علوم عقلی

علوم عقلی
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

۳۷۱ مطلب توسط «عیسی شیروانی» ثبت شده است

۱۱
آبان

مفاهیم کلی

1.این مفاهیم تعمیم یافته ی صور جزئی و خیالی هستند ، این معقولات که مفاهیم کلی اشیاء خارجی و مبیّن حقیقت و چیستی آنها هستند مفاهیم ماهوی «معقولات اولی» نامیده می شوند . مانند انسان ، قلم ، سیاهی ، شیرینی

2.مفاهیمی هستند که خود اوصاف مفاهیم دیگرند ، و موضوعات و موصوفات مفاهیم ذهنی هستند . این مفاهیم از آنجا که به  هیچ روی ناظر به موجودات جهان خارج نیستند ، مسبوق به درک حسّی نبوده و صرفاً با تعمق و تأمل در مفاهیم ذهنی به دست می آیند . بلکه مفاهیم منطقی مانند تصور و تصدیق ، قضیه و قیاس از این گروه مفاهیم که به «معقولات ثانیه ی منطقی» معروفند .

3.مفاهیمی که غالباً به عنوان اوصاف اشیاء خارجی و مبیّن احوال و روابط و نحوه ی وجود آنها شناخته می شوند . این گونه مفاهیم فردی در خارج چه به صورت جوهر  و چه به صورت عرض وجود ندارند ، اما در عین حال اشیاء خارجی به آنها متصف می شوند ، بلکه مفاهیم فلسفی مانند علت و معلول ، وحدت و کثرت و امکان و وجوب از این سنخ اند . این دسته از مفاهیم را «معقولات ثانیه ی فلسفی» می نامند . این گونه مفاهیم از آنجا که مسبوق به ادراک حسّی نبوده و صورت محسوسی از آنها در ذهن نداریم ادراک آنها با تأمل و تحلیل ذهنی صورت می گیرد ، که این امر قدرت ذهنی و رشد عقلانی خاصّی را طلب می کند ، و لذا درک بسیاری از این مفاهیم برای اذهان بسیط دشوار است .  

 

معقول ثانی/محمد فنائی/موسسه ی امام خمینی(ره) قم/1375/ص

 

 

 

 

 

  • عیسی شیروانی
۱۰
آبان

علم حصولی به چند دسته تقسیم می شود ؟

... حکما از قدیم الایام علوم حصولی را به حسّی و خیالی و عقلی تقسیم نموده و یا به مراتب فوق درجه بندی نموده اند . برخی علم وهمی را تیز به اقسام فوق افزوده اند .

 

معقول ثانی/محمد فنائی/موسسه ی امام خمینی(ره) قم/1375/ص 14

 

 

 

 

 

  • عیسی شیروانی
۱۰
آبان

معقولات أولی

این دسته از مفاهیم را که ذهن به طور خودکار از موادّ خاص انتزاع می کند ؛ یعنی ، همین که یک یا چند ادراک شخصی به وسیله ی حواس ظاهری یا شهود باطنی حاصل شد ، فوراً عقل مفهوم کلی آن را به دست می آورد ، مانند : مفهوم کلی «سفیدی» که بعد از دیدن یک یا چند شیء سفید رنگ انتزاع می شود ، یا مفهوم کلی «ترس» ، که بعد از پیدایش یک یا چند بار احساس خارجی به دست می آید ؛ چنین مفاهیمی را که مفاهیم ماهوی یا معقولات أولی می نامند .

 

اصطلاحات فلسفی/علی کَرَجی/بوستان کتاب قم/1375/ص 228

 

 

 

 

 

  • عیسی شیروانی
۱۰
آبان

معقولات ثانیه ی منطقی

در ذهن یک سلسله مفاهیم کلی وجود دارد که قابل حمل بر امور عینی نیستند ، بلکه فقط بر صورتهای ذهنی قابل حمل هستند ؛ به عبارت دیگر ، مصداق این مفاهیم فقط در ظرف ذهن موجود است نه در خارج ، لذا هیچ نوع ارتباط مستقیمی با خارج ندارند ؛ یعنی ، آثاری که بر مفاهیم منطقی در ظرف ذهن بار می شود ، اگر اینها فرضاً وجود خارجی پیدا کنند ، این آثار بر آنها بار نمی شود ، مانند ؛ کلیّت ، جزیّت ، معرّف ، حجّت ، ... که هیچ ارتباط مستقیمی با عالم خارج ندارند و تنها مصداق آنها در ظرف ذهن موجود است .

