موضوع فلسفه
همه علوم غیر از فلسفه، یک موضوعی دارند که بخشی از موجودات عالم را در بر میگیرند، مثلاً طب موضوعی دارد به نام بدن؛ حساب، موضوعش تعین و تشخص دارد؛ فیزیک و شیمی و هیئت و هر علم دیگری به همین صورت هستند.
اما فلسفه موضوعش موجود خاص نیست، بلکه «موجود بما هو موجود» است. نتیجه این است: مسائلی که در فلسفه مطرح میشود مربوط به نعوت و صفات موجود بدون تخصص طبیعی و یا ریاضی است ولی در علوم دیگر مسائلی که مطرح میشود مربوط به بخشی از موجود است، یعنی در علوم دیگر موجود، یک تخصص طبیعی یا ریاضی پیدا کرده سپس در اطراف آن صحبت میکنند.
هر علمی یک موضوع و یک تعریف و یک غایت دارد. همیشه قبل از ورود در هر علم باید این سه را بررسی نماییم. چرا موضوع علم باید شناخته شود؟ چون باید معلوم شود که محور و هسته ی مرکزی بحث در آن علم چه چیزی است و در این میان سر چه کسی تراشیده میشود؟ سپس باید بدانیم فایدة این علم که میخوانیم چیست؟ و در نهایت باید بدانیم فراگیری این علم چه هدفی و چه نتیجهای خواهد داشت؟
لذا سؤال این میشود: فلسفه موضوعش، تعریفش و غایتش چیست؟ غایت با فایده فرق دارد. همیشه غایت مساوی با کلمة غرض است. به عبارت دیگر انگیزة شما از خواندن فلسفه چیست و چرا فلسفه میخوانید؟
غرض و محرک شما برای خواندن فلسفه چیست؟ فائده چیزهایی است که وسط راه آنها را به دست میآورید و در مورد آن فکر نکردهاید، مثلاً شما انگیزهتان کندن چاه آب است و علت غایی رسیدن به آب است ولی در راه رسیدن به این غرض، ممکن است در میانة راه گنجی نصیب شما شود. یا مثلاً درست است که انگیزه و علت غایی نجار که صندلی را درست کرده این است که یک انسان بر روی آن راحت بنشیند، ولی شما ممکن است از این صندلی برای غیر نشستن هم استفاده کنید. آن محرک اصلی را «علت غائیه» میگویند، لذا میگویند هر شیئی چهار علت دارد: علت فاعلی ـ علت غایی ـ علت مادی ـ علت صوری.
آن صندلی که من روی آن مینشینم با چهار عامل به وجود آمده:
اول، جناب نجار است. این نجار داخل منزلش نشسته بود و با خود فکر کرد که چند صندلی بسازیم که مردم روی آن بنشینند و ما هم یک مقداری پول گیرمان بیاید. این فکر و تصور نجار را از داخل منزل بیرون آورد و به درب دکان رساند. این را علت غائیه میگویند. علت مادی این صندلی چیست؟ چوب، میخ و چسب و چرم. مجموعاً مصالح ساختمانی را «علت مادی» میگویند و این صورتی که این صندلی دارد را «علت صوری» میگویند. علت صوری، صندلی را از مبل جدا میکند، چون مصالح ساختمانی صندلی با مبل و میز ممکن است یکی باشد، اما یکی را صندلی میگویند و آن دیگری را میز مینامند.
چه چیزی سبب شده که این دو از هم جدا شدهاند؟ صورت، سبب جدایی اینها شده و الا علت غائیه و علت مادی چیزی نیست. پس علت غایی آن چنان چیزی است که فاعل را برای انجام عملی راه میاندازد، ولی در راه گاهی آقای فاعل به یک چیزهایی برخورد میکند، چیزهایی که فکر نمیکرده، آنها را «فائده» میگویند. پس ما باید موضوع فلسفه و علت غایی و غرض و تعریف فلسفه را بدانیم.
برای روشن شدن مطلب توضیحاتی عرض میکنم: ما در عالم سه گونه صفت داریم، بعضی از صفات هستند که عارض بر چیزی میشوند اما با تخصص طبیعی و بعضی از صفات عارض میشوند ولی با تخصص ریاضی و بعضی از صفات که عارض میشود عروضشان احتیاجی به تخصص طبیعی و ریاضی ندارد.
