فرق بین عرفان ، اخلاق و حکمت
سیزدهم: چون اسفار اربعه عقلی از عرفان به فلسفه راه یافت و عنوان سیر و سلوک را به همراه داشت و از سلوک قلبی به سیر عقلی منتقل شد، توضیح کوتاهی پیرامون حکمت نظری و حکمت عملی و همچنین عرفان نظری و عرفان عملی لازم است.
1 ـ حکمت نظری پیرامون موجود مطلق به شرط عدم تخصّص به ریاضی، طبیعی، منطقی و اخلاقی بحث مینماید و فلسفه کلی و علم اَعلی و دیگر القاب کریمه، بیانگر وسعت قلمرو آن است و علوم استدلالی مزبور زیر آن علم کلی مندرجاند؛ زیرا علوم یاد شده، موضوع و برخی از مبادی خود را از آن میگیرند چنانکه در فصل آینده روشن میشود.
2 ـ حکمت عملی (تهذیب نفس، تدبیر منزل، سیاست مدینه و جامعه) علم استدلالیِ جزئی است که چونان علوم برهانیِ جزئی دیگر فرع بر حکمت نظری است، زیرا اصل وجودِ نفس و تجرّد آن و شؤون نظری و عملی آن در فلسفه کلی ثابت میشود، آنگاه حکمت عملی در باره تهذیب روح و راه علاج بیماریهای آن بحث مینماید.
3 ـ عرفان نظری پیرامون هویت مطلق هستی بدون هیچ شرط و قیدی بحث میکند و چون نسبت علوم به یکدیگر از راه نسبت موضوعهای آنها بررسی گردد، عموم و خصوص آن علوم نسبت به یکدیگر روشن میشود.
از آن جهت که موضوع عرفان، واقعیت لا بشرط است و موضوع فلسفه، واقعیت بشرطِ عدم تخصّصهای یاد شده است لذا عرفان نظری فوق فلسفه کلی است، و سرّ کلّیت و اعلا و عام بودن فلسفه آن است که در بین علوم فکری و استدلالی رائج، فلسفه از علوم برهانیِ دیگر جامعتر میباشد و گرنه عرفان نظری نسبت به فلسفه کلی از جهت موضوع فائق است، قهراً از لحاظ شمول نیز جامعتر از فلسفه کلی خواهد بود.
4 ـ عرفان عملی که منشأ پدید آمدن عرفان نظری است و از سنخ شهود قلبی و عمل جانحی است نه از سنخ فکر و استدلال تا با فلسفه کلی و علم اعلا سنجیده شود زیرا در هر قیاس، طرفین آن باید از یک سنخ باشند قابل سنجش با حکمت نظری نیست تا عموم و خصوص آنها نسبت به یکدیگر معلوم شود، لیکن در باره آن از دو جهت میتوان سخن گفت؛ یکی ارزیابی عرفان عملی با اخلاق عملی که هر دو از سنخ عملاند و دیگری سنجش عرفان عملی با فلسفه کلی از راه عرفان نظری که مَنْتُوجِ عرفان عملی میباشد.
اما سخن اوّل: همانطور که حکمت عملی، از علومِ جزئی استدلالی است و تحت حکمت نظری مندرج است، اخلاق عملی، از اعمال جزئی محدود است که تحت عرفان عملی مندرج میباشد؛ چون محور اصلی اخلاق عملی را تحصیل ملکات نفسانی در تعدیل قوای سه گانه تشکیل میدهد، اما مدار اصلی عرفان عملی را شهود وحدت شخصی حقیقت هستی و نعوت نامحدود جمال و جلال به هم آمیخته او تأمین مینماید که نبوّت، رسالت، امامت و خلافتِ زیر پوشش ولایت، نتیجه بخشی از آن است، لذا هرچه را که حکیم به حکمت عملی و متخلّق به اخلاق الهی دارد، عارف و ولیّ الله یقیناً دارد نه بالعکس.
ممکن است کسی عرفان عملی را هم اخلاق بداند لیکن اخلاق مصطلح و مُستَدلّ، صدر و ساقه آن کاملاً محدود است، چه اینکه عرفان عملی از بیکران تا بیکران، هماره ناپیدا کرانه است، لذا عرفان عملی شجره طوبی است که برخی از اثمار آن، اخلاق عملی میباشد.
اما سخن دوم: چون عرفان نظری که خود فائق بر فلسفه کلی است، یک فروغ رخ ساقی عرفان عملی است که بر صحائف زرّینی چون جامع الأسرار میر حیدر آملی عرّف الله بیننا و بینه وبین أولیائه المعصومین (علیهم السلام) منعکس شده است، لذا میتوان گفت اگر کلی سِعِی عرفان عملی با کلی مفهومی فلسفه اعلا قابل سنجش باشد، یعنی اگر آن سِعِه وجودی و شهودی به مفهوم وسیع در آید، از فلسفه کلی جامعتر خواهد بود چنانکه عرفان نظری، اعلای از فلسفه کلی است و اگر سِعه مفهومی و حصولی فلسفه اعلا به سِعِه وجودی و شهودی در آید، کوچکتر از عرفانِ عملی خواهد بود، زیرا شهود حقیقت به شرط عدمِ تخصص، کوچکتر از شهود هویت مطلق و لا بشرط مقسمی هستی است که در فلسفه کلی، از آن نه عین است و نه اثر.
وقتی عقاب فلسفه کلی در ساحت قدس عرفان عملی پر بریزد، از پشه لاغر اخلاق عملی در فِنایِ منزّه عرفان عملی که بارقه «ماکنت أعبد رباً لم أره» اجازه گفتن «لو دنوت أنملةً لاحترقت» را به قدسیان ملأ اعلا نمیدهد و خَلعت خُلّت و خَلْوتِ «اَفَأعبد رباً لم أره!» مجالِ گفتن (نَحن نسبّح بحمدک و نقدّس لک)را به احدی از فرشتگان معصوم نمیبخشد، چه خیزد.
باری عارف سالک و ولیّ واصل، از کثرت مظاهر به وحدت ظاهر سیر عروجی و محبّانه دارد و در خود ظاهر که منزه از مظهر است سیری محبوبانه دارد. آنگاه که از محو به صحو آمد به عنوان فیض مرسل الهی به مظاهر متکثر مینگرد، سپس به تکمیل آنان در مرحله چهارم میپردازد.
تفصیل سیر محبّانه و محبوبانه و نتیجه قرب نوافل و قرب فرائض را صحائف عرفانی به عهده دارند که نموداری از آن در مصباح الأُنس فناری، شرح مفتاح الغیب قونوی آمده است.
[رحیق مختوم جلد 1-1 - صفحه 93]نرم افزار کتابخانه دیجیتال کتاب های آیت الله جوادی آملی