بنابراین اصطلاحاً می گویند : معقولات ثانیه ی منطقی ، هم عروضشان ذهنی است و هم اتصاف شان .

 

اصطلاحات فلسفی/علی کَرَجی/بوستان کتاب قم/1375/ص 229

 

 

 

 

 

  • عیسی شیروانی
۰۸
آبان

چون رجل محب مرأه است، وصلت را به غایت وصلت که در محبت است طلب کرده است و در نشئه عنصرى وصلتى اعظم از نکاح نیست (نکاح به معنى لغوى آن که جماع است) لهذا شهوت همه اجزاى مرد را فرا مى‏گیرد و لذا مأمور به اغتسال از نکاح شد که طهارت همه أجزأ را فرا گیرد، چنانکه شهوت و محبت موجب فناى فراگیر محب در محبوب شد، مرء و مرأه را که هر دو از نکاح مأمور به اغتسال شدند.

چه اینکه حق تعالى بر عبد خود غیور است (این سخن تمهید است براى اغتسال زوجین) یعنى غیور است بر بنده خود که اعتقاد کند که به غیر او سبحانه لذت مى‏برد.

پس او را به غسل کردن تطهیر نمود تا از این تطهیر عبد برگردد و به حق بنگرد. پس حق را در آن کسى (یعنى در مرأه) که عبد در او فانى شده بود مشاهده کند. چه اینکه در واقع و نفس الامر التذاذ به حق است نه به غیر حق.

 

ممد الهمم در شرح فصوص الحکم/علامه حسن زاده آملی/انتشارات وزارت ارشاد/1378/ص 607

 

 

 

 

 

  • عیسی شیروانی
۰۸
آبان

و حب نساء براى او مفروض شد یعنى نساء را محبوب او گردانیدند و تحبیب کردند که بدانها میل کرد، که از باب نیل کل به جزء خود است. پس رسول اللّه (ص) به این قول خود از یک نفس الامر و واقعى از جانب حق سبحانه در این نشئه انسانیه عنصریه ابانه و اظهار کرد که فرمود: وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی* (حجر: 29).

چه این بیان حق تعالى معرب و مشعر است به ارتباط مذکور بین کل و جزء یعنى نفخت فیه من روحى دالّ است بر نسبت آدم به رب خود که بعینه نسبت جزء به کل و فرع به اصل است و هر کل به جزء خود میل مى‏نماید و هر اصلى به فرع خود که ارتباط بین طرفین حاصل مى‏گردد که هر یک از دو طرف از وجهى محب و از وجهى محبوب طرف دیگر است. چنانکه حق سبحانه فرمود: یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ‏ (مائده: 54) و اصل این است که «یحبهم مقدم است یعنى اول او ما را دوست مى‏دارد و ما محبوب اوییم چه تا او ما را دوست نداشته باشد محال است که ما او را دوست بداریم فافهم.

ممد الهمم در شرح فصوص الحکم/علامه حسن زاده آملی/انتشارات وزارت ارشاد/1378/ص 600

 

 

 

 

 

  • عیسی شیروانی
۰۸
آبان

نکته‏اى در کلمه بشر هست و آن اینکه در حدیث شریف آمده است. قال تعالى أعددت لعبدی المؤمن ما لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر. اکثر مردم لذت عقلى را نمى‏فهمند بلکه لذت خیالى را هم نمى‏فهمند، فضلا عن اللّذات العقلیة و آن که در روایت آمده است «على قلب بشر» که بشر فرمود نه انسان از این روست که کلمه بشر ناظر به ظاهر است و بشره هر چیز صورت ظاهر اوست و انسان در اصطلاح اهل اللّه کامل را گویند. اکثرى مردم بشرند نه انسان بشر همین ظاهر است که هست.