احتیاجی به تخصص طبیعی و ریاضی ندارد، یعنی چه؟ مثلاً میگویید: آب گرم است و یا آب سرد است؛ حرارت و برودت دو صفت هستند که عارض بر شیئی موجود میشوند که همان آب است. حرارت و برودت بر شیئی موجود، بدون مقدمه عارض میشوند یا نه؟ بدیهی است که این موجود، اول به حسب حکم عقل باید جسم باشد و یک تخصص طبیعی پیدا بکند، یعنی جسمی باشد که قابلیت برای حرارت و برودت را داشته باشد تا این که حرارت و برودت بر او عارض بشوند، پس اول این موجود جسم شده و بعد جسم قابلی شده از برای بروز حرارت و برودت، آنگاه حرارت و برودت بر آن عارض شده است. البته بر هر جسمی حرارت و برودت عارض نمیشود. یک گونه صفات دیگر داریم، هنگامی که عارض بر شیئی میخواهد بشود باید آن شیء تخصص ریاضی داشته باشد، مثلاً شما بلندتر از من هستید و من کوتاهترم، بلندی و کوتاهی از صفات ابعاد است و از صفات کمیات متصله است. یا اگر میگویید: صد از هزار کمتر است، کمی و زیادی نیز از صفات کمیات منفصله است. عدد را کم منفصل و ابعاد را کم متصل میگویند. آیا صفات بلندی و کوتاهی و مساوات بدون این که موجود اول اتصاف و تخصص ریاضی پیدا بکند، امکان دارد؟ا ابعاد، موضوع علوم ریاضی است. گفتیم کم منفصل موضوع علم حساب و کم متصل موضوع علم هندسه و هیئت و موسیقی است. موسیقی را از علوم ریاضی میشمرند چون موضوع آن کم متصل است. مساوات، بلندی، کوتاهی از صفات بُعد و امتداد و کشش است، یعنی اگر امتداد یا کشش یا کم متصل نباشد دیگر مساوات، بلندی و کوتاهی معنی ندارد.
پس معلوم شد اگر میگوییم: این موجود بلندتر از آن موجود است، بلندی و کوتاهی صفت موجود به اعتبار تخصص ریاضی میشود. تخصص ریاضی، یعنی چه؟ یعنی به اعتبار اینکه این موجود اندام یا اتصال و کشش یا بُعد دارد این صفات بر آن عارض میشود. پس دیدیم بعضی از صفات، عارض بر بعضی از موجودات میشوند اما بعد از آن که این موجودات تخصص طبیعی پیدا بکنند و بعضی از صفات، عارض بر بعضی از موجودات میشوند اما بعد از آن که این موجودات تخصص ریاضی پیدا بکنند؛ ولی بعضی از صفات، عارض بر موجود میشود بدون نیاز به تخصص طبیعی و ریاضی. میبینیم بعضی از صفات و نعوت کلیه، عارض بر موجود میشود اما نیازی ندارد به این که تخصص ریاضی یا طبیعی پیدا بکند؛ مثل علیت و معلولیت، مجرد بودن، مادی بودن، ممکن بودن، واجب بودن، واحد بودن و کثیر بودن، جوهریت و عرضیت. اگر ما میگوییم موجود یا علت است یا معلول، اتصاف موجود به علیت و معلولیت توقف بر تخصص طبیعی مثل حرارت و برودت یا توقف بر تخصص ریاضی مثل بلندی و کوتاهی یا کمی و زیادی ندارد. علیت و معلولیت از صفات موجود است. به تعبیر دیگر علیت و معلولیت از صفات موجود بما هو موجود است. میگوییم موجود، یا علت یا معلول یا واجب یا ممکن است؛ واجب بودن و ممکن بودن متوقف بر این نیست که موجود ما یا تخصص طبیعی و یا تخصص ریاضی داشته باشد.
همة علوم غیر از فلسفه، یک موضوعی دارند که بخشی از موجودات عالم را در بر میگیرند، مثلاً طب موضوعی دارد به نام بدن؛ حساب، موضوعش تعین و تشخص دارد؛ فیزیک و شیمی و هیئت و هر علم دیگری به همین صورت هستند.
اما فلسفه موضوعش موجود خاص نیست، بلکه «موجود بما هو موجود» است. نتیجه این است: مسائلی که در فلسفه مطرح میشود مربوط به نعوت و صفات موجود بدون تخصص طبیعی و یا ریاضی است ولی در علوم دیگر مسائلی که مطرح میشود مربوط به بخشی از موجود است، یعنی در علوم دیگر موجود، یک تخصص طبیعی یا ریاضی پیدا کرده سپس در اطراف آن صحبت میکنند.
پس در فلسفه محور بحث، موجود بما هو موجود است. بدن و عدد و آسمان و زمین، موضوع فلسفه نیستند، چون تمام اینها موجودات مشخص و معین و محدود هستند و در فلسفه، موضوع بحث، بخشی از وجود و هستی نیست؛ در فلسفه بخشی از هستی مطرح نیست، بلکه خود هستی و صفات هستی مطرح است. صفات هستی، یعنی چه؟ یعنی چیزهایی که مال هستی و خود هستی است، نه صفاتی که مربوط به هستی محدود، معین و مشخص و با یک مرز مشخص .
