در حقیقت عقل با این چند مقدمه به تبیّعت شرع در آمده و خود را منقاد می کند که تسلیم اوامر وی باشد :
اول آنکه عقل اذعان دارد همه ی موجودات عالم به هم وابسته اند و همبستگی خاصّی بین تمام کلمات وجودی نظام وجودی نظام هستی بر قرار است .
دوم آنکه ، عقل معترف است اسرار و حقایق موجودات نظام عالم بی نهایت است به طوری که هر چه بیشتر کلمات وجودی عالم را بشکافی حقایق بیشتری را از آن کشف خواهی نمود .
سوم آنکه ، عقل به نحوی واقف است که فقط می تواند به بعضی اسرار و حقایق این موجودات دست یابد .
چهارم آنکه عقل آگاه است به اینکه در نظام بیکران وجود ، حقیقتی است که به تمامی اسرار نظام آفرینش احاطه داشته و فقط اوست که می تواند مقرّر قوانین و مبیّن حدود أشیاء باشد .
پنجم آنکه عقل حکم می کند هر کور عصا کشی را چشم بینایی باید تا او را در مقاطع گوناگون حیات عقلانی یاری دهد . و چون شرع را جامع تر و کامل تر از خود می یابد تسلیم اوامر او شده و انجام فرامین او را از واجبات می شمرد ، و بدین ترتیب است که عقل مقهور و محکوم خالق و آفریننده ی نظام عالم می شود ، وانگهی عقل مخلوق است و دین از خالق اوست و لذا عقل مخلوق در برابر دین خاق خود ، خاضع و منقاد است .
شرح رساله ی رابطه علم و دین ص 381