دى شیخ گرد شهر همى گشت با چراغ‏

کز دیو و دد ملولم و   انسانم آرزوست‏

ممد الهمم در شرح فصوص الحکم/علامه حسن زاده آملی/انتشارات وزارت ارشاد/1378/ص 581

 

 

 

 

 

  • عیسی شیروانی
۰۸
آبان

علماى ظاهر و اهل سلوکى که هنوز به مقام تحقیق نرسیده‏اند صبر را حبس نفس یعنى خویشتن‏دارى از شکوا و گله مى‏دانند. حال اینکه این معنى نزد ما حد و تعریف صبر نیست. همانا حد صبر، حبس نفس از شکوا به غیر خداست نه شکوا به حق (چنانکه حضرت یعقوب علیه السلام فرمود: فَصَبْرٌ جَمِیلٌ* و در عین حال فرمود:

إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَى اللَّهِ‏ و این طایفه را نظرشان در اینکه شاکى به شکوا نمودنش در رضاى به قضاى الهى قادح است چنین نیست. زیرا رضاى به قضا قادح در شکواى الى اللّه و به غیر حق تعالى نیست و همانا شکوا قادح در رضاى به مقضى است و ما مخاطب نشدیم به رضاى به مقضى و آنى که ضرر دارد و ضرر مى‏رساند مقضى است که عین قضا نیست.

 

ممد الهمم در شرح فصوص الحکم/علامه حسن زاده آملی/انتشارات وزارت ارشاد/1378/ص 449

 

 

 

 

 

  • عیسی شیروانی
۰۸
آبان

پس شهوت در مریم سارى شد و جسم عیسى از آبى که از مریم محقق شد و از آب متوهمى که از جبرئیل در رطوبت آن نفخ سارى شد، خلق گردید، زیرا نفخ از جسم حیوانى رطب است چون که رکن آب در اوست.

چون مریم مى‏دانست که انسان از منى مرد و زن متولد مى‏شود توهم کرد که این آب متمثّل مانند آب مرد مولّد ولد است. پس وهم او تأثیر تامّ نمود و «العارف یخلق بهمته» در او صدق آمد. اگر گویى چون نافخ جبرئیل بود و ولد، سرّ أبیه است واجب این بود که عیسى به صورت روحانیین باشد. جواب اینکه آن آب محقق‏[1] از مادرش بود و او بشر بود که به حکم معتاد و متعارف، فرزند این نوع، انسانى متکوّن مى‏شود.

تمثل جبرئیل هنگام نفخ به صورت بشرى و صورتى که زن هنگام مواقعه تخیل مى‏کند تاثیرى عظیم در صورت ولد دارد حتى گفته شده زنى فرزندى زایید که صورتش صورت بشر بود و جسمش جسم مار. چون از وى علت را پرسیدند گفت: در حین مواقعه چشمم به مارى افتاد که آن اثر را بخشید.[2]

 

ممد الهمم در شرح فصوص الحکم/علامه حسن زاده آملی/انتشارات وزارت ارشاد/1378/ص 352

 

 

 

 

 



[1] ( 1) آب محقّق از مریم، آب متوهّم نیز از مریم ولى با تصوّر از جبرئیل.

[2] ( 2) حضرت شعیب( ع) به حضرت موسى( ع) فرمود: همه بره‏هاى دو رنگ که از گوسفندان گله من متولد شود از آن تو باشد. جناب موسى( ع) موقع مواقعه گوسفندان پارچه‏اى که به نقوش سیاه و سفید منقوش بود نزد گوسفندان مى‏برد. اکثر بره‏ها به آن شکل در آمد که حضرت شعیب وعده کرده بود.« نفایس الفنون، کتاب تواریخ، داستان موسى.»

  • عیسی شیروانی
۰۸
آبان

پس خلاصه اینکه شیخ، عیسى علیه السلام را خاتم الاولیاى مقتبس از مشکات ولایت خاتم رسل مى‏داند. اما آیا عیسى (ع) خاتم الأولیاء است مطلقا اعنى در جمیع خصوصیات و مراتب ولایت و حالات و کیفیات آن؟ چنین سخنى از شیخ مستفاد نیست بلکه در حالتى و مرتبتى از ولایت مطلقه آن را خاتم مى‏داند چنانکه خودش را هم خاتم مى‏داند و در این باکى نیست چه ولایت را جهات بى‏انتها حسب استعداد اولیاست. شاید بعضى از اولیا در برخى از خصایص ختم باشند و در عین حال تابع ولىّ کامل مطلق باشند. چنانکه میرزا محمد رضا قمشه‏اى در «رساله ولایت» بدان نص دارد.