اگر سخن مربوط به یک هستی با مرز مشخص باشد، فلسفه نیست بلکه کشاورزی یا علم نباتات یا علم معدن یا علم آسمان یا علم حیات است. در این علوم، مسائل کلی نیست بلکه مسائل جزئی یعنی مربوط به همان بخش است. اگر میگویند مسائل فلسفی جهان شمول است، یعنی این که اختصاص به بخش خاصی از وجود ندارد و هر جا که قدم بگذاری به مسائل فلسفی احتیاج دارد، چون از صفات موجود بما هو موجود سخن به میان میآید، نه از صفات هستی معین و محدود با مرز خاص. موجود بما هو موجود یعنی هستی بدون مرز، یعنی خود هستی و صفات هستی. به عبارت دیگر گاهی کثرت مورد بحث است و گاهی وحدت. کثرت مورد بحث باشد، یعنی چه؟ در علوم آنچه که مورد بحث است کثرت است، برای این که هر علمی یک بخشی از هستی را مورد بحث قرار داده است اما موضوع فلسفه بخش بخش نیست بلکه به صورت واحد و یک جا میخواهد صفات هستی را مطرح کند و برای ما بگوید.
در نتیجه ما گفتیم که فلسفه و حکمت بر مجموع علوم عقلی اطلاق میشود که شامل حکمت نظری و حکمت عملی میباشد.
یک بخش از حکمت نظری الهیات بالمعنی الأعم یا فلسفة علم اولی یا علم کلی است. چرا به آن بخش علم کلی میگویند؟ برای این که آن چه که در این بخش مطرح میشود مسائلی نیست که مربوط به بخشی از هستی و وجود باشد. مثلاً در فلسفه بحث علت و معلول یا بحث وجوب و امکان میکنید، اینها مربوط به یک بخش از هستی نیست بلکه مربوط به تمام عالم است. لذا در هر علمی که قدم بگذاری و هر جا که بروی این قواعد حاکم است. لذا یکی از دلایلی که به این قسم، علم کلی میگویند آن است که چون در آن از صفات موجود بما هو موجود سخن گفته میشود.
میگویند ارسطو بعد از آنکه علوم ریاضی و طبیعی را تدوین کرد، دید یک سری مسائل است که جای آنها در علوم طبیعی و علوم ریاضی نیست، لذا آنهارا به یک بخش خاصی معین کرد و آن بخش را به نام «ما بعد الطبیعه» نامید. ما بعد الطبیعه یعنی بعد از آنکه علوم طبیعی را نوشت، علوم خاص را که مربوط به مسائل غیر از علوم طبیعی و علوم ریاضی میشد، بعد از طبیعیات قرار داد. اصطلاح دیگر ما بعد الطبیعه، متافیزیک است. متا، یعنی بَعد؛ فیزیک یعنی علوم مادی. چون این مسائل خاص جایشان در علوم طبیعی نبود، پس بعد از نوشتن علوم طبیعی اینها را بعد از آنها نوشت؛ پس اینها بعد از طبیعیات قرار گرفت. لذا علوم الهی را به این جهت متا فیزیک میگویند.
البته بعضی متا فیزیک را تعریف کردهاند: متا فیزیک یعنی علمی که در آن از خدا و روح و ... سخن بگویند؛ ولی این معنا برای متا فیزیک پسندیده نیست.
پس چون این علوم در ترتیب وضعی کتابهای ارسطو بعد از علوم طبیعی و ریاضی نوشته شده است، به آن ما بعد الطبیعه میگویند و از سوی دیگر این علوم چون در مقام وجود، قبل از طبیعت است، لذا ما قبل الطبیعه نیز نامیده شدهاند، چون با توجه به این که الهیات را دو قسم کردهاند، اول: الهیات بالمعنی الأعم که معنا کردیم و دوم : الهیات بالمعنی الأخصّ به معنای بخش خدا و صفات خدا که به اعتبار این بخش، اسمش را الهی گذاردهاند، چون در این سری مباحث سخن از خدا به میان میآید، لذا کل را به اسم جزء نامگذاری کردهاند، یعنی چون یک جزء مباحث فلسفی خدا و صفات او است، لذا مجموع را علم الهی گفتهاند و این تسمیة کل به اسم جزءاست.
به این ترتیب این علم را به یک اعتبار ما بعد الطبیعه و به یک اعتبار ما قبل الطبیعه نامیدهاند.
پس مجموعاً چند اسم شد: فلسفة اولیٰ ، علم ما بعد الطبیعه، علم ما قبل الطبیعه، علم کلی، الهیات بالمعنی الأعم و امور عامه. تمام اینها میگویند ما علمی هستیم که موضوعمان موجود بما هو موجود است و مسائلی که در اینجا مطرح میشود صفات و نعوت کلیه است که مربوط به موجود بما هو موجود بدون تخصص طبیعی و ریاضی است و بالاخره ما در اینجا از وجود و صفات وجود سخن میگوییم؛ صفاتی که مربوط به هستی است نه بخشی از آن، چون یک صفاتی داریم که مال هستی است مثل علت و معلول، تجرد، مادیت و ... که اینها پیرامون کل هستی است نه بخشی از آن.
منبع :سایت آیت الله سیدرضی شیرازی