غزل حسن ومجنون
يكشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۱، ۰۶:۱۴ ق.ظ
یکی پرسید از بیچاره مجنون که ای از عشق لیلی گشته دل خون
به شب میلت فزونتر هست یا روز بگفتا گرچه روز است عالم افروز
و لیکن با شبم میل است خیلی که لیل است و بود همنام لیلی
همه عالم حَسَن را همچو لیلی است که لیلی آفرینش در تجلّی است
همه رسم نگار نازنین اش همه همنام لیلی آفرینش
همه افراشته ی حُسن و بهایند همه آئینه ایزد نمایند
نگارستان عالم با جلالش حکایت می کند از جمال اش
چو حُسن ذات خود حُسن آفرین است جمیل است و جمال او چنین است
بسرّ من بسی راز نهفته است ولیکن قوّت نطقم بخفته است
اگر مجنون حسن را دیده بودی به عقل خویشتن خندیده بودی
شرح رساله رابطه علم و دین ص 374