این بدان ماند که خطاطى در یکى از شئون خط در نسخ یا نستعلیق و یا رقاع و یا ثلث و جز آنها صاحب شأنى شود- شأن به اصطلاح خطاطان- و در آن شأن ختم باشد نه اینکه مطلقا خاتم قرار گیرد. اما اینکه عیسى (ع) خاتم اولیاء است این است که قبل از بعثت به نبوت خاصه، انباء معارف مى‏فرمود که مقام نبوت عامه است. چنانکه در مهد گفت: آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا (مریم: 30) و همچنین در بطن ام خویش گفت:

أَلَّا تَحْزَنِی قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیًّا (مریم: 24).

بنا بر تحقیق فوق هم خاتم رسل‏ خاتم است و هم عیسى و هم مهدى و هم شیخ هر چند اینان همه از مشکات ختم (ص) مقتبسند.

 

 

ممد الهمم در شرح فصوص الحکم/علامه حسن زاده آملی/انتشارات وزارت ارشاد/1378/ص 348

 

 

 

 

 

  • عیسی شیروانی
۰۸
آبان

فرق دین و شرع

دین عبارت از انقیاد است و شک نیست که انقیاد از جانب عبد است پس دین از عبد است و آنى که از جانب خداست شرع است و شرع یعنى آن حکم الهى که عبد بدان گردن مى‏نهد. پس فرق بین دین و شرع دانسته شد که دین از عبد است و شرع از حق‏[1].

 

ممد الهمم در شرح فصوص الحکم/علامه حسن زاده آملی/انتشارات وزارت ارشاد/1378/ص 218

 

 

 

 

 



[1] ( 1) شرح فصوص قیصرى، ص 216.

  • عیسی شیروانی
۲۲
مهر

تنزلات حق

یکى: عقل اول و مراتب آن که عقول مجرده باشد.

دوم: نفس ناطقه کلیه و مراتب آن، که نفوس جزئیه است.

سوم: عالم ملک از اجرام سماوى بسیطه تا صور مرکبات و مراتب آن از تمامى معادن ذاتیه و مظاهر هویت حق جل شأنه تا آخر حیوانات.

چهارم: صور انسانى که آخر تنزلات سبحانى است.

 

ممد الهمم در شرح فصوص الحکم/علامه حسن زاده آملی/انتشارات وزارت ارشاد/1378/ص 189

 

 

 

 

 

  • عیسی شیروانی
۲۲
مهر

حضرات کلیه و عوالم اصلیه

اول، هویت غیب مطلق است که آن حضرت و عالم احدیت ذات، بذاته و عالم اعیان ثابته است.

دوم، حضرت و عالم جبروت.

سوم، حضرت لوح محفوظ و نفس ناطقه کلیه و عالم امر و عالم ملکوت.

چهارم، حضرت عالم ملک.

پنجم، عالم انسان کامل.

 

ممد الهمم در شرح فصوص الحکم/علامه حسن زاده آملی/انتشارات وزارت ارشاد/1378/ص 189

 

 

 

 

 

  • عیسی شیروانی
۲۲
مهر

مقامات انبیا و اولیا

1) محدّث کسى است که به او خبر مى‏رسد و الهام مى‏گیرد.

2) نبى کسى است که به او خبر مى‏رسد و الهام مى‏گیرد و مأمور است به رساندن. و ممکن است صاحب کتاب نباشد.

3) رسول خبر مى‏گیرد و باید برساند صاحب کتاب هم هست.

4) اولو العزم: (عزم جزم در امر پا فشارى) تکلیفى سنگین‏تر از رسول دارند که امامند.

5) مقام ختم: که عصاره همه اینهاست.

 

ممد الهمم در شرح فصوص الحکم/علامه حسن زاده آملی/انتشارات وزارت ارشاد/1378/ص 93 پاورقی

 

 

 

 

  • عیسی شیروانی
۰۶
مهر

علت اینکه اطفال بزرگان را تحت تأثیر قرار می دهند .

