چگونه می توان بوسیله یک سری از مواد ذهنی کشف یک حقیقت خارجی را دارد؟
چگونه می توان بوسیله یک سری از مواد ذهنی کشف یک حقیقت خارجی را دارد؟
علت اصلىاش این است که اگر این معانى یعنى همین معقولات ثانیه یک عناصر مستقلى مىبود و هیچ ارتباطى با معقولات اولیه نمىداشت و میان اینها و معقولات اولیه جدایى کامل حکمفرما مىبود- به آن شکلى که کانت میان امور قبلى خودش و امور ذهنى فرض کرده است- ما نمىتوانستیم به کمک این معانى عالم خارج را کشف کنیم. اگر اینها یک سلسله پیش ساختههاى ذهن بودند و ما قائل بودیم که [براى تحقق هر شناختى] یک مقدارى اشیاء از خارج مىآید، یک مقدار هم ذهن از خودش سرمایه قبلى دارد و این دو سرمایه جدا که تعلق به دو دنیاى مختلف دارند با یکدیگر مخلوط مىشوند و از اینجا شناخت پیدا مىشود، به همان بن بستى گرفتار مىشدیم که آقاى کانت گرفتار شده است؛ یعنى معنى نداشت که ما عالم خارج را با سرمایهاى کشف کنیم که نیمش از خارج آمده و نیم دیگرش از دنیاى دیگرى آمده است که اصلًا با خارج ارتباط ندارد.
ولى مسأله عمده این است که این معقولات ثانیهاى که براى ما ابزار معرفت و ابزار شناخت هستند حالات همان معقولات اولیه هستند در ذهن، نه اینکه یک امورى باشند مستقل. «حالات آنها در ذهن هستند» یعنى چه؟ یعنى معقولات اولیه وقتى که در ذهن مىآیند خود آنها عوض نشدهاند بلکه نحوه وجودشان فرق کرده است؛ با وجودى وسیعتر در ذهن آمدهاند که همان وجود کلى باشد. مثلًا این انسان خارجى یک وجود مادى دارد که همان ماهیت انسان است که به وجود مادى وجود دارد. بعد همین ماهیت مىآید در ذهن و یک وجود دیگرى پیدا مىکند که وجود حسى است. این وجود یک مقدار سعه بیشترى دارد. بعد همین ماهیت مىآید در خیال، سعه بیشترى پیدا مىکند؛ مىرود در عقل، سعه بیشترى پیدا مىکند؛ باز همین ماهیت است که موجود به وجود وسیعتر شده است. کلیتش یعنى همان سعه وجودىاش.
درواقع وقتى که ما در ذهن، انسان را با کلیت مىبینیم این کلیت فقط زاویه دید ما را نسبت به انسان وسیعتر کرده است، نه اینکه این کلیت یک عنصر جداگانهاى در کنار انسان باشد. وقتى که ما مىگوییم کلیت در اینجا پیدا شد، کارى که این «کلیت» کرد این است که دید ما را درباره انسان وسیعتر کرد نه اینکه یک امر دیگرى در کنار انسان گذاشت و گفت ایندو را با هم مخلوط کن، یکى را بکن «تون» یکى را بکن «بافت» ، یکى را بکن «تار» یکى را بکن «پود»؛ نه، از تار و پود کردن شیئى که از خارج آمده است با شیئى که اصلًا با خارج ارتباط ندارد امکان ندارد که معرفت پیدا بشود، بلکه همان که از خارج آمده است در ذهن به وجودى وسیعتر و عالیتر موجود مىشود. ذهن مرحله عالیترى دارد؛ مقام نفس است، مقام روح است و مقام نفس و مقام روح مرحله عالیترى از مقام ماده است و هرچه که در عالم ماده وجود دارد در روح در یک مقام شامختر و وسیعتر وجود پیدا مىکند. آن چیزى را که شما در عالم عقل مىبینید هیچ چیزى را در کنار آن نمىبینید، بلکه همان را وسیعتر مىبینید؛ زاویه دید ما را وسیع کرده است .
شرح مبوسط منظومه/شهید مطهری (ره)/انتشارات حکمت/1366/ج 3 /ص 307