویند پس امامت- به این معنا که گفتیم- باید به نصّ باشد از طرف پیغمبر نه به صورت تعیین مردم.

بنابراین از مسأله لطف آمدند به مسأله عصمت و از مسأله عصمت آمدند به مسأله تنصیص.

به اینجا که مى‏رسند، پله چهارمى را باید طى کنند: بسیار خوب، اینها همه درست ولى چه ارتباطى با على علیه السلام دارد؟ [خواجه نصیرالدین‏] مى‏گوید: «وَ هُما مُخْتَصّانِ بِعَلِىٍّ» ایندو [یعنى معصوم بودن و منصوص بودن‏] از مختصات على علیه السلام است. مقصود این است که در این جهت حتى یک نفر اختلاف ندارد که غیر على منصوص نیست؛ یعنى صحبت این نیست که دیگران مى‏گویند پیغمبر صلى الله علیه و آله کس دیگرى را تعیین کرد و ما مى‏گوییم على علیه السلام را، بلکه صحبت این است که آیا پیغمبر کسى را تعیین کرده است که در این صورت غیر از على کس دیگرى نیست، و یا اساساً کسى را تعیین نکرده است؟ همین قدر که بگوییم نصّ و تنصیص لازم و واجب است و پیغمبر بر انسانى تنصیص کرده، آن شخص غیر از على علیه السلام کس دیگرى نمى‏تواند باشد چون دیگران چنین ادعایى ندارند و بلکه انکار دارند. حتى خلفا مدعى تنصیص نیستند چه رسد به دیگران. اتباعشان هم مدعى تنصیص بر آنها نیستند. بنابراین دیگر بحثى نیست. در مورد عصمت هم همین طور است؛ نه خلفا مدعى عصمت خودشان بودند بلکه صریحاً به اشتباهاتشان اعتراف مى‏کردند و نه اهل تسنن قائل به عصمت آنها هستند چون همان طور که گفتیم مسأله امامت از نظر آنها یعنى حکومت. در مسأله حکومت، دیگر مطرح نیست که حاکم اشتباه یا گناه نکند. مى‏گویند خیر، اشتباه هم زیاد مى‏کردند، گناه هم مرتکب مى‏شدند ولى در حد یک انسان عادل، در حد انسانى که لیاقت پیش نمازى دارد. بیش از این دیگر برایشان [مقامى‏] قائل نیستند.

لهذا این جمله را اهل تسنن هم روایت کرده‏اند و قوشچى نیز قبول دارد که ابوبکر مى‏گفت: «انَّ لى شَیْطاناً یَعْتَرینى» شیطانى هست که گاهى بر من مسلط مى‏شود و مرا به غلط مى‏اندازد. اگر دیدید من کج رفتم، بیایید مرا مستقیم و هدایت کنید. خودش اعتراف مى‏کرد. عمر در مواردى «بعضى که استقصا کرده‏اند، مدعى هفتاد مورد هستند. در اینکه زیاد است و مورد اتفاق شیعه و سنى، بحثى‏نیست» گفت: «لَوْ لا عَلِىٌّ لَهَلَکَ عُمَرُ» اگر على نبود، عمر بیچاره شده بود، هلاک شده بود. اتفاق مى‏افتاد که او حکمى مى‏کرد، بعد امیرالمؤمنین او را بر اشتباهش آگاه مى‏نمود و او قبول مى‏کرد. بنابراین خلفا نه خودشان مدعى عصمت هستند و نه دیگران درباره آنها مدعى عصمت‏اند.

اگر مسأله امامت در این سطح خیلى بالا قرار گرفت، در سطح لطف و عصمت و تنصیص، دیگر غیر از على علیه السلام اصلًا کسى ادعا ندارد که در این سطح باشد.

تا اینجا مسأله شکل کلامى دارد یعنى همان طور که گفتیم از بالا شروع مى‏شود، از این که به همان دلیلى که نبوت، لازم و لطف است، امامت هم باید باشد، تا آخرش که عرض کردم. گو اینکه تا همین جا مطلب خاتمه مى‏پذیرد، ولى بیشتر از این وارد مى‏شویم تا ببینیم آیا در خارج و در عمل هم چنین بوده و پیغمبر صلى الله علیه و آله بر على علیه السلام تنصیص کرده است یا نه؟ که از اینجا وارد نصوص مى‏شویم.

در اینجا باید مطلبى را عرض کنم و آن اینکه به قول برخى ما اساساً چرا وارد روشهاى کلامى شویم و از آن بالا شروع کنیم؟ ما از پایین شروع مى‏کنیم یعنى از راه آنچه هست و وجود دارد. متکلمین از آن بالا مى‏آیند تا مى‏رسند به اینجا، ولى اگر ما براساس این مشرب صحبت کنیم، کارمان از اینجا شروع مى‏شود که ما چکار داریم به این حرفها که آیا امامت لطف از جانب خدا هست یا نه که چون لطف است امام باید معصوم باشد و در نتیجه باید تنصیص در کار باشد؟ این بایدها، تکلیف براى خدا معین کردن است. ما نمى‏خواهیم براى خدا تکلیف معین کنیم بلکه مى‏رویم دنبال آن چیزى که وجود دارد. اگر پیغمبر تنصیص کرده، همان براى ما کافى است بدون اینکه لطف بودن آن، عصمت و تنصیص عقلًا بر ما ثابت شود. مى‏رویم سراغ اینکه ببینیم اصلًا   پیغمبر کسى را تعیین کرده یا نه؟ حال ببینیم استدلالهایى که شیعیان در این زمینه مى‏آورند چیست؟

این استدلالها را ناچار باید به طور سربسته ذکر کنیم چون در این استدلالها اهل تسنن غالباً یا قبول ندارند که چنین نصوصى باشد (البته انکار مطلق هم نمى‏کنند ولى مى‏گویند خبر واحد است نه متواتر) و یا معنى و مفهوم آنها را توجیه مى‏کنند و مى‏گویند معنى‏اش غیر از آنى است که شما مى‏گویید.