علت اینکه أرواح اطفال، قواى فعاله‏اند (این است که تأثیر از طرف باطن است و طفل قریب العهد به باطن است) به بیان شیخ، علتش این است که صغیر به سبب تصرف در کبیر فاعل است، نمى‏بینى که طفل به سبب خاصیتى که در اوست در کبیر کارى مى‏کند که او را از ریاستش پایین مى‏آورد که کبیر با او بازى مى‏کند و به زبان او با او حرف مى‏زند و خود را به پایه عقل او پایین مى‏آورد. پس این کبیر در تحت تسخیر طفل است و توجه ندارد که مسخر اوست. سپس، طفل کبیر را مشغول به تربیت و حمایت و تفقد مصالح و انس گرفتن به خودش مى‏کند تا اینکه سینه او تنگى ننماید.

همه این کارها از فعل صغیر به کبیر است و این فعل، یعنى تصرف صغیر در کبیر از جهت قوت مقام و مرتبه صغیر است که حدیث العهد به رب خود است. زیرا به حسب تکوین حدیث است و کبیر، أبعد از تکوین است و هر کس که قریب العهد به خداست تسخیر مى‏کند آن را که أبعد است از جهت طهارت نفس قریب و نسبت او به منبع قوا و قدرتها، از این جهت أرواح مجرده در نفوس ناطقه فعالند و نفوس ناطقه در نفوس منطبعه و نفوس منطبعه در أجسام.

بدین منوال است بلکه ما از فرموده آن جناب چنین استفاده کرده‏ایم‏

 

ممد الهمم در شرح فصوص الحکم/علامه حسن زاده آملی/انتشارات وزارت ارشاد/1378/ص 534

 

 

 

 

  • عیسی شیروانی
۰۶
مهر

حال بنا بر مذهب معتزله‏

طایفه معتزله قائل به حالند و حال را نه موجود مى‏دانند و نه معدوم که واسطه بین وجود و عدم است. حضرات فلاسفه طرا و کلا با آنان مخالفند که هر چیز یا موجود است یا معدوم و واسطه معنى ندارد و یکى از علل اختیار قول به حال چنانکه در خاطر دارم این است که در مسأله علم وا ماندند و نتوانستند آن را به مبانى عمیق و دقیق حکمت متعالیه حل کنند. زیرا مى‏گویند خداوند عالم را مطابق علم آفرید و علم را زاید بر ذات و الگوى پیاده کردن عالم قرار دادند و همچنین بسیارى از صفات الهى را زاید بر ذات‏ مى‏دانند بنا بر این اگر این صفات زاید را موجود بدانند موجود یا واجب است و یا ممکن، اگر ممکن باشد مخلوق است و مخلوق مسبوق به علم است و هکذا تسلسل لازم مى‏آید و اگر آن صفات زاید موجود واجب باشند تعدد قدما یعنى واجبهاى بالذات لازم آید و اگر آن صفات زایده معدوم باشند معدوم الگوى خلق عالم قرار نمى‏گیرد. لذا براى خلاصى از اشکال جانبین آنها را واسطه میان وجود و عدم دانستند که نه موجودند و نه معدوم و آن را حال نامیدند (در کتب کلامی از آنان این گونه نقل کرده‏اند).

آخوند ملا صدرا گوید: وجود را از فعلیت مطلقه که واجب الوجود است تا به انزل مراتب آن مراحل بسیار است و نسب و اعتبارات از سلسله انزل وجوداتند که مشابک با عدمند. لذا نباید این گونه عناوین را از جهت ضعف وجودى‏شان واسطه بین وجود و عدم قرار داد. پس حال نداریم. این نهایت، دقتى است که در این مقام باید گفت و نکته‏اى بلند و سزاوار اعتنا و اهتمام است. البته این معنى را در این مقام مرحوم آخوند ملا صدرا در جایى عنوان نفرموده است که حال بدین منوال است بلکه ما از فرموده آن جناب چنین استفاده کرده‏ایم‏

 

ممد الهمم در شرح فصوص الحکم/علامه حسن زاده آملی/انتشارات وزارت ارشاد/1378/ص 470

 

 

 

 

  • عیسی شیروانی
۰۶
مهر

 

انسان برتر است یا ملک‏

در کتب کلامی و شرح جوامع روایى اختلاف است که آیا انسان افضل است یا ملک.

خداوند مى‏فرماید: وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى‏ کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلًا (اسرا: 70). مرحوم خواجه در تجرید مى‏فرماید: «و هو (یعنى نبیّ، انسان) افضل من الملائکة لوجود المضاد» یعنى وجود ضد در انسان، که انسان با خواسته‏هاى نفسانى که ضد و دشمن هم خانه‏اند مى‏جنگد و صاحب نفس مطمئنه مى‏شود. به خلاف ملائکه که ضد ندارند.

پس آن که مجاهد است بر این فضل دارد. فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ عَلَى الْقاعِدِینَ أَجْراً عَظِیماً (نساء: 95) شیخ أکبر گوید: نص الهى‏ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعالِینَ‏ حاکى است که ملائکه عالین یعنى مهیمین بهتر از بنى آدمند.

و در فتوحات گوید:

رسول اللّه (ص) را دیدم و از او سؤال کردم آیا انسان افضل است یا ملائکه.

در جواب فرمود: آیا نشنیدى که خداوند مى‏گوید: «من ذکرنی فی نفسه ذکرته‏ فی نفسی و من ذکرنی فی ملإ ذکرته فی ملإ خیر منهم» پس من از شنیدن این جواب خوشحال شدم و این ملئى که بهتر از بنى آدم است ملائکه عالین‏اند.[1] قیصرى گوید:

این فضل ملک بر انسان به حسب عموم افراد انسان است نه به حسب خصوص، زیرا در میان انسانها کسانى هستند که خلیفة اللّه‏اند و جامع جمیع صفات کمالیه کلمات وجودیه‏اند و هیچ موجودى بجز انسان را چنین مرتبت و منزلت نیست چه نص قرآن است که همه غیر از انسان مقام معلوم دارند، اما انسان را حد وقوف و مقام متعین نیست و این چنین اشخاص منتخب منتجب در میان انسانها افضل از جمیع ما سوى اللّه هستند مطلقا. از آنان که بگذریم دیگران را باید دو دسته کرد عده‏اى در قوس صعودى ترقى و تعالى‏اند که بعضى‏ها هم وزن ملائکه سماوى و ارضى و بعضى برتر از آنها و ملائکه فوق آنها و ما دون ملائکه مهیمین و عالین‏اند و دسته دیگر در قوس نزولى قرار گرفتند که تا ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ‏ قرار مى‏گیرند.[2]

 

ممد الهمم در شرح فصوص الحکم/علامه حسن زاده آملی/انتشارات وزارت ارشاد/1378/ص 367

 

 

 



[1] ( 1) فتوحات مکیه، به نقل شرح فصوص قیصرى، ص 336.

[2] ( 2) شرح فصوص قیصرى، صص 336 و 337.

  • عیسی شیروانی
۰۶
مهر

 

مراحل و عوالم نفس‏

آنها عبارتند از: 1- طبع 2- نفس 3- قلب 4- روح 5- سرّ 6- خفىّ 7- اخفى.

(1) طبع: عبارت است از قواى طبیعى که مرحله نازله حقیقت انسانى است یعنى قواى نباتى و آثار و افعال آن، چون اکل و شرب و امثال آنها که خلاصه در این مرتبه طبیعت، بدن در مقام حیات نباتى است.

(2) نفس: بالاتر از مرتبه طبع است که عبارت است از قواى حیوانى و إدراکات حس و خیال و وهم، خلاصه مقام و مرتبه حیات حیوانى.

(3) قلب: که توجه به عالم غیب است و لیکن آمیخته است با نظر به عالم شهادت و این مقام به مراتب از مقام نفس عالى‏تر و برتر است.

(4) روح: که آن مرتبه و مقام نفس ناطقه است که از چنگ قواى بدن و آثار طبع و نفس به کلّى مستخلص شده و به روحانیون عالم قدس پیوسته است.

(5) سرّ: در این مقام است که عارف به معرفت حق و جمال الهى آشنا و بینا مى‏شود و سرّ الهى را در همه موجودات مشاهده مى‏کند و به زبان ذات مى‏گوید: «ما رأیت شیئا الّا و رأیت اللّه فیه» و به قول عارف عریان:

به صحرا بنگرم صحرا تُ وینم‏

به دریا بنگرم دریا تُ وینم‏

به هر جا بنگرم کوه و در و دشت‏

نشان از قامت رعنا تُ وینم‏

 

که در این مقام سرّ، این و آن، دریا و صحرا هنوز مشاهدند و گفتار حلاج از شعر فوق‏

ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، ص: 56

مربوط به این مقام است.

(6) خفیّ: که در این مرتبه تنها خدا را مشاهده مى‏کند نه چون مقام سرّ که خدا را در دریا و صحرا مشاهده مى‏کرد.

(7) اخفى: که در این مقام فناى در حق است. منتها التفات به فنا هم در این مقام نیست چنانکه در مقام خفى بود.

 

ممد الهمم در شرح فصوص الحکم/علامه حسن زاده آملی/انتشارات وزارت ارشاد/1378/ص 55

 

 

 

  • عیسی شیروانی
۰۶
مهر

 

صفات جمال و جلال در زبان عارف و ثبوتى و سلبی در زبان فیلسوف‏

حق جلّ و علا جمیل است. مراد از جمیل صفات جمالیه اوست و صفات جمالیه آن چیزهایى است که متعلق به لطف و رحمت است و حق تعالى ذو الجلال است. مراد از جلال آن چیزهایى است که به قهر و عزت و عظمت و ستر متعلق است. جمال و جلال به‏ این معنى از اصطلاحات عرفاست و حکما گاهى از جمال به صفات ثبوتى تعبیر مى‏کنند و از جلال به صفات سلبی.

نه مرکّب بود و جسم نه   مرئى نه محل‏

بى‏شریک است و معانى تو   غنى دان خالق‏

 

یعنى بى‏شریک است و بى‏معانى. معنى و معانى در این شعر از اصطلاحات متکلمین است. یعنى صفات زاید بر ذات. حق تعالى بى‏معنى است، یعنى صفات او زاید بر ذات او نیست بلکه عین ذات اوست. پس حکیم گوید صفات سلبیه، صفات جلالیه حقند یعنى او اجلّ است از اینکه مرکّب باشد و اجلّ است از اینکه جسم باشد و مرئى باشد و هکذا.

امّا عارف گوید که صفات جلالی هم عین ذات خداست که آن ذات بر اثر استیلا و احاطه و قدرت و عظمتش، قهار است، عزیز است، عظیم است و هکذا در دیگر صفات جلالی.

پس جلالی به اصطلاح عارف، نه اینکه اجلّ است از این معانى بلکه به این معنى است که این ذات از شدت عظمت وجودى و اتصاف به جمیع صفات کمالیه ذو الجلال و العظمة است یعنى شکوه و هیبت و سلطنت دارد. خلاصه همین ذات واحد واجب الوجود یعنى این ذات صمد از آن جهت که همه رحمت اوست رحیم است و همه نعمت اوست منعم است و دیگر صفات جمالى. همین ذات از آن رو که محیط است و علت است، و اول و آخر است و ما سوایش اشعه ذات و تجلیات صفات او هستند، قاهر، محیط و جبار است که به لحاظ صفات ثانى‏ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ* (آل عمران: 28) یعنى خدا شما را از خود بر حذر مى‏دارد، و به لحاظ صفات اول‏ أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهِیدٌ (فصلت: 53)

 

ممد الهمم در شرح فصوص الحکم/علامه حسن زاده آملی/انتشارات وزارت ارشاد/1378/ص 48

 

 

 

  • عیسی شیروانی
۲۴
شهریور

 ما دام که اسم خداى باقى است و اسم تو هم باقى است، بدین سبب اثبات وجود خداى مى‏کنیم و اثبات وجود خود هم مى‏کنیم و خدا را مى‏شناسى، خود را هم مى‏شناسى و در مقام شرکى و از مقام وحدت دورى. این معرفت و شناخت تو جز غرور و پندار نیست و این سخن، تو را جز به مثالى معلوم نشود. مثلا تا دست عزیز، عزیز را اسمى مى‏داند و خود را هم اسمى مى‏داند بدین سبب عزیز را غیر خود مى‏داند و خود را غیر عزیز مى‏شناسد. عزیز را ندانسته است و خود را نشناخته که اگر دست عزیز خود را دانسته بودى و عزیز را شناخته بودى بیقین بدانستى که عزیز موجود است و بغیر عزیز چیزى موجود نیست که اگر دست عزیز را دو وجود باشد عزیز را دو وجود لازم آید و این محال است. زیرا وجود عزیز یکى بیش نیست و امکان ندارد که دو باشد پس دست عزیز را بغیر عزیز وجود نباشد. پس بنا بر این اسم سر و اسم پاى و اسم دست و اسم روى و اسم جسم و اسم روح، اسماء مراتب عزیز باشند و عزیز اسم جامع باشد. این چنین که مراتب اسامى خود را دانستى، اسامى وجود را نیز همچنین مى‏دان که «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» که «إنّ اللّه خلق آدم على صورته» بدان که اگر کسى از موم صد چیز بسازد و به ضرورت صد شکل و صد اسم پیدا آید و در هر شکلى چندین اسامى دیگر باشد (شکل شیر ساختیم در شکل شیر چندین اسم است مانند سر و گوش) اما عاقل داند که بغیر موم چیز دیگر موجود نیست و این جمله اسامى که پیدا آمده، اسامى موم است، که موم بود که به جهات مختلف و به اضافات و اعتبارات آمده است.

به هر رنگى که خواهى   جامه مى‏پوش‏

که من آن قد رعنا   مى‏شناسم‏

بدان که خلق یک صفت است از صفات این وجود و حیات یک صفت است از صفات این وجود و علم یک صفت است از صفات این وجود و ارادت و قدرت، و جمله صفات را این چنین مى‏دان. و سماء یک صورت است از صور این وجود و ارض یک صورت است از صور این وجود و جماد یک صورت است از صور این وجود و نبات و حیوان، و جمله صور را این چنین مى‏دان و اللّه اسم مجموع است و جامع جمله صور و صفات این وجود است.

این است معنى لا اله الا اللّه و این سخن، تو را جز به مثالى معلوم نشود. مثلا در من که عزیزم، حیات یک صفت است از صفات من و سمع یک صفت‏ است از صفات من و بصر یک صفت است از صفات من و طب و حکمت و جمله صفات را این چنین مى‏دان، و سر یک صورت است از صور من و پاى یک صورت است از صور من و روى و پشت و جمله صور را همچنین مى‏دان، و عزیز اسم مجموع است و جامع جمله صور و صفات من است. پس عزیز نیست الّا جمله. این است معنى «إنّ اللّه تعالى خلق آدم على صورته» و این است معنى «من عرف نفسه فقد عرف ربّه».

حدیث عاشقان این بد   سنایى‏

سخن کوتاه شد اللّه   أکبر

 

یافت آن که یافت و نیافت آن که نیافت بدان که اگر این وجود به چراغ نسبت کنند این چراغ را مشکات از خود است و زجاجه از خود است و روغن از خود و نار از خود و اگر این وجود را به درخت نسبت کنند این درخت را زمین از خود است و آب از خود و آفتاب از خود و تخم از خود و میوه از خود است و مغز و باغبان و روغن از خود و خورنده از خود است و اگر این وجود را به انسان تشبیه کنند این انسان را قالب از خود است و روح از خود و عقل از خود و علم از خود و جبرئیل از خود و کتاب از خود و کلام از خود و رسول از خود و نبى از خود و امت از خود و اقرار از خود و انکار از خود است و عاشق و معشوق از خود و دوزخ از خود و بهشت از خود است و آن عزیز[1] از سرّ همین نظر گفته:

جهان را بلندىّ و پستى   تویى‏

ندانم چه‏اى هر چه هستى   تویى‏[2]

 

ممد الهمم در شرح فصوص الحکم/علامه حسن زاده آملی/انتشارات وزارت ارشاد/1378/ص 38

 

 

 



[1] ( 1) منظور حکیم ابو القاسم فردوسى است.

[2] ( 2) کشف الحقائق.

  • عیسی شیروانی