بررسى نصوصى از رسول اکرم که ناظر بر امامت على علیه السلام است‏

یکى این است که پیغمبر اکرم خطاب به اصحابش فرمود: سَلِّموا عَلى‏ عَلِىٍّ بِامْرَةِ الْمُؤْمِنینَ «بحار، ج 28/ ص 92، روایت 3»

 به على سلام بدهید به عنوان امارت مؤمنان و امیرالمؤمنینى. این جمله مربوط به قضیه غدیر است. البته آن جمله حدیث غدیر را علیحده ذکر مى‏کنند. اهل تسنن این جمله را به صورت متواتر قبول ندارند.

کارى که علماى شیعه بعدها کرده‏اند همین بوده که ثابت کنند این گونه احادیث متواترند. در تجرید بیش از این ذکر نشده و این حدیث، ارسال مسلّم گرفته شده است. شارح (ملا على قوشچى) هم مى‏گوید خیر، ما قبول نداریم که متواتر باشد، یک خبر واحد است، بعضى نقل کرده‏اند همه نقل نکرده‏اند.

کتابهایى نظیر عبقات و الغدیر کوشششان در این است که ثابت کنند این احادیث متواترند. در این دو کتاب، مخصوصاً الغدیر، ناقلان حدیث غدیر طبقه به طبقه از قرن اول تا قرن چهاردهم ذکر شده‏اند. ابتدا شصت و چند نفر از طبقه صحابه پیغمبر را نام مى‏برد (البته از کتب اهل تسنن). بعد، از طبقه تابعین ذکر مى‏کند که از صحابه نقل کرده‏اند. اینها تقریباً مربوط به قرن اول مى‏شوند. در قرون بعد نیز طبقه به طبقه نقل کرده است. مخصوصاً کارى که در الغدیر صورت گرفته این است که از جنبه ادبى قضیه استفاده کرده و این، کار خیلى خوبى است. عبقات و کتابهاى دیگر در این زمینه، بیشتر به نقل حدیثى تمسک کرده‏اند که در هر قرنى چه کسانى نقل کرده‏اند ولى الغدیر از جنبه ادبى هم استفاده کرده است چون در هر عصرى هر مطلبى که در میان مردم وجود داشته باشد شعرا آن را منعکس مى‏کنند. شعرا منعکس کننده آن چیزى هستند که در زمان خودشان هست. مى‏گوید اگر مسأله غدیر مسأله‏اى بود که به قول آنها مثلًا در قرن چهارم به وجود آمده بود، دیگر در قرون اول و دوم و سوم شعرا این‏همه شعر درباره‏اش نگفته بودند. در هر قرنى ما مى‏بینیم مسأله غدیر جزء ادبیات آن قرن است. بنابراین چگونه مى‏توانیم این حدیث را انکار کنیم؟! و این، از نظر تاریخى روش خوبى است. ما خیلى از اوقات براى اثبات وجود موضوعى در تاریخ، مى‏رویم سراغ ادبا. مى‏بینیم در هر قرنى همه ادبا این موضوع را منعکس کرده‏اند. معلوم مى‏شود که این، در زمان آنها فکر موجودى بوده است. عبقات نیز گاهى براى یک حدیث یک کتاب نوشته است که در آن، راویان آن حدیث را ذکر کرده و اینکه آیا این راوى درست است یا نادرست، فلان کس گفته درست است و ... یک شاخه درخت پرشجرى درست کرده که اصلًا انسان حیرت مى‏کند از این‏همه تتبّعى که این مرد داشته است.

یکى دیگر جمله‏اى است که باز از پیغمبر نقل کرده‏اند که خطاب به على علیه السلام فرمود: انْتَ الْخَلیفَةُ بَعْدى «بحار، ج 39/ ص 352، روایت 26، با این عبارت: ا نْتَ الْخَلیفَةُ فى امَّتى.». غیر از این دو جمله، جملات دیگرى نیز هست. متأسفانه دو هفته پیش که از اینجا مى‏رفتم، یادداشتهایم راجع به امامت را گم کردم. در آنجا این احادیث را یادداشت کرده بودم.

اجمالًا کتابهایش را مى‏دانم ولى خصوصیاتش یادم نیست.

سیره ابن هشام کتابى است که در قرن دوم نوشته شده. خود ابن هشام ظاهراً در قرن سوم است ولى اصل سیره از ابن اسحق است که در اوایل قرن دوم مى‏زیسته و ابن هشام کتاب او را تلخیص و تهذیب کرده است. از کتبى است که مورد اعتماد اهل تسنن است. در آنجا دو قضیه را نقل مى‏کند که این کتاب (تجرید) نقل نکرده ولى چون مضمون همین مضمون است من نقل مى‏کنم.

مجموعه ‏آثاراستادشهیدمطهرى، ج‏4، ص: 740

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی